حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا

حساسيّت در برابر خلاف شرع

استکان را پر از چاي کردم و سر سفره آوردم. محمّد حسين، دعاي افطار مي خواند. شب شده بود، امّا گرما هنوز هم خيال نداشت دست و پايش را جمع کند. چلّه ي تابستان بود و گرما بيداد مي کرد.
چهارشنبه، 28 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حساسيّت در برابر خلاف شرع
 حساسيّت در برابر خلاف شرع

 






 

حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا

امروز بايد قضا کنم، تضميني براي فردا نيست

شهيد محمّد حسين دهقان

استکان را پر از چاي کردم و سر سفره آوردم. محمّد حسين، دعاي افطار مي خواند. شب شده بود، امّا گرما هنوز هم خيال نداشت دست و پايش را جمع کند. چلّه ي تابستان بود و گرما بيداد مي کرد.
- آخر پسرم! مجبورت کرده اند که وسط تابستان با اين گرما، پشت سر هم روزه بگيري؟
يک خرما برداشت، بسم الله گفت و روزه اش را افطار کرد.
- روزه ي قرضي است مادر! تا عمر دارم به گردنم مي ماند. قرض رمضان هاي جبهه است.
- حسين جان! چشم به هم نزدي، زمستان از راه رسيده، بگذار قرضت را همان وقت مي گيري؛ هم روزها کوتاه تره هم اين که گرما و تشنگي، امانت را نمي بُره.
حسين برگشت و به چشمهايم نگاه کرد.
- اگر شما تضمين مي کنيد که من تا زمستان زنده مي مانم، باشد قبول.
حرف حسابش، جوابي نداشت.
- مي روم سحري ات را بار بگذارم. (1)

مجوّز شرعي اقدام تو چه بود؟

شهيد عليرضا عاصمي

در گيرودار پاک سازي کناره ي اروند، ساعت همراهمان نبود.
کلافه شده بوديم. يکي از اسراي عراقي از جلوي ما رد مي شد، من به زور، ساعت او را گرفتم. ساعت حدود 12 بود که علي آمد. بچّه ها تعريف کردند که اين کارها شده و ملاباقر هم ساعت از عراقي گرفته. علي ناراحت شد و بلافاصله من را که در حال چرت زدن بودم، بيدار کرد و در مورد مجوّز شرعي اين کار از من سؤال کرد. در نهايت اين که مجبور شدم همان شب به عقبه و بعد اهواز برگردم. موقع نماز صبح به منزل امام جمعه اهواز رفتم تا مسئله شرعي اين کار را حل کنم! (2)

حسّاسيّت در برابر خلاف شرع

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

هر موقع در مي زدند ما حق نداشتيم در را باز کنيم.
مي گفت: «مادرجان وقتي که ما داخل خانه هستيم خوب نيست شما در را باز کنيد. خواهرم نبايد برود، يا من مي روم يا برادرم. ممکن است مرد نامحرمي باشد، درست نيست صداي شما را نامحرمي بشنود.»
زماني چهره اش درهم مي رفت که خلاف شرعي مي ديد. اگر موهاي يکي از خانمهاي بستگان بيرون بود، خودش را طوري نشان مي داد که متوجّه مي شدند او از اين وضعيت ناراحت است و گاهي هم تذّکر مي داد. بعداً مرا مي ديدند و مي گفتند: «مثل اينکه حسن آقا از دست ما ناراحت شده، من را فلان جا ديده اين جور گفته. قصد و غرضي نداشتم، متوجّه نبودم، حتماً از من بدش آمده.» (3)

تهيه ي گوشت ذبح شرعي

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

به کانادا که رفت درسش را در دانشگاه شهر تورنتو شروع کرد. تهيه ي گوشت با ذبح شرعي برايشان خيلي سخت بود. براي تهيه ي غذا محدوديت داشتند. تا اينکه در يکي از تماسها گفت: «يکي از شيعيان افغاني را پيدا کرده ايم که در يکي از روستاهاي نزديک شهر تورنتو قصابي باز کرده است. من هم ده پانزده روز يک بار از دانشجوهاي مسلمان پول جمع مي کنم و به آنجا مي روم، از همان بنده ي خدا گوشت تهيه مي کنم.» (4)

مي خواستند خرابم کنند!

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

يک روز صحبت از منافقين و چپيها بود که شهيد آقاسي زاده خاطره ي شيريني را براي ما تعريف کرد. او گفت: «به خاطر فعاليّتي که با بچّه هاي انجمن اسلامي در دانشگاه کانادا داشتيم مورد سوء ظن منافقين قرار گرفته بوديم، به همين خاطر قصد خراب کردن و لکّه دار کردنم را داشتند. يک روز که از خيابان عبور مي کردم، يکي از زنان باند خودشان را تحريک کرده بودند تا از پشت مرا بغل کند و در حال بوسيدن از ما عکس بگيرند، يکي از امدادهاي غيبي خداوند را ديدم که خدا مي خواست مرا حفظ کند، وقتي آن خانم به طرف من مي آمد پايش به جدول خيابان گرفت و به زمين خورد که از صداي زمين خوردنش برگشتم. چند نفر را با دوربين ديدم و متوجّه جريان شدم. فقط گفتم يا زهرا کمکم کن!
از زمين که بلند شد به طرف من دويد، من هم سريع از خيابان عبور کردم و يک تاکسي گرفتم و از محل دور شدم، از شيشه ي عقب که نگاه کردم، ديدم آن خانم سوار ماشين شد و پشت سر ما حرکت کرد. از يکي دو خيابان که گذشتيم پول تاکسي را دادم و خودم را از محل دور کردم. (5)

ترجيح مي دهم اينطوري معالجه نشوم!

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

سال شصت بود که از کانادا تماس گرفت، از ضعف جسمانيش ناراحت بود. او را راهنمايي کردم. تأکيد داشتم براي تقويت بنيه اش نزد دکتر برود. وقتي ايشان از دکتر وقت مي گيرد و براي معالجه به آنجا مي رود. دکتر مي گويد: «برو داخل اتاق معاينه و لباسهايت را درآور.»
حسن آقا داخل اتاق معاينه لباسهايش را درمي آورد و منتظر دکتر مي شود.
مي بيند خانم پرستاري با لباس خواب وارد اتاق معاينه مي شود و به انگليسي مي گويد: «روي تخت بخواب.»
حسن آقا مي گويد: «پس چرا آقاي دکتر نيامدند؟»
خانم پرستار مي گويد: «آقاي دکتر به من گفت بيايم و قوه ي جنسي شما را تحريک کنم.»
حسن آقا هم سريع لباسهايش را برمي دارد و با همان وضع از اتاق معاينه خارج مي شود.
هر چه خانم پرستار اصرار مي ورزد او توجّهي نمي کند.
دکتر که او را با اين وضع مي بيند، مي گويد: «کجا مي روي؟»
حسن آقا مي گويد: «ما در مذهبمان محدوديتهايي داريم. شما اگر مي خواهيد اين طوري مرا معالجه کنيد، تشخيص مي دهم معالجه نشوم. »
دکتر مي گويد: «روش من اين است و ابتدا بايد توسط اين خانم وضعيت جنسي شما را تحريک و آزمايش کنم.»
حسن آقا مي گويد: «نه، ما حرام مي دانيم.»
و بعد از پوشيدن لباسهايش از مطب دکتر خارج مي شود. (6)

از نظر اسلام، درست نيست

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

نگذاشت هيچکدام از مراسم عروسي و پاتخت را در باشگاه بگيريم.
گفت: «نيازي به باشگاه نيست. پولي را که مي خواهيد براي باشگاه خرج کنيد به حساب صد امام بريزيد.»
مجالس را در خانه گرفتيم. روز پاتخت، خودش توي خانه نيامد، از روي شوخي گفتم: «همه که تو را دقيق نمي شناسند، شايد فکر کنند عيب و ايرادي داري، بيا مانند بقيه ي دامادها تختتان کنند، با هم مي نشينيم.»
گفت: «نه، هر فکري مي خواهند بکنند. از نظر اسلام درست نيست من جايي بروم که همه ي خانمها آنجا هستند، فعل حرام است. من جلو در مي ايستم، ميهمانها مرا مي بينند.»
اصلاً توي خانه نيامد تا مجلس تمام شد. (7)

حجاب همراه با مقنعه باشد

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

خيلي به حجاب اهميّت مي داد. مي گفت: «حجابتان حتماً همراه مقنعه باشد.» موقعي که براي خريد وسايل سر عقد به بازار رفتيم به جاي اينکه دنبال لباس عروس و آينه شمعداني برويم، ابتدا براي من مقنعه خريدند. وقتي منزل مادرشان زندگي مي کرديم تأکيد داشت با نامحرم صحبت نکنيد. دفعه ي اوّلي که با اخلاق ايشان آشنا نبودم لباسها را در حياط خانه که محل رفت و آمد بقيه بود پهن کرده بودم. ايشان خيلي ناراحت شدند و گفت: «لباسهاي رنگي را بيرون پهن نکن.» من هم لباسها را يا شب پهن مي کردم و يا چادر رويشان مي کشيدم يا داخل کمد روي ميله هاي آن پهن مي کردم تا خشک شود. (8)

با آنها که حساب مالي نداشتند رفت و آمد نمي کرد

شهيد حسن آقاسي زاده شعرباف

نزديکاني که مغازه دار و گرانفروشي مي کردند و مطمئن بود که حساب سال ندارند، با آنها رفت و آمد نمي کرد. (9)

پي نوشت ها :

1- تاک نشان، ص 57.
2- نگين تخريب، ص 194.
3- شهاب، ص 24.
4- شهاب، ص 52.
5- شهاب، صص 53-52.
6- شهاب، صص 57-56.
7- شهاب، ص 67.
8- شهاب، ص 74.
9- شهاب، ص 77.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، (1390)، سيره شهداء دفاع مقدس 27، حميت و پايبندي به احکام شرعي، تهران: قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط