نظر مرحوم مهدي حائري درباره ي حدوث و قدم عالم

حدوث و قدم

حدوث و قدم را به ترتيب مي توان به مسبوقيت به غير و عدم مسبوقيت به غير تفسير کرد. و چون وجود و عدم در هر يک از مراتب وجود نحوه و عنوان خاصي دارد، حدوث و قدم نيز قهراً در هر جا لون مخصوصي به خود مي گيرد.
يکشنبه، 2 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حدوث و قدم
 حدوث و قدم

 

نويسنده: مهدي حائري يزدي




 

نظر مرحوم مهدي حائري درباره ي حدوث و قدم عالم

حدوث و قدم را به ترتيب مي توان به مسبوقيت به غير و عدم مسبوقيت به غير تفسير کرد. و چون وجود و عدم در هر يک از مراتب وجود نحوه و عنوان خاصي دارد، حدوث و قدم نيز قهراً در هر جا لون مخصوصي به خود مي گيرد.
مثلاً وجودي که در طرف زمان واقع شده و از اين لحاظ مسبوق به زمان ماقبل است حادث به حدوث زماني نام دارد، و وجودي که خارج از حيطه ي زمان و مکان است و فقط مسبوق به امکان يا عدم ذاتي است حادث به حدوث ذاتي است، چنان که وجود مسبوق به عدم دهري را « حادث دهري » اصطلاح کرده اند.
قدم نيز مانند حدوث، در هر يک از اين موارد به انواع مختلف تقسيم مي شود. نکته ي مهمي که در فصل حدوث و قدم مورد توجه بحث دانشمندان حکمت واقع شده « عدم » سابق بر وجود است که گاهي مجامع با وجود و گاهي مقابل و منافي آن است. درباره ي خاصيت ذاتي حدوث دهري و زماني بايد گفت که عدم سابق با وجود لاحق که مقايسه مي شود، عدم مقابل و منافي وجود و منفک از وجود است، و نحوه ي عدم در اين دو مورد عدم مقابل يا، به تعبير ديگر، عدم انفکاکي است. اگر حسن در روز جمعه پا به عرصه ي وجود گذاشته باشد، در روزهاي قبل از جمعه حتماً معدوم بوده و به همين دليل، نيستي حسن در زماني است که هستي او در آن زمان متصور نيست. پس هنگامي که حسن متولد مي شود، نابودي او خود به خود منتفي و به وجود تبديل مي گردد، و بدين لحاظ، عدم يا وجود او در دو بعد متقابل و، از جهت زمان، در دو ظرف جداگانه قرار دارند. ولي براي عدم ذاتي به هيچ وجه خاصيت تفکيکي ممکن نيست و اساساً عکس اين خاصيت محقق است، زيرا عدم ذاتي قابل هماهنگي و مقارنت با وجود است. و اگر وجود قابل تفکيک از اين نوع عدم باشد، اين عدم هيچ گاه از وجود تفکيک پذير نخواهد بود، چه اين عدم همان امکان ذاتي است که لازم لاينفک ماهيات چه در حال وجود و چه در حال عدم است. و چون امکان ذاتي به سلب ضرورت وجود و عدم تعريف شده و سلب ضرورت لااقتضايي ذاتي ماهيات است که با مقتضيات وجود قابل اجتماع است، لذا اين نوع عدم را « عدم مجامع » مي گويند. و مجامعت عدم ذاتي تنها با وجود ممکنات نيست، بلکه با همان نسبت و مقايسه با عدم ممکنات نيز مقارنت دارد.

عدم دهري

تنها عدم زماني واجد خاصيت تفکيکي نيست، بلکه « عدم دهري » نيز اين حالت را به قياس با حوادث دهر دارد. اگر بخواهيم تفصيل حدوث دهري و خاصيت انفکاکي عدم دهري را نسبت به حوادث دهر به خوبي بدانيم، بايد به کتاب هاي مفصلي که در اين مسائل تدوين شده، مخصوصاَ کتاب معروف قبسات تصنيف فيلسوف و انديشمند شهير ميرمحمد باقر داماد، مراجعه کنيم. ولي در اين جا براي تذکار دانشجويان به طور اختصار حدوث دهري و عدم انفکاکي آن را توضيح مي دهيم.
پيش از تبيين حدوث دهري لازم است که معاني اصطلاحي زمان، دهر، و سرمد را در زبان فلسفه ي اسلامي توضيح دهيم. معناي زمان ناظر به اين است که نسبت متغيّرات را با خود متغيّرات بسنجيم، و معناي دهر ناظر به اين است که نسبت کلّي متغيّرات را به ثوابت ارزيابي کنيم، و سرمد فقط نسبت ثوابت به ثوابت را توجيه مي کند.
اما حدوث دهري عالم عبارت است از مسبوقيت وجودي که در آخرين بخش از سلسله ي طولي جهان هستي قرار دارد به عدم دهري آن. و اگر سؤال شود که سلسله ي طولي وجود چيست که حدوث دهري فقط در آن واقع مي شود، پاسخ اجمالي اين است که سلسله ي وجوداتي که به ترتيب علت و معلول، پس از مبدأ المبادي، هر يک بر ديگري سبقت ذاتي دارند و بالاخره ترتيب صدور و ايجاد دستگاه آفرينش تا آخرين مرتبه ي نزول، که عالم مادي است، سلسله ي طولي وجود نام دارد. و جهان طبيعت، که پيوسته در حرکت و تغيير و تحول و تکامل طبيعي است و هر لحظه تمام موجودات و ذرات هستي آن در معرض تزاحم و کون و فساد و فعل و انفعالند و هيچ گونه تقدم و عيلت ذاتي نسبت به يکديگر ندارند، سلسله ي عرضي به شمار مي رود.
بنابراين، مي توان از اين تقسيم اين نکته را به دست آورد که چون وجود در سلسله ي طولي داراي نظم و ترتيب معين و لايتغيري است و هر طبقه اي در مقرّ و مرتبه ي ذاتي خود قرار گرفته و ممکن نيست به مقام و مرتبه ي ديگري ترقي يا تنزل کند، هر موجودي از موجودات سلسله ي طولي از آن جهت که مسبوق به وجود مافوق خويش است، قهراً مسبوق به عدم خود در مافوق وجودش نيز خواهد بود؛ زيرا وجود مافوق، در عين آن که از لحاظ رتبه ي وجودي تفوق بر وجود آن دارد، حال يا راسم عدم مادون خود نيز هست. پس وجودِ مادون مسبوق به عدمي است که در مرحله ي هستي خود به وجود مبدل گرديده است، و اين عدم را به « عدم انفکاکي دهري » تعبير مي توانيم کرد.
مطابق اين نظريه، جهان طبيعت هر چند قديم زماني باشد، بالاخره به حدوث دهري حادث است و حدوث دهري همان خاصيتي را دارد که علماي حديث و علم کلام از حدوث زماني انتظار دارند.
ميرمحمد باقر داماد در اول کتاب قبسات مي گويد:
شيخ الرئيس با پيروي از روش تعليم اول، در فن جدل کتاب شفا برخي از مسائل فلسفه را اصولاً جدلي الطرفين مي داند و معتقد است که گاهي اتفاق مي افتد که در طرف نفي و اثبات يک مسئله اصلاً برهان وجود ندارد. آن گاه آن مسئله صرفاً جدلي و غيربرهاني خواهد بود. و مسئله ي حدوث و قدم عالم از اين گونه مسائل است. ولي ما هم اکنون، علي رغم شيح الرئيس، حدوث دهري عالم را در اين کتاب مدلل و مبرهن مي داريم تا خوب معلوم شود که جهان آفرينش حادث است، نه قديم.(1)
ميرداماد آن گاه جهان طبيعت را مسبوق به عوالم ماقبل الطبيعه تصور مي کند و مي گويد که جهان عقلاني چون در مرتبه ي قبل از طبيعت، موجود است، قهراً عدم طبيعت مابعد را نيز در همان مقام و مرتبه عالي خود ترسيم مي کند؛ و به همان علت که طبيعت، مسبوق الوجود به جهان برتر و بالاتر است، به عدم انفکاکي خود نيز مسبوقيت دارد، و اين مسبوقيت از نوع خاصي است که به حدوث دهري تفسير مي شود و از هر جهت با حدوث ذاتي، که امکان ذاتي است، مغايرت دارد. بدين طريق حدوثي غير از حدوث ذاتي براي طبيعت تصوير شده که از نظر انفکاک از وجود و تقابل با آن، همان خاصيتِ حدوث زماني را، بدون محذورات عقلي و فلسفي آن، دارد.
به طوري که ملاحظه مي شود، عدمي که در حدوث دهري، قبل از وجود طبيعت فرض شده عدم مقابل با طبيعت و منفک از آن است، زيرا طبيعت در مراحل قبل از هستي خود جز به نابودي موصوف نيست و در مرتبه ي وجود خود، اين نابودي را طرد مي کند و به زيور وجود آراسته مي گردد. پس عدم طبيعت، با وجود آن که مقايسه مي شود، عدم انفکاکي و مقابل است، نه عدم مجامع، لذا عالم ( مجموعه ي هستي طبيعت ) هم به حدوث ذاتي و هم به حدوث دهري حادث است، نه قديم.

هم حدوث و هم قدم

به نظر فلاسفه ي الهي، جهان، که نام مجموعه ي آفرينش است، پيوسته در عرصه ي وجود خودنمايي مي کرده و لحظه اي نبوده است که مبدأ خلقت و خير مطلق از ايجاد و افاضه ي آن بخل و امساک کند. از طرفي ديگر، پيروان اديان که تصور مي کردند قدمت عالم منافي با اساس توحيد و برخلاف تعليمات انبيا عليهم السلام است در نقطه ي مقابل فلاسفه قرار گرفتند و اصرار ورزيدند که عالم را، مانند ساير حودث روزمره، حادث زماني بدانند. به همين مناسبت، بين طرفداران فلسفه و محدوثين از زمان هاي سابق اختلاف عميقي به وجود آمد که قرن ها آرامش محيط علمي را به تيرگي و جدال مبدل ساخت.
صدرالمتألهين با زبردستي علمي و هوش و قريحه ي سرشار خود، ابتکاري در اين مسئله به عمل آورد که اين اختلاف را براي هميشه حل و فصل کرد، و الحقّ شاهکار او، چه از فلاسفه و چه از نظر علماي دين، قابل تحسين است. نظريه ي وي اساس حرکت جوهري است که در تمام موجودات و ذراتي که تحت نفوذ نواميس طبيعت قرار دارند بدون استثنا جاري است. اگر طبيعت به طور کلي پيوسته در سير و حرکت جوهري و تکامل ذاتي باشد، ترديد نيست که هر حدي از حدود آن قهراً متوسط بين وجود سابق و لاحق خواهد بود، و چون حدود متوسط حرکت همواره در ظرف سابق و لاحق، که در طرفين آن قرار دارند، منتفي است پس به عدم ماقبل و مابعد خود محفوف است، مانند ساعات و دقايق که هريک به لحظات گذشته و آينده ي خود پيوسته است. اين حکم در تمام اجزا و جزئيات و ذرات جهان طبيعت ازلاً و ابداً ثابت و تخلف ناپذير است. و چون اجزا و مخلوقات نامتناهي طبيعت همه داراي اين خاصيت تجدد و حرکت بوده اند و خواهند بود، براي تمام آحاد غير متناهي، در زمان هاي نامتناهي، حدوث و تحول زماني محقق است. و همين که جميع آحاد و اجزاي طبيعت، هر قدر هم نامتناهي فرض گردند، داراي تجدد و حدوث زماني شدند، مجموعه ي عالم نيز، که جز آحاد و اجزا نيست، حدوث زماني خواهد داشت در عين آن که هيچ گاه عرصه ي وجود از خلقت طبيعت فارغ نبوده و در هيچ لحظه ماده، محکوم به فناي مطلق نبوده است. و به اين جهت مي توان گفت که طبيعت هم جديد و هم قديم است و طبع تجددخواه ماده، در عين آن که هر آن حدوث زماني مي يابد، با قدمت و فرسودگي نيز سازگار است.
توضيح: يکي از مسائل مهم فلسفه بحث « حدوث و قدم » است که مخصوصاً درباره ي عالم (2) ماده و طبيعت مطرح مي شود. فلاسفه معتقدند که عالم قديم است، زيرا زمان مقدار حرکت است و حرکت از عوارض ماده است؛ پس زمان و حرکت از عوارض و لواحق جسم است خواه حرکت عرضي باشد، چون زمين به دور خودش و به دور خودشيد، و خواه حرکت جوهري باشد که مرحوم صدرالمتألهين بدان قائل است.
حدوث ذاتي يعني مسبوقيت به عدم و ليسيّت ذاتيّه، يعني حادث در مرتبه ي ذات، اقتضاي وجود و عدم ندارد، که آن را ليسيّت مجامعه هم مي گويند؛ زيرا ماهيّت در ذات خود نه اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم، و روي اين اصل، اين ليسيّت با هر دو حالت وجود و عدم جمع مي شود. امّا اگر ماهيت اقتضاي وجود مي داشت، عدم آن محال مي شد و وصف وجوب وجود مي گرفت؛ و اگر اقتضاي عدم مي داشت، ممتنع الوجود مي گشت. همين بي تفاوتي ماهيّت نسبت به وجود و عدم را لااقتضاءِ ذاتي و ليسيّت ذاتيه گفته اند.
بنابراين، حدوث ذاتي براي ماهيات عالم، که شامل ماسوي الله است، ثابت است اعم از عالم ماده يا عالم مجرّد. و در اين جا اين نوع حدوث مورد بحث نيست.

حدوث زماني

در اين جا بحث در حدوث زماني است که در آن شيء مسبوق به مادّه و مدّت و عدم زماني است، يعني تصوّر مي شود که عالم طبيعت در زماني وجود نداشته و سپس وجود يافته است. اين عدم سابق را « عدم انفکاکي » هم مي گويند که وعاء زمان سابق منفک از وجود آن شيء بوده و در ظرف زمانيِ لاحق مبدّل به وجود شده است. و اين حدوث را حدوث زماني گفته اند.
مبحث طرح شده اين است که آيا جهان ماده حادث به حدوث زماني است يا نه. فلاسفه مي گويند زمان مقدار حرکت، و حرکت عارض بر ماده است، و لذا نمي توان خود عالم ماده را مسبوق به عدم زماني دانست؛ زيرا لازم مي آيد که ماده مسبوق به ماده ي ديگر باشد تا مسبوق به عدم زماني گردد چرا که زمان از مولودات ماده و جسم است، و اين منتهي به دور يا تسلسل در زمان ها و ماده هاي نامتناهي خواهد شد.
مسئله ي حدوث زماني عالم را بوعلي سينا جدلي الطرفين مي داند، يعني معتقد است برهاني براي اثبات هيچ يک از دو طرف نيست، و اين نظير سخن کانت (3) است که فصل مهمّي از کتاب نقد عقل محض (4) را به « آنتي نومي ها (5) » ( مسائل جدلي الطرفين ) اختصاص داده است. کانت در نوشته ي خود چند مثال مي زند و مي گويد عقل در چنين مسائلي متحيّر است. سپس دو ستون باز مي کند، يکي در طرف چپ و نام آن را دليل (6) مي گذارد، يعني دليلي که براي اثبات مدعايي اقامه شده؛ و ديگري در طرف راست که نامش را نقض (7) مي نهد که در آن دليل ديگري داير بر نفي همان مدعا آمده است. اتفاقاً نخستين مسئله اي که کانت در اين فصل آورده همين مسئله حدوث و قدم جهان است.
بنابراين، بوعلي سينا و کانت هر دو حدوث زماني عالم را مسئله اي جدلي الطرفين مي نامند – با اين فرق که کانت معتقد است دو طرف برهان هستند ولي اين براهين با يکديگر تعارض دارند، امّا بوعلي اعتقاد دارد که اساساً موضوع برهاني نيست، زيرا در فلسفه ي اسلامي برهان، دليلي است که به واقع اصابت کند و الّا جدل يا مغالطه خواهد بود.

نظريه ي نگارنده

ما معتقديم که عالم طبيعت هم قديم است و هم حادث، و هيچ تناقض و تضادي در اين سخن نيست چه به حرکت جوهري قائل باشيم چه نباشيم.
امّا دليل اين که عالم حادث است اين است که در پديده هاي آن تغيير صورت، که انقلاب در بعض ذات است و نامش کون و فساد است، وجود دارد. مثلاً آب، هوا مي شود و بالعکس، خصوصيت اين کون و فساد و تغيير مسبوقيت به نيستي سابق و لاحق است، يعني هر جزئي از اجزاي مادّه و جسمِ متغيّر مسبوق به عدم زماني خويش است، و اين معني حدوث زماني است. اين روش بنا بر حرکت جوهري صدرالمتألهين بهتر روشن مي شود؛ زيرا بر اساس اين نظريه، در تمام خصوصيات و اجزاي جهان طبيعت حرکت وجود دارد، پس هر جزئي از اجزاي آن مسبوق به عدم سابق زماني است. و چون همه ي اجزاء و آحاد عالم حادث است، مجموع حاصل از اين واحدها نيز حادث است؛ زيرا حکم آحاد بر مجموع سرايت مي کند.
البته نسبت حکم آحاد با مجموع بر دو گونه است: در قسمي حکم از آحاد به مجموع من حيث المجموع سرايت مي کند، و در قسم ديگر سرايت نمي کند. مير محمّد باقر داماد (ره) بين اين دو مورد چنين فرق مي گذارد: در جايي که حکم آحاد لابشرط باشد، حکم به طور قهري بر کلّ و مجموع سرايت مي کند، مانند « کلّ ممکن يحتاج الي المؤثر » که در آن هر فرد ممکن به طور لابشرط نسبت به ديگر ممکن ها نيازمند به مؤثر است؛ بنابراين مجموع ممکنات هم محتاج به مؤثرند. و در جايي که حکم بر کلّ واحد و هر يک از آحاد بشرط لا نسبت به ديگر افراد باشد، سرايت حکم به مجموع ممکن نيست، مانند اين که مي گوييم هر فردي از افراد پادگان را يک قرص نان سير مي کند، يعني هر فردي به شرط عدم ضميمه ي افراد ديگر، و معلوم است که چنين حکمي بر مجموع پادگان سرايت نمي کند و مجموع سربازان را از جهت مجموع يک قرص نان هرگز سير نخواهد کرد.
در حدوث و قدم نيز موضوع همين طور است، زيرا هر پديده اي از پديده هاي طبيعت به طور لابشرط نسبت به افراد ديگر، حادث به حدوث زماني است چه فرد ديگري باشد چه نباشد. بنابراين، حکم حدوث بر کل و مجموع نيز قهراً سرايت ذاتي دارد، و کل متناهي يا غيرمتناهي حوادث جهان حادث به حدوث زماني است. يعني جهان طبيعت اگر اول و آخر هم نداشته باشد، باز مجموع آن حادث زماني است. با اين توضيح حدوث زماني عالم اثبات مي شود.
از طرف ديگر، جهان طبيعت قدم زماني هم دارد، زيرا طبيعت ( هر طبيعت و ماهيتي ) به وجود فردي از آن موجود مي شود و به انتفاي جميع افراد منتفي مي شود. مثلاً لازمه ي حکم « لارجل في الدّار » صدق اين است که هيچ مردي در خانه نباشد تا جميع افراد مردها در خانه منتفي باشند، امّا با وجود حتي يک مرد، طبيعت مرد در خانه موجود است. و حال مي گوييم طبيعت حادث به حدوث جسماني زماني هنگامي منتفي مي گردد که هيچ فردي از افراد جسم طبيعي در آن زمان ماقبل وجود نداشته باشد. و اين چنين نيست که در زماني انتفاي جميع افراد صادق باشد، زيرا هيچ برهه اي از زمان را نمي توان يافت که در آن طبيعت عالم منتفي گردد، يعني هيچ فردي از افراد جسم طبيعي وجود خارجي نداشته باشد؛ بلکه پيوسته به طور نامتناهي در زمان هاي نامتناهي فردي از جسم طبيعي موجود بوده است، هرچند ممکن است اين فرد به اشکال ديگري در عرصه ي وجود داراي تحقق و ظهور بوده باشد.
بنابراين، عالم هرگز مسبوق به انتفاي مطلق زماني نبوده و هيچ گاه جميع افراد جسم طبيعي معدوم نبوده اند و طبيعت همواره، ولو در ضمن فردي، وجود داشته و، درنتيجه، جهان طبيعت قديم است.
با اين توضيح خدشه ي سخن ابن سينا و کانت روشن مي شود. دو طرف قضيه، برهاني است نه جدلي. و چون مطلوب در اين جا از دو جهت اثبات مي شود، هيچ تضادّ و تناقضي بين اين دو برهان وجود ندارد. اين دليل هرچند از نظريات فلاسفه ي پيشين استخراج شده، ولي بدين تفصيل به نگارنده اختصاص دارد و نگارنده آن را در جايي ديگر نيافته است. خدا داناتر است.

پي نوشت ها :

1- کتاب القبسات، ميرداماد، به اهتمام مهدي محقق، انتشارات دانشگاه تهران، 1367، ص2.
2- « عالم » گاهي به ماسوي الله از عقل تا ماده و گاهي به عالم جسم و جسمانيات اطلاق مي گردد.
3- Kant, Immanuel (1724-1804).
4- Kritik der reinen vernuft
5- antinomies
6- proof
7- disproof

منبع مقاله :
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط