نويسنده: مهدي حائري يزدي
قضيه،(1) که هميشه مرکب از موضوع ( محکوم عليه ) و محمول ( محکوم به ) و نسبت حکميه است از لحاظ الفاظي که در محمول قرار مي گيرند انواع مختلفي به خود مي پذيرد و طبعاً با اختلاف انواع صورت هاي منطقي آن، متفاوت خواهد شد، مثلاً:
1. سقراط موجود است
2. سقراط فيلسوف است
3. انسان موجود است
4. انسان نويسنده است
در گزاره هاي (1) و (3) به طوري که مشهور است، موجوديت يا هستي، محمول قرار گرفته و مقصود از گزارش، هستي سقراط يا هستي انسان است، ولي در گزاره هاي (2) و (4) منظور از گزارش اصلاً هستي موضوع نيست بلکه گزارش دهنده پس از فرض وجود موضوع، مي خواهد صفت يا عملي را به او نسبت و گزارش دهد. بديهي است که اين دو صورت، از لحاظ منطقي، تفاوت بسيار دارند. اين تقسيم چه در منطق و چه در مابعدالطبيعه ارزش بسيار دارد و مورد تفسيرهاي گوناگون واقع گرديده است.
برخي وجود در گزاره هاي دسته ي اول را از اين لحاظ که محمول است به « وجود محمولي » يا « نفسي » تعريف کرده اند و وجود در گزاره هاي دسته ي دوم را از اين جهت که نسبت قرار گرفته است « وجود رابط » يا « وجود ناعت » تعبير کرده اند.
در جاي ديگر همين بحث عيناً مورد توجه واقع شده و گزاره هاي منطقي را به « ثنايي » و « ثلاثي » قسمت کرده اند و قاعده ي فرعيه (2) را، که از قواعد مشهور فلسفي است و در هيچ مورد قابل استثنا و تخصيص نيست، فقط در گزاره هاي ثلاثي جاري دانسته اند.
در فصل « مطالب » که ترتيب منطقي سؤال از اشيا مطرح است اين تقسيم به شکل خاصي آمده است. از لحاظ استفهامي که بر گزاره ها وارد مي شود دسته ي اول به مفاد « هل بسيط » و دسته دوم به مفاد « هل مرکب » مصطلح است. ريشه ي اين اصطلاح اين است که سؤال کننده اولاً از هستي شيء به وسيله ي « هل » يا، در زبان فارسي، « آيا » مي پرسد؛ و پس از اين که به موجوديت آن آگاه شده، از اوصاف و عوارض آن باز به وسيله ي « هل » يا الفاظ مرادف آن پرسش خواهد کرد. بدين جهت، هر دو نوع گزاره ها با آن که از نظر مطلب تفاوت کلي دارند به هليّت موصوف اند.
اما دليل اين که « هل » يا الفاظ مرادف آن در گزاره هاي دسته ي اول بسيط و در گزاره هاي دسته ي ديگر مرکب مي شود اين است که منظور پرسش کننده در گزاره هاي اول هستي مطلق است و هستي مطلق، همان طور که در مباحث سابق اشعار گرديد، حقيقت بسيط است و چون مورد سؤال امر بسيطي است، هل نيز به بسيط موصوف مي شود. ولي در دسته ي دوم وجودي که مرکب از اصل وجود و افزايش قيد است هدف اصلي پرسش کننده واقع مي گردد و، بالنتيجه، « هل » نيز در اين مورد حالت ترکيبي به خود مي گيرد.
تقسيم وجود به وجود مطلق و مقيد، که در اين فصل اهميت دارد، بدين لحاظ است که هستي مطلق در گزاره هاي دسته ي اول بدون هيچ قيد و شرط محمول ( محکوم به ) واقع مي گردد و در گزاره هاي دسته ي دوم به رنگ و صورت خاصي که آن را صفت يا عرض مي گويند به موضوع خود تعلق مي پذيرد. به طور خلاصه، کمال اولي را، که اصل موجوديت شيء است، وجود مطلق، و کمالات ثانوي مانند دانايي و گويايي و بينايي شيء را وجود مقيد اصطلاح کرده اند.
عين اين تحليل را در طرف عدم نيز، که نقيض وجود، است مي توان به عمل آورد، زيرا اگر بگوييم:
1. سقراط موجود نيست.
2. سقراط فيلسوف نيست.
3. انسان موجود نيست.
4. انسان نويسنده نيست.
عدم يا نابودي اي که در اين گزاره ها به کار رفته در همه جا يکسان نيست، بلکه در گزاره هاي (1) و (3) عدم، محمول و در گزاره هاي (2) و (4) عدم، رابط يا « ناعت » واقع شده است. بدين لحاظ، دسته ي اول را عدم مطلق و دسته ي دوم را عدم مقيد مي ناميم حکيم سبزواري در اين باره گفته است:
ان الوجود مع مفهوم العدم *** کلاً من اطلاق و تقييد قسم
در فصل جعل وجود يا ماهيت نيز از همين تقسيم، به سبک ديگري که با داستان جعل بي مناسبت نيست، به صورت « جعل بسيط » و « جعل ترکيبي »، که همان وجود مطلق و وجود مقيد است، ياد شده و مسائلي بر آن متفرع گرديده است. در هر حال، اين تقسيم در بسياري از مسائل فلسفه مورد توجه و لازم است لذا براي تمرين، بجاست که مشخص سازيد وقتي دکارت در طريقه ي ابتکاري خود مي گويد « مي انديشم، پس هستم (3) » کداميک از اين دو گزاره ناظر به وجود مطلق و کدام ناظر به وجود مقيد است.
پي نوشت ها :
1- قضيه در زبان فارسي مرادف با گزاره است و در کتاب رهبر خرد، تأليف محمود شهابي، به جاي قضيه، گزاره آمده است.
2- قاعده ي فرعيه عبارت است از « ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له لاالثابت ».
3- Cogito ergo Sum
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم