اشكال چهارم. اعتزال گرايي عقلي اماميه در تفسير
مخالفان، به هنگام بررسي و ارزش گذاري تفاسير شيعه، علاوه بر اينكه همه ي آنها را تفسير به رأي و مذموم دانسته اند، مؤلفانشان را به عقل گرايي اعتزالي متهم كرده اند.(1) تنها دليل آنها در اين اشكال اين است كه شيعه آيات زيادي از قرآن را كه ظاهر آنها دليل بر رؤيت خدا، مجبور بودن انسان در اراده، خلق افعال، ختم قلوب، غفران الاهي و... است، مطابق عقيده ي خود تفسير كرده و از ظاهر آنها عدول نموده است. ذهبي مخالفان تأويل گرايي مفسران اماميه را متأثر از تفكر معتزله مي دانند و معتقدند تفكرات اعتزالي در تفاسير اماميه تأثير گذاشته است.(2) ذهبي به صراحت تفسير سيد مرتضي را در زمره ي تفاسير معتزله آورده و ديدگاههاي وي در عدم امكان رؤيت خداوند و عدم اعتبار ظواهر برخي از آيات را نقد كرده است.(3) مخالفانْ گرايش مفسران اماميه به اعتزال را يكي از اشكالاتي دانسته اند كه در تفسير شيعه از قرآن تأثير گذاشته است.پاسخ
شايان ذكر است كه در مبناي عقل مداري در بخش نخست همين تحقيق، به تبيين ديدگاه اماميه درباره ي جايگاه و نقش عقل در تفسير قرآن اشاره كرديم و گفتيم تأويل ظواهر يكي از كاركردهاي عقل در اماميه است لكن روحيه ي اشعري گري مخالفانْ مانع پذيرش اين امر از سوي آنان بوده است. از اين رو، از تكرار مطالب مربوط به عقل مداري در تفسير اماميه خودداري و به مبناي عقل مداري در بخش دوم كتاب ارجاع مي دهيم. تنها در اينجا به نقد اشكال مخالفان مي پردازيم. اشكال مذكور را مي توان در دو بخش: « تأثيرپذيري اماميه از معتزله » و « تفسير آيات برخلاف ظاهر آنها » پاسخ داد.1. تأثيرپذيري اماميه از معتزله
اينكه مخالفانْ اعتقاد دارند كه شيعه معارف اعتقادي خود را از كلام معتزله گرفته، از جهلِ آنان نسبت به خاستگاه شيعه، متكلمان شيعه، كتب و ردّيه هاي شيعه بر معتزله نشأت گرفته است. درباره ي ناآگاهي مخالفانْ از خاستگاه تاريخي شيعه بايد چنين گفت: منشأ پيدايش شيعه از زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و به صورت محسوس دوران اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بوده است و شيعه اصول عقايد خود را از علي (عليه السلام)، سپس امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) گرفته است، در حالي كه در آن عصر هنوز مؤسس معتزله، واصل بن عطا، متولد نشده بود. اصول عقايد شيعه عبارت است از: توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد. اين اصول با اصول معتزله فقط در توحيد و عدل موافق است. پس چگونه سيد مرتضي كه شيعه است مي تواند معتزلي باشد و چگونه عقيده به امامت با عدم عقيده به امامت جمع مي شود؟ذهبي در مورد مبحث شفاعت اقرار مي كند كه عقيده ي شيعه با معتزله در اين مسئله مخالف است.(4) نيز در مورد حقيقت ايمان اعتراف مي كند كه عقيده شيعه و معتزله متغاير است.(5) پس چگونه مي توان گفت كه عقايد كلامي شيعه و معتزلي يكي است؟ در مورد آزادي و اختيار انسان نيز عقيده ي شيعه و معتزله متفاوت است، چرا كه معتزله به آزادي در حد تفويض قائل است، اما شيعه « لاجبر و لا تفويض بل امرّ بين الامرين » را قبول دارد.(6) بر فرض بپذيريم عقايد كلامي دو مكتب شيعه و معتزله در برخي موارد مشابه هم باشد ( مثل مسأله رؤيت )، آيا مي توان گفت كه هركس از مكتب شيعه است معتزلي است، يا بالعكس، و همه ي موارد اختلاف در اصول و فروع را ناديده انگاشت و حتي سيدمرتضي و كتاب او را در رديف معتزليان ذكر كرد؟ اگر اين گونه بود، بايد همه ي مسلمانان يهودي باشند، چون هر دو قائل به توحيدند. (7)
شيعه از اوايل قرن دوم، متكلماني همچون عيسي بن روضه، علي بن اسماعيل بن ميثم تمار بغدادي، ابوجعفر محمدبن علي بن نعمان و هشام بن حكم داشته است.(8) علي بن اسماعيل بن ميثم تمار نخستين كسي است كه در مذهب اماميه بحث كلامي كرد... او كتابهايي به نامهاي الامامة و الإستحقاق نوشته است.(9) هشام بن حكم را نيز بزرگ ترين شخصيت شيعه در علم كلام ارزيابي كرده اند، كه در جدل و مناظره نيرومند بود و با معتزله مناظره مي كرد.(10)
شيعه، برخلاف تصور ذهبي، كتابهايي در رد معتزله نوشته است، همانند كتاب الرد علي الجبائي از محمد بن عبدالرحمان بن قبه. همچنين حسن بن مولي نوبختي ردودي بر معتزله نوشته، شيخ مفيد نيز قسمتي از كتابهاي معتزله را نقد كرده، و همچنين سيد مرتضي كه ذهبي او را از معتزله مي داند، آخرين جلد كتاب قاضي عبدالجبار را نقض كرده كه به نام الشافي في الامامة چاپ شده است.(11)
تنها ملاحظه كتاب اوائل المقالات شيخ مفيد ما را به تفاوتهاي جوهري اين دو مكتب كلامي آشنا مي سازد. (12) اما تفاوت اين دو گروه منحصر به اينها نيست، بلكه فرقهاي ديگري نيز وجود دارد. محمدجواد مغنيه تفاوتهاي ديگري را در كتاب خود فصول في الفلسفة الاسلاميه يادآور شده است. همچنين هاشم معروف الحسني، كتابي تحت عنوان الشيعة بين المعتزلة و الاشعرية نگاشته و تفاوتهاي شيعه را با اين دو مكتب بيان كرده است. بنابراين، شيعه هرگز از معتزله تأثير نپذيرفته، بلكه برعكس، به گفته ي بعضي از محققان، اين معتزله اند كه از شيعه تأثير پذيرفته اند.(13)
2. تفسير خلاف ظاهرِ آيات
به نظر مي رسد مخالفان در اين مورد نيز تعصب را معيار ارزش گذاري خود قرار داده اند، زيرا حمل ظاهر راجح بر معناي مرجوج، در صورتي كه فاقد دليل نقلي و عقلي باشد، امري نادرست است و هيچ كس از فريقين اين گونه تأويل را جايز ندانسته اند و آن را مصداق تفسير به رأي شمرده اند؛ اما اگر مبتني بر دليلي محكم صورت پذيرد، مقبول فريقين است و حتي خود اهل سنّت نيز آن را پذيرفته اند. شيعه تأويلهايي را كه ذهبي بر آنها خرده گرفته، با در نظر گرفتن « دليل»، انجام مي دهد. مثلاً در مورد عدم رؤيت خداوند مي گويد: نمي توان خدا را ديد، چون لازمه ي ديدن او اين است كه او داراي جسم و مكان باشد كه نتيجه ي اين، چيزي جز محتاج و محدود بودن خدا نيست. وقتي هم خداوند محتاج و محدود باشد، ديگر نمي تواند غني بالذات و لامتناهي باشد. در ضمن، واژه ي « نظر » نيز در لغت به معناي رؤيت نيست مگر آن كه معلق به عين گردد و اگر معلق به قلب گردد به معناي معرفت است.(14)رؤيت با آياتي چون لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار نيز ناسازگار است.
در هر حال، اگر مخالفان به عقيده ي رؤيت پايبند اند، بايد به لوازم چنين عقيده اي نيز ملتزم گردند. لذا شيعه آياتي را كه از ظاهر آنها براي خدا جسم ( دست و... ) ثابت شود،به تأويل مي برد.
اما وقتي اين تأويلها را مفسران اهل سنّت انجام مي دهند، چنان كه نيشابوري « يد » را در آيات قرآن به معناي قدرت دانسته (15) و نيز ابي حيان از اتفاق همه ي مفسران امت در تأويل آيه و هو معكم اين ما كنتم خبر داده(16)، نه فقط مورد نكوهش ذهبي قرار نمي گيرند، بلكه تفاسير آنها در زمره ي تفاسير به رأي ممدوح ( جايز ) شمرده مي شود.(17)
ادامه دارد...
پينوشتها:
1.ذهبي، التفسير و المفسرون، ج2، ص 138.
2.همان، ج2،ص 21، 70، 92، 138.
3.همان، ج1، ص 262-268.
4.همان، ج2، ص 135.
5.همان، ج2، ص 136.
6.رك: مرتضي مطهري، روش رئاليسم، مبحث جبر و اختيار، مجموعه آثار، ج6، ص 607-460؛ علي رباني، جبر و اختيار، مؤسسه تحقيقاتي سيدالشهداء، قم، 1368ش، ص 277.
7.محمدعلي رضايي اصفهاني، « نقد مباني و روشهاي تفسيري در كتاب التفسير و المفسرون »، طلوع، شماره 12، زمستان 1383ش، ص 10.
8.جعفرسبحاني، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، انتشارات توحيد، قم، 1373ش، ج4، ص 45.
9.همان.
10.ضحي الاسلام، ج3، ص 268.
11.جعفرسبحاني، « خاتميت و مرجعيت علمي امامان معصوم (عليهم السلام)»ج4، ص 47.
12.اوائل المقالات، ص 4-6. شيخ مفيد سيزده تفاوت را بيان كرده است: 1. برخلاف معتزله، اماميه اتفاق دارند كه جاودانگي در آتش، از آنِ كفّار است. مؤمن مرتكب گناه كبيره در آتش جاودانه نخواهد بود. 2.برخلاف معتزله، اماميه شفاعت را از آن مرتكبان كبيره مي دانند، اما معتزله آن را براي مطيعان مي دانند و نتيجه ي آن را ترفيع مرتبه مي شمارند. 3. اماميه مي گويند مرتكب كبيره از اهل معرفت مؤمن فاسق است و معتزله او را در منزلتي ميان كفر و ايمان جاي مي دهند. 4. اماميه مي گويند پذيرفتن توبه بر خدا واجب نيست، بلكه آن را از طريق تفضل مي پذيرد، در حالي كه معتزله مي گويند اثر توبه در اسقاط عقاب، ضروري است نه تفضلي. 5. برخلاف معتزله، اماميه مي گويند پيامبران از فرشتگان برترند. 6. اماميه مي گويند انسان نه مجبور است و نه وانهاده شده ( لا جبر و لا تفويض بل امرّ بين الامرين )، اما معتزله برخلاف آن مي گويند و قائل به تفويض اند. 7.برخلاف معتزله، اماميه مي گويند فقط « بداء » بر خدا اطلاق مي شود. 8. برخلاف معتزله، اماميه به رجعت و نيز به اينكه نياكان رسول، از آدم تا عبدالله، مؤمن و موحد بودند، اعتقاد دارند... .
13.قاسم جوادي، « تأثير انديشه هاي كلامي شيعه بر معتزله »، هفت آسمان، شماره يك، بهار 1378ش، ص 122-149.
14.طبرسي، مجمع البيان لعلوم القرآن، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1414ق، ج10، ص 603.
15.غرائب القرآن، ج1، ص 48.
16.البحرالمحيط، ج8، ص 217.
17.ذهبي، پيشين، ج1، ص 289.
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول