تأثير رساله اخلاق ارسطو در ميراث اخلاقي و مدني حکماي اسلامي

حکمت فلسفي، اخلاقي و سياسي در ايران پس از اسلام و همچنين در جهان اسلام با حکمت يوناني خصوصاً آراي افلاطون و ارسطو، پيوند و تعامل نزديک داشته است. بزرگترين و مهم ترين شارحان حکماي برجسته ي يونان خصوصاً
پنجشنبه، 22 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأثير رساله اخلاق ارسطو در ميراث اخلاقي و مدني حکماي اسلامي
 تأثير رساله اخلاق ارسطو در ميراث اخلاقي و مدني حکماي اسلامي

 

نويسنده: دکتر سيد محمدرضا احمدي طباطبائي *




 

چکيده:

حکمت فلسفي، اخلاقي و سياسي در ايران پس از اسلام و همچنين در جهان اسلام با حکمت يوناني خصوصاً آراي افلاطون و ارسطو، پيوند و تعامل نزديک داشته است. بزرگترين و مهم ترين شارحان حکماي برجسته ي يونان خصوصاً ارسطو، فلاسفه اسلامي مانند فارابي و ابن رشد بوده اند تا جايي که به ارسطو معلم اول و به ابونصر فارابي معلم ثاني اطلاق شده است. از آثار مهم و ميراث فکري ارسطو که مورد استناد و بررسي و نقد حکماي اسلامي واقع شده رساله ي اخلاق ارسطو است.« رساله ي اخلاق نيکو ماخسي » که ارسطو خطاب به فرزند خويش به رشته تحرير درآورد پس از ترجمه به زبان عربي در اختيار دانش پژوهان مسلمان بويژه حکماي مسلمان ايراني قرار گرفت. تأثير اين رساله ي اخلاقي در ميراث مدني و اخلاقي در جهان اسلام کاملاً مشهود و برجسته مي نمايد. قرابت تعاليم اخلاقي ارسطو در اين رساله با آموزه هاي اخلاقي در اسلام موجب توجه مضاعف به محتواي رساله مزبور از سوي حکما و فلاسفه ي اسلامي و اقبال بيشتر به مفاد آن گرديده است. در اين مبحث، رگه هايي از اين تأثير مورد توجه و بررسي قرار گرفته است.
حکمت يونان باستان با تأثير شگرف آن بر تمدن بشري با آراء و ميراث فکري دو فيلسوف برجسته جامعه انساني يعني افلاطون و ارسطو عجين شده است.
افلاطون که استاد ممتازي همچون سقراط را در تربيت فکري و اخلاقي خود تجربه کرده بود بر جايگاه استادي و راهنمايي شاگرد مشهورش ارسطو تکيه زد. هنگامي که ارسطو وارد آکادمي افلاطون شد نوجواني کم سن بود و حدود هفده سال داشت. ارسطو هر چند در دوران جواني به علت اختلاف زياد سن با استادش عمدتاً منقاد و مطيع آراي وي بود ولي به تدريج و با تخمير مباني حکمت و منطق در ضميرش از آراي استادش خصوصاً در حوزه ي سياست فلسفي فاصله گرفت و محترمانه به نقد آن پرداخت. افلاطون تحت تأثير آشوبهاي ناشي از جنگهاي پلوپونز و همچنين اعدام استاد خويش سقراط در تتبع به اين نتيجه رهنمون گشت که جامعه بشري جز با حکومت فيلسوفان و حکما روي سعادت و خوشبختي نخواهد ديد.
در کتاب جمهور، افلاطون به تبيين ديدگاه خود برخاسته و تشکيل مدينه فاضله را در گرو قيادت آنان مي شمارد. (1977,p18 McCleland,) دغدغه زعامت حکيم زعيم ( و در صورت تنازل زعيم حکيم) به عنوان يکي از مصاديق مهم اليتيسم در ميان فلاسفه و متفکران اسلامي با تأثيرپذيري از افلاطون از جايگاه مهمي برخوردار بوده است. البته پرداختن به اين موضوع خود نيازمند نوشتار مستقل است. ارسطو که واقع بيني او در مطالب مربوط به اجتماع و سياست مورد اقبال شارحان آرا و نظرياتش واقع شده است به جز کتاب معروف « سياست » رساله ي گرانسنگي در اخلاق بر جاي گذاشته که اين اثر در ميراث اخلاقي و سياسي مغرب زمين و همچنين جهان اسلام و حکماي اسلامي منشأ اثر بوده است. با مطالعه و پژوهشي ژرف تر در آثار حکماي اسلامي مي توان به اين نتيجه رهنمون شد هر چند که فلاسفه مسلمان نظير فارابي، ابن سينا، ابن رشد، ابوالحسن عامري نيشابوري و خواجه نصيرالدين طوسي که به احتمال زياد به رساله ي سياست ارسطو دسترسي نداشته اند و فلسفه سياسي خود را عمدتاً از افلاطون اخذ نموده اند ولي از رساله مهم ديگر ارسطو يعني رساله ي اخلاق نيکو ماخس (1) ( نيقوماخيا ) تأثير پذيرفته اند.
از قضا مباحث سياسي اجتماعي آن رساله مانند مبحث عدل و نظريه اعتدال و ميانه روي و مسأله محبت و نقش آن در قوام زندگي اجتماعي و از همه مهم تر مسأله سعادت و خوشبختي مورد اقبال آنان واقع شده است. حکماي اسلامي البته با حفظ استناد به منابع بسيار غني اخلاق اسلامي در بسط و تشريح مباحث « رساله اخلاق » ارسطو کوشيدند و در مواردي نيز نقاط افتراق ديدگاههاي خود با مباحث مزبور را يادآور شده اند. بر همين اساس برخي پژوهشگران خاورشناس اذعان نموده اند که مهم ترين فلاسفه مسلمان يعني فارابي، ابن سينا و ابن رشد در بسط « سياست افلاطون و اخلاق ارسطو » در ادبيات سياسي و مدني جهان اسلام کوشش نموده اند. همچنين بايد توجه داشت که فلاسفه اسلامي به تعبير رزنتال در درجه اول مسلمان و تحت تأثير تعاليم اسلامي و در مرتبه بعد پيرو يا شارح فلسفه اخلاقي و سياسي يونان باستان بوده اند.
« فارابي، ابن رشد و ابن سينا سه فيلسوف بزرگ و برتر اسلام اخلاق ارسطو و سياست افلاطون را شرح و بسط دادند » (Lenne, 2003,p.101).
« من متقاعد شدم که آنان در درجه اول فيلسوف مسلمان بودند و در درجه بعد پيرو دو استاد خود يعني افلاطون و ارسطو » (Rosental,1968,p.4).
البته بايد اذعان داشت که فلاسفه مسلمان علي رغم تأثير پذيري از فلاسفه يونان باستان و شرح و بسط و غنا بخشيدن به آن، در وهله ي نخست کوشيدند در فضاي تعاليم متخذ از قرآن و سنت پژوهش نمايند. (2)

رسالات اخلاقي ارسطو

در مقوله « اخلاق » کتب و آثار متعددي به ارسطو نسبت داده شده است که عبارتند از:

1. کتاب « الاخلاق إلي نيقوماخوس »

که در مصادر عربي همچنين « نيقوماخيا » نيز آمده است. اين کتاب را يا ارسطو خطاب به فرزندش نيکوماخس به رشته تحرير در آورده و يا اين فرزند بعد از وفات پدر به نشر آن همت گماشته است. (3) اين کتاب ده مقاله دارد. البته برخي همچون ابن نديم در الرسرست مقالات آن را بالغ بر دوازده ذکر کرده اند که دو مقاله اخير احتمالاً بخشي از مقالات قبلي است.

2. کتاب « الاخلاق إلي اوديموس »

که پنج مقاله دارد و در مصادر عربي « أوديميا » نيز گفته شده است. اين کتاب را ظاهراً ارسطو به شاگرد برجسته اش « اوديموس » اهدا کرده است.

3. کتاب « اخلاق الکبري »

که برخلاف نامش حجم اندکي دارد.

4. رساله کوچکي تحت عنوان « الفضائل و الرذائل »

اين رساله نيز به ارسطو منسوب شده است.

5. قفطي در « إخبار العلماء بأخبار الحکماء » و « ابن ابي اصيبعه در طبقات الاطباء »

از کتاب ديگري بنام « العدل » نيز ياد کرده اند که حاوي چهار مقاله بوده است اما بايد توجه داشت که مهم ترين اثر و متقن ترين انتساب به ارسطو در اين موضوع همان کتاب اول يعني اخلاق نيکوماخس است.
رساله ي اخلاق نيکوماخس در عين پرداختن به پاره اي از مباحث نظري در حوزه ي اخلاق و فلسفه اخلاق، داراي جنبه هاي کاربردي و پراگماتيک خصوصاً در اجتماع و سياست و روابط شهروندي است. اين ويژگي باعث تمايز رساله اخلاق ارسطو از رسالات ديگر در ادبيات اخلاقي مغرب زمين شده است. (4)
ابن نديم که کتاب الفهرست را در نيمه دوم قرن چهارم تأليف کرده در بخش مربوط به مصنفات ارسطو مي گويد:
نسخه هايي به خط يحيي بن عدي از ارسطو وجود دارد از آن جمله کتاب « اخلاق » ارسطو است. فرفوريوس در دوازده مقاله آن را تشريح و تفسير کرده است و اسحق بن حنين چندين مقاله با تفسير و شرح تامسطيوس از آن کتاب نقل کرده است. (ابن نديم، ص 252).
قفطي در اخبار العلماء بأخبار الحکماء نيز به اين رساله اشاره کرده است.
بايد توجه داشت که اولين فيلسوف و دانشمند مسلمان که به اين کتاب ارسطو توجه کرد و همه يا بخشهايي از آن را ترجمه و تشريح نمود ابونصر فارابي است. فيلسوف و مترجم زبردست و نابغه اي که ابن خلکان از او تعبير به « اکبر فلاسفه المسلمين » (5) کرده است. ابن ابي اصيبعه در « طبقات الاطباء » و ابن باجه در « رساله الوداع » نيز به اين مطلب اشعار دارند. (ابن باجه، 1968،ص 116).
فارابي نيز در کتاب « الجمع بين رائي الحکيمين » به کتاب اخلاق ارسطو و شرح خويش بر آن اشاره نموده است:
« ... و ذلک أن ارسطو في کتاب المعروف بـ « نيقوماخيا » انّما يتکلّم عن القوانين المدنيّه علي ما بينّاه في مواضع من شرحنا لذلک الکتاب ». (6)
شروح قديمي کتاب اخلاق ارسطو به زبان يوناني و لاتين نيز کراراً به زيور طبع آراسته شده است. (7)
کتاب اخلاق ارسطو مشتمل بر ده فصل است و برخي دو مقاله ديگر نيز به آن افزوده اند اما بواقع دو مقاله ياد شده منضم به مقالات سابق است و با نحوه ي تقسيم بندي مقالات اندکي متفاوت است. (8)
مقاله اول در باب سعادت، خير و شر و مراتب خيرات است.
مقاله دوم در باب فضيلت، شروط فعل اخلاقي و طريق نيل به فضائل و اجتناب از رذائل است.
مقاله سوم درباره ي انواع افعال ارادي و غير ارادي است و به پاره اي از بايستگي هاي اخلاقي مي پردازد.
مقاله چهارم نيز درباره بايستگي ها و صفات پسنديده اخلاقي و همچنين ذکر برخي از صفات ناپسند اخلاقي است.
مقاله پنجم در باب عدل و داد و ظلم و ستم است که از باب « تعرف الاشياء باضدادها » ارسطو به تشريح آنها پرداخته است.
مقاله ششم تفکيک ميان حکمت نظري و حکمت عملي را مورد توجه قرار داده و همچنين به بررسي عقلي مي پردازد.
در مقاله هفتم ضمن ادامه مباحث مربوط به فضائل اخلاقي به مقوله لذت و ارتباط آن با خير و همچنين لذات پسنديده و ناپسند مي پردازد.
مقاله هشتم در باب محبت و دوستي و شروط و لوازم آن است.
مقاله نهم در باب دوستي و صداقت و ضرورت وجود دوستان شايسته در رخاء و شدت است.
مقاله دهم نيز تکمله اي به بحث لذت و انواع آن است و مسأله سعادت و خوشبختي را نيز مورد توجه قرار داده است.
ابوالحسن عامري نيشابوري (متوفي 381ه) در کتاب « السعادة و الاسعاد في السيرالانسانيه » نيز به رساله ي اخلاق نيکوماخس ( نيقوماخيا ) استناد و در موارد متعددي نيز آرائي را از ارسطو ذکر نموده است. وي تعبير ارسطو را در باب سعادت اينگونه بيان مي کند « سعادت در پرتو افعال انسان و نفس انسان است که منطبق با فضيلت کامل باشد. مفهوم فضيلت کامل در اين تعبير آن است که تمام رفتار و کردار در طول عمر و در تمام حالات و اوقات منطبق با فضيلت باشد. نه اينکه در وقت يا حالت خاصي چنين باشد. چنين سعادتي ذاتاً و في نفسه پسنديده و مطلوب است » (العامري، ص 32).
ابن مسکويه رازي (متوفي 421 ه ) نيز مستقيماً به آراي ارسطو در رساله اخلاق استناد مي کند و مي گويد:
« ارسطو دينار ( ثروت و دارائي ) را مقوّم سياست و تدبير در اداره ملک مي داند و در کتاب اخلاق نيکوماخس سياست و قانون برتر را از ناحيه خداوند مي داند و حاکم و زمامدار را پيرو قانون مزبور و ثروت و دينار را شرط سوم در سياست و کشورداري مي داند. (ابن مسکويه، ص 116)
ابن باجه (متوفي 533 ه) در رساله ي « تدبير المتوحد » و « رساله ي الوداع » در ميان فلاسفه اسلامي بيشترين استناد را به رساله اخلاق ارسطو داشته و آرا و ديدگاه هايي از وي را در اين حوزه متذکر مي شود. (ابن باجه، 1965،صص 73 و 68).
از آنجا که رساله ي اخلاق ارسطو علاوه بر مباحث اخلاقي مشتمل بر آرايي در حوزه سياست و فلسفه سياسي يا مدني است، توجه به رساله مزبور پرداختن به مباحثي در حوزه ي فلسفه سياسي مانند مدني الطبع بودن آدمي، ضرورت وجود اجتماع و دولت و مقوله ي عادات و خوشبختي را در ادبيات فلسفي و اخلاقي حکماي مسلمان به دنبال داشته است.
امام محمد غزالي، فقيه متالِّه اسلامي عليرغم مخالفت جدي با فلاسفه که منجر به تأليف نمودن دو کتاب « مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه » در رد آراي حکما شد ناگزير به رساله اخلاق ارسطو توجه و در مواردي به آن اشاره نموده است. غزالي در رساله ي « نصيحه الملوک » از « پند نامه ارسطاطاليس » نام برده است که اشاره به همان رساله معروف ارسطو در باب اخلاق است ( غزالي، 1361،ص 85) (9)
ابن رشد ( متوفي 595 ه 1198 م) نيز خلاصه اي بر رساله ي اخلاق ارسطو نگاشته است که البته اثر مزبور به زبان عربي در کوران حوادث از بين رفته است ولي ترجمه آن توسط يک مترجم آلماني بنام هرمن در اواسط قرن سيزدهم هجري به زبان لاتين صورت پذيرفته است. همچنين ترجمه عربي تلخيص ابن رشد بر رساله اخلاق ارسطو از صمويل بن ودودا موجود است که به زبان فرانسوي هم ترجمه شده است.

مباحث مورد اقبال حکماي اسلامي از رساله ي اخلاق ارسطو

در ميان مباحثي که ارسطو در رساله ي اخلاق مطرح مي نمايد چند مبحث از سوي حکما و فلاسفه اسلامي مورد توجه و اقبال بيشتر واقع شده است. يکي از دلائل اين اقبال نزديکي و قرابت ديدگاه هاي ارسطو با اخلاق ديني و اسلامي و ديگري ارتباط مباحث مذکور با زندگي اجتماعي و شهروندي است که به حوزه ي سياست و کشورداري نيز مربوط مي شود.
يکي از مباحث مهم کتاب اخلاق ارسطو، مبحث فضيلت است. فضيلت اخلاقي در نهايت مقوله اي است که به اجتماع و سياست مربوط مي شود و در سلامت حيات اجتماعي نقشي وافر دارد. ارسطو لازمه کمال و نيل بشر به سعادت را در پرتو فضيلت جستجو مي نمود و بر اين باور بود که سعادت آدمي بدون داشتن فضيلت حاصل نمي شود. ارسطو فضيلت را به دو نوع عقلي و اخلاقي تقسيم مي نمود. فضيلت عقلي از راه تربيت و رشدِ انديشه و فکر حاصل مي شود و فضيلت اخلاقي از راه عادت و خو گرفتن به عادات اجتماعي. لازم به يادآوري است که در يونان باستان رفتاري را اخلاقي مي شمردند که با رسوم متداول و آداب اجتماعي هماهنگ و سازگار باشد. (10)
به عقيده ارسطو وظيفه ي سياستگذار و قانونگذار در جامعه آن است که با ترويج و بسط عادات پسنديده، مردم را هر چه بيشتر به فضائل اخلاقي رهنمون سازد. از ديدگاه ارسطو رعايت قوانين اجتماعي فضيلت برتر شمرده مي شود و قوانين اجتماعي نيز نيازمند مجري است و مجري قوانين نيز همان دستگاه دولت است. (Aristotle, 1988,Book I& II ). لذا ارسطو نيز مانند افلاطون عمدتاً دولت را متولي پروراندن فضائل اخلاقي در جامعه مي داند. اسحق بن حنين نيز در ترجمه و شرح رساله ي اخلاق ارسطو به مقوله ي فضيلت و نقش آن در سعادت آدمي مي پردازد و مي گويد که سعادت انسان در پرتو احراز فضيلت کامل حاصل مي شود.
وي با استناد به ديدگاه ارسطو فضيلت کامل را نيز نشأت گرفته از ملکات روحي، نفساني و اخلاقي انسان مي شمارد و ديدگاه ارسطو را نيز درباره ضرورت مراقبت دولت از رعايت و بسط فضائل اخلاقي در جامعه يادآور مي شود.
« بر متولي و رئيس جامعه (يا جوامع ) لازم است که خصوصيات اخلاقي ( و رفتاري ) را مورد ملاحظه قرار دهد. ملاحظه آنها از اين جهت ( پرورش فضائل اخلاقي در جامعه ) ضروري است. (ارسطاطاليس ، 1979، ص 81).
يکي ديگر از مباحث رساله ي اخلاق ارسطو که مورد توجه شارحان و حکماي اسلامي واقع شده است ديدگاه ارسطو درباره ي « اعتدال و ميانه روي » است. البته حکما و علماي اخلاق، ديدگاه ارسطو در باب اعتدال و ميانه روي را عمدتاً در حوزه ي رفتار شخصي و به عنوان يک فضيلت اخلاقي و رفتاري برجسته مورد ملاحظه قرار داده اند و با توجه به تعاليم اسلامي و روايات وارد شده در اين باب مانند « خير امور اوسطها » ديدگاه هاي ارسطو را با تعاليم اخلاقي اسلامي در اين زمينه بسيار نزديک يافته اند، اما بايد توجه داشت که با نگاهي ژرف تر به فلسفه ي سياسي ارسطو مشخص مي شود که نظريه ي « اعتدال و ميانه روي » که علي الاصول يک نظريه ي اخلاقي است در فلسفه سياسي نيز منشأ اثر بوده است. به جهت اهميت اين مسأله تذکار نکاتي در اين موضوع ضروري مي نمايد.
به عقيده ارسطو بالاترين فضائل و ملکات نفساني که در رفتار آدمي ظهور مي يابد اعتدال و ميانه روي است به باور وي صفات و فضائل اخلاقي خود حد وسط و ميانگين دو حد افراط و تفريط است. مثلاً شجاعت ميانگين ترس و گستاخي يا بي باکي است و يا جود و بخشش حد وسط اسراف و امساک است و تواضع و فروتني حد وسط شرم و بي شرمي است. (Aristotle,1988,PP 28-42).
در اينجا ذکر اين نکته لازم است که نظريه اعتدال و حد وسط ارسطو هر چند يک نظريه، اخلاقي است ولي در آراء و انديشه هاي سياسي وي نيز منشأ اثر بوده است. ارسطو با الهام از همين نظريه، طبقه متوسط در جامعه را طبقه ي متعادل و براي قرار گرفتن در رأس هرم قدرت سياسي مناسب ترين طبقه مي دانست، زيرا به باور وي طبقه متوسط از افراط و تفريط اغنيا و فقرا به حد ميانگين و اعتدال نزديک ترند و علي القاعده تصميمات و تدابير آنان در کشورداري به صواب نزديک تر است. همچنين ارسطو نقش طبقه متوسط در تعادل اجتماع را بسيار حائز اهميت مي دانست. همچنين ارسطو در رساله ي « سياست » در بحث مربوط به عوامل انقلابها و شورشهاي اجتماعي به نقش راهبردي طبقه متوسط مي پردازد و از عوامل مهم انقلابها و شورشهاي اجتماعي حذف يا کم رنگ شدن اين طبقه را يادآور مي شود. (Aristotle, 1988,Book V chapter 182).
حذف طبقه ي متوسط نيز به معناي تنزل اين طبقه از جايگاه خود و قرار گرفتن مردمان اين طبقه در طبقه ي فقير و تهيدست به دليل فقر و مصائب اقتصادي است. نکته ي مهم در اين باب آن است که نقشي که ارسطو در بيش از دو هزاره گذشته درباره جايگاه طبقه متوسط در تعادل جامعه مطرح نموده است از آرا و نظرياتي است که اعتبار آن تا امروز همچنان به قوت خود باقي مانده است و اين نظريه در جامعه شناسي جديد خصوصاً جامعه شناسي سياسي از اعتبار خاص برخوردار است.
نظريه اخلاقي ارسطو در باب اعتدال و حد وسط باعث شد که وي در تبيين انواع حکومتها و داوري درباره ي آنها روشي متمايز از استاد خويش افلاطون در پيش گيرد. افلاطون در رساله ي « جمهور » حکومتها و نظامهاي موجود زمان خويش را به چهار گونه ي تيمارشي، اليگارشي، دموکراسي و توراني تقسيم و معايب آنان را برشمرد و سپس نظريه ي مختار خويش که همانا حکومت فيلسوفان و حکماست را مطرح و از آن دفاع نمود. اما ارسطو برخلاف استاد خويش در مقابل نظريه حکومت فيلسوفان يا حکيم زعيم، تز دفاع از طبقه متوسط در حوزه ي قدرت سياسي را پيش مي کشد و از طرف ديگر تحت تأثير نظريه « اعتدال و ميانه روي » خويش در اخلاق، با ديدگاهي متساهلانه به تقسيم بندي نظامهاي سياسي داور پرداخته و به تجويز شکل خاصي از حکومت به چگونگي عملکرد حکومت توجه مي نمايد و مبناي داوري خويش در باب خوب يا بد بودن حکومت را چگونگي عملکرد آن قرار مي دهد. ارسوط تحت تأثير همين نظريه اخلاقي خويش در باب « اعتدال و ميانه روي » به شکل حکومت که آيا يک نفره ( پادشاهي ) اقليت ثروتمند ( آريستوکراسي ) و با اکثريت ( جمهوري يا دموکراسي ) است چندان اهميت نمي دهد بلکه به عقيده وي حکومت از هر نوع که باشد ( يک نفره، چند نفره يا جمعي ) بايد منافع همه گروهها و اقشار جامعه اعم از ثروتمند، متوسط و فقير را مورد ملاحظه و توجه قرار دهد. چنين تدبيري، حکومت پادشاهي (يک نفره) آريستوکراسي (چند نفره يا اقليت ثروتمند) و جمهوري ( حکومت اکثريت با جمعي) را در صورتي حکومت مطلوب مي شمرد که اين حکومتها صرف نظر از شکل ترکيبي خود، در عمل منافع و مصالح همه گروهها و اقشار را مد نظر قرار دهند. لذا در منطق تقسيم بندي حکومتها از نظر ارسطو اگر حکومتها از طريق صواب که رعايت مصالح همه مردم است خارج شوند حکومت آنان حکومت نامطلوب و ناپسند خواهد شد. در اين صورت حکومت اگر يک نفره يا پادشاهي باشد تبديل به توراني يا تيراني ( حکومت ستمگر ) و اگر آريستوکراسي باشد تبديل به اليگارشي و اگر جمعي يا جمهوري باشد تبديل به دموکراسي مي شود. تصويري که ارسطو از سه شکل اخير حکومت عرضه مي نمايد تصويري ناپسند است و علت ترسيم چنين تصويري از سه شکل ياد شده، چگونگي عملکرد آنها و خروج از اعتدال در کشورداري و ترجيح منافع فردي يا گروهي بر منافع و مصالح عموم است.
(Aristotle,1998,Book I & II) بنابراين ارسطو تحت تأثير نظريه « اعتدال و ميانه روي » در اخلاق، نگرش واقع بينانه اي در تقسيم بندي حکومتها تبيين نموده است به عبارت ديگر وي در تبيين مباحث سياسي در باب دولت و حکومت نيز با تأثيرپذيري از همان نظريه ي « اعتدال و حدوسط » که در رساله ي اخلاق به آن پرداخته ضرورت حکومت فيلسوفان را که افلاطون در رساله ي جمهور مطرح نموده بود، (Plato,1977,Book I & II ) و از نظر ارسطو ديدگاهي افراطي و خلاف اعتدال و ميانه روي در باب حکومت و کشورداري است رد مي نمايد و ديدگاهي متعادل و متساهل در تشريح انواع حکومتها و نظامهاي سياسي اختيار مي نمايد.
با ملاحظه اين توضيحات بايد توجه داشت که حکماي مسلمان در قرون اوليه چون به کتاب « سياست » ارسطو به هر دليل دسترسي نداشته اند، نظريه اعتدال و ميانه روي وي را که صرفاً از رساله « اخلاق » اقتباس کردند عمدتاً در حوزه ي اخلاق فردي مورد مداقه قرار داده اند.

رساله ي اخلاق ارسطو و مقوله ي سعادت و خوشبختي

يکي از مباحث مهم و کلاسيک در حوزه ي حکمت، اخلاق، دين و حکمت سياسي که در طي قرون وسطي در محافل آکادميک مذهبي اروپا و همچنين در جهان اسلام و خصوصاً فلاسفه و حکماي اسلامي و ايراني مورد بحث و مناقشه واقع شده است مسأله « سعادت و خوشبختي آدميزادگان » است. گذشته از ريشه هاي ديني اين بحث، آموزه هاي ارسطو در باب سعادت و خوشبختي که به شکل نسبتاً مبسوط در رساله « اخلاق » به آن پرداخته در اين توجه تاريخي کاملاً منشأ اثر بوده است.
قدمت اين بحث انديشه برانگيز و پر مناقشه در ميان حکما عمدتاً به رساله اخلاق ارسطو باز مي گردد. به تعبير رزنتال اين بحث دستمايه و سرمايه فکري مهم و مشترک ميان متفکران اديان مختلف در سده هاي ميانه گشت و هنوز هم اعتبار خويش را در مکاتب فلسفي و اخلاقي و مذهبي جهت طرح و نقد مجدد حفظ نموده است. (Rosental, 1968,P 13)
فلاسفه اسلامي و عالمان اخلاق نيز مقوله سعادت و خوشبختي و چگونگي نيل به آن را مورد بحث و مناقشه در طول تاريخ تمدن اسلامي قرار داده اند. طرفه آنکه ارسطو نيز در رساله ي اخلاق اين سؤال را مطرح مي کند که آيا مسأله سعادت بعد از مرگ نيز مي تواند مورد بررسي قرار گيرد؟ هر چند ارسطو از زاويه بهشت و دوزخ به اين امر نمي نگرد ولي تبيين او با آموزه هاي ديني و اسلامي نيز بسيار نزديک است. اسحاق بن حنين در ترجمه رساله ارسطو نيز متذکر مي شود که « انسان سعيد و رستگار ( هنگام مرگ ) نيز کسي است که افعالش در اين دنيا مطابق با فصيلت کامل بوده و افعالي که ناظر به خيرات باشد از او صادر شده باشد ». (11)
از آنجا که رسالت انبياي الهي و خاتم پيامبران تعميم سعادت و خوشبختي بشر علاوه بر دنيا به جهان پس از مرگ نيز بوده است لذا طرح اين بحث توسط ارسطو مورد اقبال متفکران مسلمان واقع شد و ديدگاهها و نگرش هاي منبعث از متون ديني نيز به مباحث مذکور اضافه گرديد. اقبال فلاسفه اسلامي و عالمان اخلاق به مقوله ي « سعادت و خوشبختي » از آن جهت که ارسطو بحث سعادت پس از مرگ را نيز در رساله ي « اخلاق » و آموزه هاي اخلاقي خود مطرح مي نمايد مضاعف مي گردد. زيرا حکماي مسلمان به خوبي واقف بوده اند که هدف غايي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و تمام پيامبران الهي تأمين سعادت و خوشبختي بشر خصوصاً در جهان پس از مرگ است. لذا پرداختن به اين بحث داراي اهميت مضاعف گرديد.
ابن مسکويه رازي ( وفات 421 هـ. ق ) کتاب مشهور و معتبري در اخلاق به شيوه ي فلسفي بنام « تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق » نوشته که از رساله ي اخلاق ارسطو متأثر و به آن استناد مي نمايد. لازم به يادآوري است که اغلب عالمان اخلاق مانند ابوحامد غزالي، خواجه نصير الدين طوسي، جلال الدين دواني و مرحوم نراقي نيز تا حدي از اين کتاب الهام گرفته اند. مطالبي که ابن مسکويه رازي که شيعه مذهب هم بوده است در تهذيب اخلاقي در باب خير و شر و ملکات نفساني پسنديده بيان مي دارد و ضرورت وجود آن فضائل را جهت قوام زندگي اجتماع بشر متذکر مي شود با ملاحظه ي رساله اخلاق ارسطو است. البته ابن مسکويه خود از رساله ارسطو ياد کرده است. ابن مسکويه يادآور مي شود که کارها و اعمالي که به انسان منسوب مي شود به دو قسمت خيرات و شرور تقسيم مي گردد. انساني که به دنبال امور خير است خيّر يا سعيد ناميده مي شود و اگر موانعي انسان را از خيرات باز دارد و به سمت شرور سوق دهد آن شخص شريرّ و شقي ناميده مي شود. از آنجا که خيرات انساني و ملکاتي که احراز آنان فضيلت شمرده مي شود بسيار است و فرد به تنهايي نمي تواند که به کسب و تکميل همه آنها مبادرت ورزد لذا تشکيل اجتماع جهت همياري و تبادل فضائل و رفع حوائج ضروري مي نمايد. تکميل اجتماع و همياري نيز منوط و مشروط به محبت آدميزادگان نسبت به يکديگر است ( بحثي که ارسطو در فصول هشتم و نهم رساله اخلاق نيکوماخس به آن پرداخته است ) به گونه اي که هر فرد کمال و سعادت خويش را در کمال و خوشبختي ديگران و همکاري با همنوعان خود جستجو کند. به عبارت ديگر آحاد اجتماع سزاوار است مانند اعضاي بدن باشند که با همياري وهمکاري با يکديگر سلامت و قوام بدن را تأمين نمايند. اعضايي که وظايف خود را به خوبي انجام داده و در انجام وظايف کوتاهي و در کارکرد اعضاي ديگر کارشکني ندارند و تنها در صورت بيماري و ناتواني از انجام وظايف قاصرند اتخاذ چنين تدبيري لازمه ي سعادت انسان ها در جامعه است. (ابن مسکويه، 1410ق، ص 37).
ابن مسکويه سپس سعي مي کند ديدگاههاي ارسطو در باب مدني الطبع بودن انسان و ضرورت تدبير و سياست در اجتماع را با آموزه هاي ديني تبيين نمايد. وي به اين مسأله مي پردازد که عليرغم اينکه انسان، جانداري شهري منش يا به تعبير عربي حيواني مدني الطبع است، (12) اما آدميان به دليل داشتن اميال و منافع گوناگون فزون طلب اند و به آنچه در اختيار دارند بسنده نمي کنند و دست تعدي و تطاول به حقوق هنوعان خود دراز مي کنند. لذا لازم است که براي پرهيز از چنين تغلب و درازدستي به « سياست و تدبير » توسل جست. در اينجا ابن مسکويه آموزه هاي ديني خود را يادآور مي شود و مي گويد « سياست » در پرتو شريعت الهي و احکام او که خير و مصلحت بندگان در دنيا و آخرت بدان بسته است حاصل مي شود. (ابن مسکويه، 1410ق، ص 37) (13) ابن مسکويه بيان مي دارد که ارسطو از اين امر به « ناموس » (14) تعبير کرده است و او در کتاب خود مرسوم به « نيقوماخيا » (15) از ضرورت وجود ناموس و دينار براي تدبير امور اجتماع سخن گفته است.
ابن مسکويه ضمن تائيد ديدگاه ارسطو، ناموس اکبر را قوانين و موازين مي شمرد که از سوي خداوند به انسان و به منظور تأمين سعادت دنيوي و اخروي وي ارزاني شده است. ناموس الهي همان شريعت است که در رأس همه ي نواميس و قوانين است. شارع و حاکم نيز تابع همان شريعت است. اداره جامعه از يک سو در پرتو قوانين مزبور و از سوي ديگر دينار و درهمي است که لازمه داد و ستد و تبادل کالاها در اجتماع است. ابن مسکويه متذکر مي گردد که دنيا ابزار داد و ستد عادلانه در جامعه را فراهم مي سازد زيرا ميان امور مختلف تسويه مي کند و به وسيله آن داد و ستدها حاصل و عدل مدني اقامه مي گردد. در فقدان چنين وضعيتي، جور مدني حاکم و شهرها ويران مي گردد. (ابن مسکويه، 1410 ق، صص 111-110)
خواجه نصيرالدين طوسي حکيم و فيلسوف متألّه شيعي نيز در رساله ي « اخلاق ناصري » در مقاله هفتم فصل مشبعي را به مقوله « سعادت » اختصاص داده و آموزه هاي ارسطو را در اين باب تشريح کرده است. خواجه نصير تشتت آراي قبل از ارسطو را در باب مفهوم « سعادت و خوشبختي » متذکر مي گردد و مي گويد فلاسفه مقدم بر ارسطو مانند فيثاغورس و سقراط و افلاطون عمدتاً « سعادت نفساني » را مورد ملاحظه قرار داده بودند و حظ و نصيبي براي بدن در مقوله سعادت قائل نشده بودند، ( طوسي، بي تا، ص 48) اما ارسطو ( ارسطاطاليس به تعبير خواجه ) چون نظر کرد و اختلاف اصناف مردم و تحيّر ايشان را در معني سعادت ديد، مفهومي جامع از سعادت عرضه کرد.
خواجه نصيرالدين طوسي سپس مفهوم جامع سعادت از نظر ارسطو را تشريح مي نمايد.
خواجه مي گويد: ارسطو سعادت را در پنج قسم مرتب کرد
اول: آنچه به صحت بدن و سلامت حواس و اعتدال مزاج تعلق دارد
دوم: آنچه به مال و اعوان تعلق دارد تا به توسل آن افشاي کرم و مواسات با اهل خير و ديگر افعالي که مقتضي استحقاق مدح بود حاصل کند.
سوم: آنچه تعلق به حسن حديث و ذکر خير دارد در ميان مردمان تا به حسب احسان و فضيلت ثناء و مُحمُّدت او شايع شود.
چهارم: آنچه تعلق بانجاح اغراض و حصول مقتضاي رؤيت بر حسب اهل و اراده داشته باشد.
پنجم: آنچه تعلق بجودت رأي و صحت فکر و وقوف بر صواب در مشورت و سلامت عقيدت از خطا در معارف علي العموم و در امور دين علي الخصوص داشته باشد. پس هر که اين پنج قسم او را حاصل باشد سعيد کامل بود علي الاطلاق و بقدر نقصان در بعضي ابواب و بعضي اضافات ناقص بود. (طوسي، بي تا، ص 50).
خواجه نصير سعادت و خوشبختي از نظر ارسطو را ذو مراتب و ذو مدارج مي شمرد که به قدر سعي و تلاش انسان حاصل مي گردد، و چون سعادت تام حاصل آمده باشد با انحلال بدن و مرگ زايل نشود و انسان سعيد پس از مرگ نيزخوشبخت و سعادتمند است. (طوسي، بي تا، ص 51)
خواجه ديدگاه ارسطو را در رساله ي اخلاق در باب خير و شر و سعادت، رأي صائب و مختاري شمرده مي مي نويسد: «ارسطاطاليس افتتاح کتاب اخلاق بدين فصل کرده است و الحق رأي صواب در اين باب همان است که او داده است. (طوسي، بي تا، ص 51)
لازم به ذکر است که قبل از خواجه نصيرالدين طوسي، مبحث « سعادت و خوشبختي » اصناف آدميان در اين جهان و پس از مرگ خصوصاً با توجه به آموزه هاي ارسطو از سوي فلاسفه اسلامي به ويژه شيخ الرئيس ابن سينا مورد بررسي واقع شده بود. ديدگاههايي که ابن سينا در باب سعادت و انواع آن و همچنين کمال بشر در رساله ي « النجا » مطرح مي نمايد عمدتاً تحت تأثير آموزه هاي ارسطو و شارح بزرگ آثار وي يعني فارابي است. شيخ الرئيس سعادت را پس از بحث درباره ي انواع لذات به دو بخش تقسيم مي نمايد و سعادت دائم را لذت عالي و عقلي مي داند. شيخ الرئيس يادآور مي شود که مردم نيز نسبت به سعادت دو گونه اند: گروهي که چون بهائم طالب سعادت خسيسند و گروهي که طالب سعادت عقل و عالي هستند. سعادت عالي در پرتو علوم نظري و عملي و متجلي شدن نفس به فضائل گوناگون ( که آثار آن در رفتار انسان مشهود است) حاصل مي گردد. نفس انسان وقتي که به اين مرتبه از سعادت نائل گردد پس از مرگ نيز سعيد است چون سعادت و شقاوت در عالم آخرت و جهان پس از مرگ نيز به مقياس معرفت و به ميزان نيل به فضائل عالي اخلاقي و رفتاري است. (ابن سينا، 1938، ص 498) همچنين ابن رشد ( وفات 595 ه.ق) که بعد از فارابي او را شارح بزرگ آرا و آموزه هاي ارسطو دانسته اند، کتاب اخلاق ارسطو را تحت عنوان « اخلاق نيقوماخس » به سال 570 قمري مطابق با 1174 ميلادي تلخيص نموده است. ابن رشد برخي آثار ارسطو را تلخيص و برخي را تشريح نموده است. کتب و رسالات السماء و العالم، العقل و المعقول، الکون و الفساد، و مابعدالطبيعه، کتاب النفس، کتاب الخطابه و کتاب الشعر، کتاب البرهان، کتاب السماع الطبيعي و کتاب المنطق و همچنين اخلاق نيقوماخس بوسيله ابن رشد تلخيص شده است. آثاري از ارسطو مانند کتاب القياس، کتاب البرهان، کتاب النفس، و ما بعدالطبيعه نيز بوسيله ابن رشد شرح و بسط داده شده است.
ابن رشد در حوزه ي فلسفه و اخلاق بشدت تحت تأثير تعاليم ارسطو قرار داشت. به نحوي که دانته در کتاب « کمدي الهي » از ابن رشد به شارح تعبير کرده است. ابن رشد معتقد بود که ارسطو بزرگترين متفکري است که به حقيقت نائل شده است. حقي که از شائبه باطل مبري است. ابن رشد در مواردي از آثار فارابي و ابن سينا مطالبي نقل کرده و بر آنها خرده گرفته است و معتقد است در مواردي آنان در درک فلسفه ي ارسطو دچار خطا شده اند ( ابن سينا، ص 653) ابن رشد تلاش زيادي نمود تا ميان حکمت يونان باستان خصوصاً فلسفه و اخلاق ارسطو و تعاليم ديني و اسلامي قرابت و پيوند نزديک برقرار نمايد. نبايد فراموش نمود که ابن رشد فيلسوف برجسته اسلامي فقيه و قاضي نيز بوده است. لذا براي پيوند هر چه بيشتر ميان حکمت و شريعت و اخلاق اسلامي و رد آراي متفکراني مانند غزالي که کتاب تهافت الفلاسفه را تأليف کرده بود، به تأليف سه اثر مهم همت گماشت، 1-تهافت التهافت 2- فصل المقال و تقرير ما بين الحکمة و الشريعة من الاتصال 3- رساله ي الکشف عن مناهج الادلة في عقايد الملة. ابن رشد، در بسياري از آثار خود از سعادت و خوشبختي آدمي در پرتو احراز فضائل نظري و عملي سخن گفته است و کمال انسان را بيش از هر چيز در کمال عقل او مي داند. ابن رشد بر اين باور بود که کار اديان آن است که مردم را به فضائل عملي آشنا کنند، و وظيفه فلسفه ابن است که فضائل نظري را تعميم دهد. (ابن سينا، ص 703).
بنابراين آموزه هاي ارسطو در باب « سعادت و خوشبختي » نيز عمدتاً در رساله اخلاق نيکوماخس تشريح شده از مباحث مهمي است که در حوزه ي اخلاق و حکمت در ميان فلاسفه اسلامي مورد نقد و بررسي جدي واقع شده است.

محبت و دوستي و نقش آن در قوام زندگي اجتماعي بشر

از مباحث قابل توجهي که ارسطو در رساله ي اخلاق نيکوماخس بدان پرداخته است، محبت و دوستي و نقش آن در قوام زندگي اجتماعي آدميزادگان است.
ارسطو در دو فصل هشتم و نهم رساله ي اخلاق خويش به مباحث نسبتاً مبسوطي پيرامون محبت مي پردازد ارسطو در فصل هشتم انواع محبت را بر مي شمارد. ارسطو از محبت به همنوع به عنوان يک فضيلت و در عين حال يک نياز طبيعي و مهم در زندگي اجتماعي بشر ياد مي کند. ارسطو منشأ عشق و محبت را در سه عامل لذت، سود و خير و کمال جستجو مي کند و سپس به بررسي اين نکته مي پردازد که هر يک از انواع محبت و دوستي در ميان کدام دسته و صنف از انسانها بيشتر بروز مي کند. به عنوان مثال عشق و علاقه به ديگران بر پايه سود و منفعت در افراد مسن و سالخورده بيشتر نمايان مي گردد. زيرا مسأله لذت جويي در پرتو دوستي در کبر سن چندان موجه نيست، به همين دليل محبت بر پايه سودگرائي با نيل به سود نيز زود و پس از نيل به منفعت از هم مي گشايد. (Aristotle, 1988,PP 195-194)
ديدگاه ارسطو درباره محبت و دوستي و اسباب آن و همچنين نقش محبت در قوام موجودات در عالم وجود عموماً و زندگي اجتماعي بشر خصوصاً مورد توجه فلاسفه و عالمان اخلاق قرار گرفته است.
ابن مسکويه رازي در « تهذيب الاخلاق و تطهيرا الاعراق » و خواجه نصير الدين طوسي در « اخلاق ناصري » به آموزه هاي ارسطو در زمينه محبت و نوعدوستي و اسباب آن توجه کرده اند و احياناً مطالب ديگري بر آن افزوده اند. ابن مسکويه که متوفاي نيمه اول قرن پنجم است و از جهت زماني مقدم بر خواجه نصير است ديدگاه هاي خود در باب محبت را بر اساس دو فصل هشتم و نهم و نيز بخشي ازفصل دهم رساله ي اخلاق ارسطو مطرح نموده است. البته ابن مسکويه در مواردي نکاتي به آموزه هاي ارسطو افزوده و يا ديدگاه خود را تشريح نموده است. ابن مسکويه مانند ارسطو به عوامل و اسباب محبت و دوستي توجه کرده و ريشه و سبب محبت و نوعدوستي وعشق را در سه عامل لذت، منفعت و خير و نيکي جستجو مي کند. ابن مسکويه مانند ارسطو معتقد است محبتي که علت آن لذت جويي باشد سريع و آسان مي بندد و تند و آسان نيز مي گشايد. اما محبتي که سبب آن منفعت است دير مي بندد و زود مي گشايد زيرا با نيل به سود و منفعت، نتيجه حاصل و دليلي بر استمرار دوستي وجود ندارد. اما محبتي که سبب آن خير و نيکي باشد دير مي گشايد زيرا بر پايه اراده و تفکر قرار دارد. ابن مسکويه برخي محبتها را مرکب از انواع مذکور مي داند. (ابن مسکويه، 1961، صص 130-125) به باور وي محبت و نوع دوستي با انگيزه هاي مختلف از ويژگيهاي ذاتي و فطري آدميزادگان است، و وجه تسميه انسان نيز در همين ماده انس است. زندگي اجتماعي بشر و تشکيل اجتماع نيز مولود همين انس و الفت و محبت ميان انسانهاست.
ابن مسکويه يادآور مي شود که بر انسانها و خصوصاً مسلمانان فرض است که اين انس طبيعي را در ميان خود تقويت نمايند، واينکه شريعت اسلام مردم را به آمد و شد و رفتن به اجتماعات ديني و فرهنگي تشويق کرده از اين جهت است که انس والفت هر چه بيشتر ميان آنان استوار گردد. (ابن مسکويه، 1961، ص130).
خواجه نصير الدين طوسي (متوفي 672 ه.ق) در اخلاق ناصري در بحث مربوط به « سياست مُدن » مسأله محبت و صداقت و چگونگي معاشرت با اصناف خلق و نقش محبت و دوستي در قوام زندگي اجتماعي بشر را مورد بررسي قرار داده است. مقاله سوم کتاب اخلاق ناصري با استناد به ديدگاه هاي ابونصر فارابي در باب سياست و اخلاق به ترتيب نشأت گرفته از آراي افلاطون و ارسطو است به رشته ي تحرير در آمده است. (16)
خواجه با بياني فلسفي به تبيين « محبت » و انواع آن مي پردازد. خواجه در فضيلت محبت متذکر مي گردد:« چون مردم به يکديگر محتاجند و تمام هر يک به نزديک اشخاص ديگر است از نوع او، و ضرورت مستدعي استعانت، چه هيچ شخص به انفراد به کمال نمي تواند رسيد... پس احتياج به تأليفي که همه ي اشخاص را در معاونت به منزلت اعضاي يک شخص گرداند ضروري باشد، و چون ايشان را بالطبع متوجه کمال آفريده اند پس بالطبع مشتاق آن تأليف باشند، و اشتياق به تألف محبت بود... و جماعتي از قدماي حکما در تعظيم شأن محبت مبالغتي عظيم کرده اند و گفته اند که: قوام همه موجودات به سبب محبت است. (طوسي، 1373،ص 260).
خواجه نصير محبت را دو گونه مي شمرد. يکي محبت طبيعي و ديگري محبت ارادي. محبت طبيعي مانند محبت مادر نسبت به فرزند است که به تعبير خواجه « اگر نه اين نوع محبت در طبيعت مادر مفطور بودي فرزند را تربيت ندادي و بقاي نوع صورت نبستي ». البته اين محبت ميان همه موجودات عالم به چشم مي خورد.
نوع دوم محبت، محبت ارادي است. در اينجا خواجه با توجه به ديدگاههاي ارسطو در رساله ي اخلاق و احتمالاً حظحظه آموزه هاي ابن مسکويه، محبت ارادي را به اعتبار ميزان دوام و بقا به چهار نوع تقسيم مي نمايد.
1- محبت سريع العقد و سريع الانحلال، ( زود بندد و زود گشايد).
2- بطي العقد و بطي الانحلال، (دير بندد و دير گشايد)
3- بطي العقد و سريع الانحلال ( دير بندد و زود گشايد)
4- سريع العقد و بطي الانحلال (زود بندد و دير گشايد) (طوسي، ص 218)
خواجه بر اساس ديدگاه ارسطو در رساله ي « اخلاق نيکوماخس » عوامل و اسباب محبت را در لذت، نفع و خير خلاصه مي کند و مي گويد از ترکيب اين سه نوع، صورت چهارمي تحقق يابد. خواجه مي گويد: لذت، علت محبتي است که زود بندد و زود گشايد، زيرا لذت با تحقق زائل مي شود و به تعبير خواجه استمرار و زوال از سبب به مسبب سرايت مي کند. اما نفع، علت محبتي بود که دير بندد و زود گشايد. اما محبت با انگيزه خير، زود بندد و دير گشايد که به تعبير خواجه زود بستن از جهت مشاکل ذاتي که ميان اهل خير بود، و دير گشادن از جهت اتحاد حقيقي که لازم ماهيت خير بود و اقتضاي امتناع انفکاک کند ناشر مي شود. اما محبت مرکب از هر سه محبتي بود که دير بندد و دير گشايد، چه استجماع هر دو سبب يعني نفع و خير اقتضاي هر دو حال کند. (طوسي، ص 219)
خواجه سپس از مجموع گفته هاي ارسطو و تشريح خويش در باب « محبت و دوستي » به اين نتيجه سياسي رهنمون مي گردد که سلطان و ملک نيز بايد روابط خود با مردم و رعيت را بر پايه « محبت » استوار سازد. خواجه مي گويد:
« محبتِ ملک رعيت را محبتي بود ابوي ( پدرانه ) و محبت رعيت او را بَنَوي ( پسرانه ) و محبت رعيت با يکديگر اخوي ( برادرانه ) باشد تا شرائط نظام ميان ايشان محفوظ بماند، و مراد از اين نسبت آن است که ملک با رعيت در شفقت و تحنّن و تعهد و تلطف و عهد و تلطّف و تربيت و تعطّف و طلب مصالح و دفع مکاره و جذب خير و منع شر به پدران مشفق اقتدا کند. (طوسي، ص 227) (17)
سپس خواجه نصير مانند ابن مسکويه به نقش دين و شريعت در تحکيم مودت و محبت ميان مسلمانان مي پردازد و مي گويد:
ممکن است شريعت اسلام نماز جماعت را بر نماز تنها تفضيل به اين علت نهاده باشد که تا چون در روزي پنج بار مردمان در يک موضع مجتمع شوند با يکديگر مستأنس گردند، و اشتراک ايشان در عبادات و ديگر معاملات سبب تأکيد آن استيناس شود، و باشد که از درجه انس به درجه ي محبت رسد. (طوسي، ص 222)
ابونصر فارابي فيلسوف و مترجم زبردست و متقدم در رساله « التنبيه علي سبيل السعادة » نيز مباحثي از ارسطو درباره ي فضيلت، محبت، لذت و سعادت متذکر شده و در عين حال ديدگاههاي خود را خصوصاً در پرتو تعاليم ديني و اخلاقي شريعت اسلام متذکر شده است. فارابي با توجه به مباحث ارسطو در بخش پاياني کتاب اخلاق نيکوماخس در باب لذت و انواع آن و ديدگاههاي مختلف و گاه متعارض درباره ي آن به بحث درباره لذت مي پردازد. فارابي لذت عقلي را که مختص انسان است مانند لذت علم و حکمت اشرف از لذات حسي زودگذر مي شمرد و لذت عقلي را وجه تمايز انسان از حيوانات مي شمارد. به منظور جلوگيري از اطاله بحث اجمالاً متذکر مي شود که آموزه هاي ارسطو در اين باب را نيز فارابي مورد نقد قرار داده است و متفکران متاخر از فارابي به تبع وي نوعاً به شرح و بسط مباحث مذکور پرداخته اند. (الاصفهاني، 1973،ص 157)

نتيجه گيري

فلاسفه مسلمان پيشگامان و طلايه داران انتقال فلسفه، منطق و ميراث فکري و مدني يونان باستان به اخلاف خود از يکسو و به جهان مغرب زمين از سوي ديگر بوده اند، از طرف ديگر حکماي اسلامي در عين ترجمه و تتبع در ميراث عقلي و فکري يونان باستان خصوصاً افلاطون و ارسطو، خود در پرتو تنفس در فضاي توحيدي و ديني، فلسفه و ميراث عقلي مستقلي بنيان نهاده اند. طبيعتاً تأثير رشحات فکري يونان باستان در آراي آنان غير قابل انکار است اما اين تأثيرپذيري به منزله تقليد از آراي آنان نبوده است، بلکه حکماي مسلمان با درايت و دقت به نقد و بررسي آراي مزبور پرداخته و ديدگاههاي مختار و در مواردي آموزه هاي ابتکاري و جديد خود را تشريح نموده اند.
از ميراث فکري مهمي که فلاسفه اسلامي در نقد و بسط مباحث آن کوشيدند، رساله « اخلاق نيکوماخس » ارسطو است. اين رساله در ميراث اخلاقي و مدني و سياسي در ميان حکماي اسلامي منشأ اثر بوده است. در ابتدا ورود به بحث، اين مسأله مورد تأکيد قرار گرفت که فلاسفه متقدم مسلمان نظير فارابي، ابن سينا، ابوالحسن عامري نيشابوري به کتاب « سياست » ارسطو دسترسي نداشته اند، لذا در حوزه ي « سياست » آموزه هاي افلاطوني را مورد توجه قرار داده اند، اما از کتاب « .. اخلاق ارسطو » در حوزه ي اخلاق و حتي در حوزه ي سياست بهره مند شده اند زيرا رشحاتي از رساله ي اخلاق ارسطو در مطالب مربوط به سياست و اجتماع است. تعاليم حکماي اسلامي به تدريج و در سده هاي ميانه به اروپا تعميم يافت که يکي از عوامل تجديد نظر در آراي متصلب آنان در اواخر قرون وسطي گرديد.
آموزه هاي ارسطو در رساله ي اخلاق خصوصاً در دو مقوله ي مهم سعادت و عدالت مورد اقبال نه تنها متفکران مسلمان بلکه مورد توجه حکماي اديان توحيدي ديگر يعني يهوديت و مسيحيت گرديد. زيرا تمام اديان توحيدي و الهي سعادت را در پرتو رابطه ي انسان با خدا و تنظيم صحيح اين رابطه جستجو مي کردند. (18) در ميان فلاسفه اسلامي، ابونصر فارابي هم به دليل تقديم و هم به دليل تسلط بر متون لاتين، بيش از ديگران در انتقال ميراث افلاطون و ارسطو به جهان اسلام تأثيرگذار بوده است. البته فارابي خود کتابي در موضوع « اخلاق » تأليف نموده بود که در کوران حوادث تاريخي از ميان رفته است. همچنان که گفته شد مهم ترين اثر وي در اين زمينه رساله ي « التنبيه علي سبيل السعادة » (در برخي نسخ سبل السعادة) مي باشد. فارابي مانند ارسطو عمل صحيح و صائب را عملي شمرده است که در حد اعتدال باشد، زيرا افراط و تفريط را هم براي نفس و هم براي جسم مضر مي داند. برخي شارحان بزرگ آراي ارسطو مانند ابن رشد به دليل عدم تسلط به زبان يوناني و لاتين عليرغم بحث مستوفي در آراي اخلاقي و فلسفي ارسطو ناچار و ناگزير در استفاده از ترجمه هاي فلاسفه اي نظير فارابي بوده اند. بنابراين آراي فارابي و ترجمه هاي او در فلاسفه ي بعدي در جهان اسلامي نيز تأثير به سزا داشته است.

پي نوشت ها :

* استاديار علوم سياسي دانشگاه امام صادق (عليه السلام)
1.Nicomachean Ethics.
2-آقاي دکتر حسين نصر به خوبي اين مطلب را در مقاله ي ارزشمند با عنوان قرآن و حديث منابع الهام بخش فلسفه ي اسلامي تقرير کرده اند. ايشان در اين باره مي گويد: « تمام فلاسفه ي اسلامي از کندي گرفته تا فلاسفه معاصر مانند علامه طباطبائي در پرتو حقيقت قرآن و سنت پيامبران » زندگي و تنفس کرده اند. (قرآن و سنت با زندگي فلاسفه اسلامي آميخته و عجين بوده است.)
Seyyed Hossein Nasr,History of Islamic Philosophy.chapter 1 p 27.
3-فرزند ارسطو در يکي از جنگها در دوران جواني کشته شده است- قتل في احدي المعارک و هو لايزال شاباً - ارسطاطاليس، اخلاق، ترجمه (عربي) از اسحق بن حنين، شارح بن عبدالرحمن بدوي وکاله المطبوعات، الکويت 1979، ص 3
4.رجوع کنيد به : Herbert Spencer,Data of Ethics,Williams Norgate,London. 1907
5.وهو اکبر فلاسفه المسلمين و لم يکن فيهم من بلغ رتبته في فنونه. (او بزرگترين فيلسوف مسمان است و در ميان فيلسوفان مسلمان کسي به رتبه فلسفي او نائل نشده است، ابن خلکان، و فيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، دار صادر، بيروت، 1977.
6....ارسطو در کتاب خويش که اشتهار به « نيکوماخس » دارد از قوانين مدني و اجتماعي سخن مي گويد به گونه اي که ما در شرح موارد مزبور از آن کتاب به آن پرداختيم. فارابي، ابونصر، « الجمع بين راي الحکيمين، بيروت، 1960، ص 95.
7.از مهم ترين شروح يوناني اخلاق ارسطو که عمدتاً در برلين و لندن چاپ شده است مي توان به شروح ذيل اشاره نمود:
* Aspasius: in Nicomachea quae Supersunt commentaria.
Ed. G. Heylbut.Berlin,1889.
*The Greek commmentaries on the Nicomachean Ethics of Aristotle in the latin translation of R.Grosse test.
همچنين از شروح مهم لاتين مي توان به اين منبع اشاره کرد:
* Commentarium in xlibros Ethica Nicomacheae.ed
A.M.Pirotta,Torino,1934.
8.در يکي از مهمترين ودقيق ترين ترجمه هاي انگليسي رساله اخلاق ارسطو، که بوسيله David Ross انجام و توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده است نيز ده مقاله با کتاب بشرح ذيل آورده شده است.
BOOK I.The good for man.
BOOK II,BOOK III. BOOK IV and book V.Moral virtue.
BOOK VI.Intellectual virtue.
BOOK VII.Continence and Incontinence pleasure.
BOOK,VIII,and BOOK IV.Friendship
BOOK X.Pleasure,Happiness.
Translated David Ross Oxford university Press- 1998.
9.لازم به يادآوري است که غزالي دو اثر مهم و جاويد در اخلاق عملي با استناد به منابع اسلامي يعني قرآن و سنت تأليف نموده است. يکي احياء علوم الدين در چندين مجلد است که دائرة المعارف بزرگي در اخلاق اسلامي است که به زبان عربي نگاشته شده است و ديگري کيمياي سعادت است که با رعايت اختصار به زبان فارسي به رشته تحرير در آمده است.
10-رابطه اخلاق و قدرت سياسي در اجتماع و در صحنه عمل سياسي از مباحث پُر مناقشه ميان متفکران و صاحبنظران است. رجوع کنيد به:
O'Kane,Stephen,Politics and Morality under Conflict,the Pentland,edinburgh,Cambridge,Durham, 1994
12.« فما يمنعانا أن نسمي سعيداً ذلک الانسان الذي فعله يوافق الفضيله التامّه، و المزّود بخيرات خارجيه وافيه ».
13.Human is a social animal.
14.« و السياسته هي شريعه ا... و سنّه العادله التي بها مصالح العباد في الدنيا و الاخره...
15. (nomos) به يوناني، به معناي قانون است که در زبان عربي ناموس و نواميس خوانده شده است.
16.مقصود همان رساله ي اخلاق ارسطو « Nicomachean Ethics » است.
17.خواجه در فصل سوم اخلاق ناصري خود اذعان مي دارد:« و حکيم ثاني ابونصر فارابي که اکثر اين مقالت از اقوال و نکت اوست گويد... اخلاق ناصري، ص 248.
18.لازم به يادآوري است که ماکياولي در کتاب شهريار « Prince » اين مطلب را در قالب اين سؤال مطرح مي کند که آيا براي پادشاه بهتر است که از او بترسند يا به او عشق بورزند؟ وي پس از بحث و مناقشه، نظري متفاوت با خواجه اختيار مي کند:
« متفکران سده هاي ميانه اعم از مسلمان، يهودي و مسيحي، سعادت و خوشبختي انسان را در پرتو رابطه ي او با خدا مورد توجه و تفهّم قرار دادند. از نظر آنان، عشق به خدا، نقطه کمال و اوج سعادت محسوب مي شود. »
Machiavelli,The Prince,Cambridge university press, 2003, p 58.

منابع و مآخذ:
1- ارسطاطاليس، الاخلاق، ترجمه به عربي از اسحق بن حنين، شارح عبدالرحمن بدوي،***** المطبوعات، کويت، 1979
2-ابن نديم، الفهرست
3-إخبار العلماء باخبار الحکماء قفطي نشره لبرت
4-ابن باجه، الوسائل الالهيه، تحقيق دکتور ماجد فخري، بيروت، 1968
5-ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، تحقيق دکتور، قسطنطيني رزيق، بيروت، 1966
6-ابن باجه، تدبير المتوحد، ماجد فخري، بيروت، 195
7-خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري به تصحيح مينوي و عليرضا حيدري، تهران- انتشارات خوارزمي 1373 و اخلاق ناصري، انتشارات علميه اسلاميه
8-ابوحامد غزالي، نصيحه الملوک، با تصحيح و تعليقات مرحوم استاد جلال الدين همائي، تهران، انتشارات بابک، 1361
9-ابونصر فارابي، الجمع بين رأي الحکيمين، بيروت، 1960
10-ابو نصر فارابي، آراء اهل المدينه الفاضله ترجمه دکتر سيد جعفر سجادي، تهران، کتابخانه طهوري، 1361ش
11-ابن ابي اصيبعه، عيون الانباء في طبقات الاطباء، بيروت، 1965
12-ابو الحسن عامري، السعادة و الاسعاد، به کوشش مجتبي مينو، چاپ ويسبادن آلمان، 1336
13-مجتبي مينوي، نقد حال، تهران، چاپخانه گلشن، 1367
14-ابوالعباس، شمس الدين محمد بن محمد بن ابي بکر خلکان، و فيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه الدکتور احسان عباس، دار صابر، بيروت، 1977
15-الراغب الاصفهاني ابوالقاسم، حسين بن محمد بن المفضل، الذريعه إلي مکارم الشريعه، مطبعه حسان، مکتبه الکليات الازهريه، 1973
16-ابن سينا، رساله ي النجاة، قاهره، 1938
منابع انگليسي
1-Aristotle,The Nicomachean Ethics,Translated by David Ross, Oxford University Press,1998.
2-Aristotle,Politics,Translated by C.D.C Reeve Hackett,Publishing Company,Cambridge, 1998
3-Plato,Statsman,Translated by Robin Waterfield,Cambride university Press, 2000
4-Plato,The Portable,Edited by Scott Buchanan,Penguin Press,Newyork,1977
5-PLATO,Stateman,Edithed by julia Annas,Cambridge university press. 1995
6-Lenne, Goodman,Islamic Humanism,Oxford University Press. 2003
7-Rosenthal,Political Thought in Medieval Islam,Cambridge University Press Reprinted 1968
8-Seyyed Hossein Nasr and Oliver Leman, History of Islamic Philosophy. Rutledge,London and Newyork,2003
9-J.S.McCland,History of Western Political Thought,Routledge,London and Newyork,2003
10-Okane,Stepen,Politics and Morality under Conflict,The Pentland Press, Edinburgh,Cambridge,Durham, 1994

منبع مقاله :
فصلنامه انديشه ديني دانشگاه شيراز پياپي 34، صفحات 25-40، بهار 1389



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.