نويسنده: مهدي حائري يزدي
هويّت، که تعبير ديگري از موجوديت و شخصيت شيئي واقعي است، هيچ گاه تکرارپذير نيست؛ زيرا اگر وجود مکرر عين هويت و هستي نخستين باشد، ديگر اعاده يا تکرار مفهومي نخواهد داشت. تکرار يا اعاده در صورتي واقعيت پيدا مي کند که وجود دوم، از هر جهت، با وجود اول عينيّت نداشته باشد.
به علاوه، براي يک واحد حقيقي وجود، يک شخصيت و يک هويت بيش تر متصور نيست. حال اگر اين واحد حقيقي از عرصه ي هستي ناپديد و ساقط گردد، بازگشت همان وجود، با تمام خصوصياتي که داشته، جز اين نيست که در يک وجود شخصي، عدم راه يافته است، و فاصله ي عدم در وجوديت يک شيء معادل با تقدم شيء بر نفس و تأخر شيء از نفس است که بالاخره به تناقض منتهي مي گردد.
ابن سينا، بدون اين که زحمت استدلال را در اين مسئله بر خود هموار کند گفته است که امتناع اعاده ي معدوم به حدي ضروري و آشکار است که به دقت و امعان نظر نياز نيست. فخرالدين رازي نيز با اين که از دسته ي متکلمين اشعري بوده سخن را از شيخ الرئيس با خوشرويي و تحسين قبول کرده است.
با اين حال، دسته ي بي شماري از متکلمين که خود را طرفدار جدي اديان مي دانند به خاطر دفاع از اصل معاد، که مورد تأييد تمام شرايع آسماني است، اعاده ي معدوم را ممکن يا واقع دانسته و، به خيال خود، بدين وسيله راه را براي اثبات معاد به طور کلّي و معاد جسماني به طور خاص هموار کرده اند. اما به گفته ي يکي از دانشمندان بزرگ اسلامي،(1) آن ها با سيمايي که در برابر علوم الهي به خود مي گيرند ادعا مي کنند که با اين عقول و افهام منکسره مي توانند اسلام و طريقه ي عاليه ي توحيد را پشتيباني و ياري کنند! در حالي که تصور نمي رود که تاکنون کسي شنيده باشد حتي يکي از گمراهان به دستياري اين گروه به راه راست هدايت و رهبري شده است. و اين نکته در نظر دانشمندان مشخص است که با اصول و موازين علم کلام نمي توان از اسرار تشريع الهي پي جويي کرد. احکام فلسفه يا از منابع وحي و رسالت آسماني به دست مي آيد و يا علم حقيقي و استکمال قواي نطري و بالاخره حکمت الهي است که به دانشمندان اجازه ي ورود به اين گونه مسائل و مداخله در معقولات مي دهد.
از اين ها گذشته، معاد جسماني، طبق خط مشي صحيح و محققانه اي، در مباحث نظري مرتبط به نحوي مدلل مي گردد که به هيچ وجه توفقي به انکار يکي از مسلم ترين قواعد عقلي نخواهد داشت.
مطلب ديگري که دستاويز متکلمين قرار گرفته تا اعاده ي معدوم را از جمله ي ممکنات بشمرند قاعده ي امکان است که از زبان برخي حکما شنيده و در اين جا به رخ آن ها کشيده اند. اين اصل، که در فلسفه به صورت پند و اندرز آمده، بدين مضمون است: « آنچه از غرايب و شگفتي هاي جهان طبيعت مي شنويد انکار نورزيد، و تا دليل قاطعي نيافتيد، فرض امکان آن براي شما کار دشواري نيست. » اين سخن را متکلمين يک اصل اصطلاحي فقهي که هنگام شک به کار مي رود تلقي و تصور کرده اند که در هر موردي که امتناع، موجه نگردد، امکان عقلي اصالت دارد.
ولي مسلماً مدلول صحيح اين سخن، برخلاف آنچه تصور کرده اند، اين نيست؛ زيرا امکان در اين مورد اولاً به معني احتمال است، نه به معني امکان عقلي که در مقابل امتناع و وجوب نام برده مي شود، و ثانياً هيچ گونه مناسبت و ارتباطي به يک اصل اصطلاحي در فقه که هنگام فقدان دليل، مرجع اصل عملي است ندارد.
با توجه به اين نکات، تفسير منطقي اين کلام حکمت آميز بدين قرار است: «آنچه از شگفتي هاي جهان مي شنويد تنها به علت آن که برخلاف عادت و معمول طبيعت است انکار نورزيد. از طرفي هم، قبول و اعتراف امري خلاف معمول بدون قرائن و امارات قطعي با روش تحقيق سازگار نيست. بايد در مقابل اين گونه مسموعات حالت ترديد به خود گرفت و وقايع شگفت آور را بدون دليل قطعي نه رد کرد و نه تصديق ».
از اين ها گذشته، اين اصل در مواردي صلاحيت اجرا و عمل دارد که دلايل و قرائن در ميان نباشد، و اتفاقاً در مسئله ي اعاده ي معدوم امارات قطعي به حدي است که فخرالدين رازي با تمام آن بدبيني هايي که نسبت به مسائل نظري فلسفه دارد، امتناع اعاده ي معدوم را مطابق با موازين خرد و ضرورتِ فطرت تشخيص داده است و در اين زمينه مي گويد: اگر احياناً اين گونه مطالب بديهي، به علت بعض عوامل خارجي، دستخوش ابهام و تردد گرديد، جاي تعجب نيست، و اين ابهام و ترديد منافي با بداهت مطلب نيست. زيرا گاهي اتفاق مي افتد که مطالب نظري، بر اثر وجود قرائن خارجي، حالت وضوح و بداهت پيدا مي کند.
تاريخ تکرار نمي شود
شبانه روز گذشته با آن ساعات و دقايقي که مانند زندگاني گذشتگان در هم پيچيده شده و به کلي از صفحه ي هستي ناپديد گرديده است، تکرار و بازگشت ندارد؛ زيرا اعاده ي زمان هاي گذشته مساوي با اين است که جزءِ مشخصي از زمان هم مبتدا و هم معاد، هم سابق و هم لاحق باشد، و بديهي است که جمع ميان آغاز و انجام براي يک زمان يا يک لحظه ي مشخص از زمان ميسّر نيست.به علاوه، اگر، به فرض محال، زمان گذشته در حال يا آينده بازگشت کند، مولود جديد، که نام تکرار گذشته را يافته، از آن جهت که در زمان جديد موجود شده است، ممکن نيست تکرار گذشته باشد؛ زيرا نه گذشته جديد است و نه جديد گذشته است.
صرف نظر از اين ها، در صورت تکرار تاريخ، ديگر امتيازي ميان تاريخ آغاز يک پديده و تاريخ تکرار آن نخواهد بود، چه تاريخ مکرر با تمام خصوصياتي که دارد عيناً همان تاريخ آغاز است و به هيچ وجه موجبي نيست که يکي را آغاز و ديگري را تکرار آن بناميم؛ و اصولاً چگونه مي توان زمان گذشته را در حال يا آينده بازگشت داد؟ اين جز تسلسلِ محال نيست.(2)
از زمان که بگذريم، در موجودات زماني نيز همين داستان جاري است، به اضافه ي يک مطلب، و آن اين که اگر موجود زماني بخواهد براي بار دوم يا سوم يا بيش تر در صحنه ي وجود عرض اندام کند، علل و اسباب و مقتضيات و حتي شرايط و امکانات او نيز به طور حتم بازگشت خواهند کرد و مسلّماً براي اين علل و اسباب نيز عوامل و شرايط و امکانات ديگري است که تماماً عودت مي کنند و بالاخره در اعاده ي معدوم تمام اوضاع و احوال گيتي و گردش کون و مکان بازگشت مي کنند، و اين ارتجاع کلي و دامنه دار و بي انتهايي است که با نواميس طبيعت و موازين خرد مطابقت ندارد. لذا، برخلاف مشهور که مي گويند تاريخ تکرار مي شود، بايد گفت عقربک زمانه حتي يک لحظه هم به عقب برنمي گردد.
پي نوشت ها :
1- اسفارالاربعه، صدرالدين شيرازي.
2- زيرا اگر زمان سابق در لاحق موجود گردد، زمان در زمان موجود شده، و آن زمان نيز احتياج به زمان سوم دارد، و همين طور تا بي نهايت. اگر بگوييم که اوليت زمان نخستين بالذات است نه به واسطه ي زمان سابق، گوييم ذاتي تخلف پذير نيست و امکان ندارد که سابق لاحق گردد. بنابراين، بازگشت گذشته ممکن نيست.
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم