سمیه میرزایی

با سلام و تشکر از راهنمایی شما من دختری 25 ساله هستم و تنها یک برادر دارم که 21 سال سن دارد و به بیماری...

با سلام و تشکر از راهنمایی شما من دختری 25 ساله هستم و تنها یک برادر دارم که 21 سال سن دارد و به بیماری فلج مغزی مبتلاست وهم از نظر ضریب هوش دارای مشکل است و هم از لحاظ جسمی , ولی من همیشه به خاطر وجود او خدا را شکر کردم و به نظرم او یک فرشته ای است که بال هایش شکسته و به خانه ما افتاده است و خدا من را خیلی دوست دارد که یک همنشین پاک نصیبم کرده چون ما باهم خیلی صمیمی هستیم و من سعی میکنم از وظیفه ام در مقابل او کوتاهی نکنم و به نظر دیگران بعضی مواقع زیاده روی میکنم ولی چند چیز مرا آزار میدهد اول این که هر موقع با هم بیرون میرویم نگاه های مردم مرا میرنجاند البته به آنها حق میدهم چون برایشان عجیب است ولی احساس میکنم آنها با نگاه هایشان ما را به بدبختی و عجیب بودن محکوم میکنند در صورتی که چنین نیست دوم این که احساس میکنم به خاطر کوته فکری مردم هیچ موقع ازدواج نمیکنم البته تا به حال 3 خواستگار داشتم و سوم این که میترسم که اگر ازدواج کنم مادر یا پدرم یا برادرم تنها بمانند (خدایی نکرده در صورت فوت یکی از والدینم) و یا برادرم که در همه امور زندگی به یک نفر نیاز دارد در این دنیا بی یاور بماند البته من هیچ موقع از توجه خدا به بندگانش غافل نیستم ولی فکر میکنم که این به خاطر عشق زیاد من به برادرم است
جمعه، 7 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

سمیه میرزایی

با سلام و تشکر از راهنمایی شما من دختری 25 ساله هستم و تنها یک برادر دارم که 21 سال سن دارد و به بیماری...

سمیه میرزایی ( تحصیلات : لیسانس ، 25 ساله )

با سلام و تشکر از راهنمایی شما من دختری 25 ساله هستم و تنها یک برادر دارم که 21 سال سن دارد و به بیماری فلج مغزی مبتلاست وهم از نظر ضریب هوش دارای مشکل است و هم از لحاظ جسمی , ولی من همیشه به خاطر وجود او خدا را شکر کردم و به نظرم او یک فرشته ای است که بال هایش شکسته و به خانه ما افتاده است و خدا من را خیلی دوست دارد که یک همنشین پاک نصیبم کرده چون ما باهم خیلی صمیمی هستیم و من سعی میکنم از وظیفه ام در مقابل او کوتاهی نکنم و به نظر دیگران بعضی مواقع زیاده روی میکنم ولی چند چیز مرا آزار میدهد اول این که هر موقع با هم بیرون میرویم نگاه های مردم مرا میرنجاند البته به آنها حق میدهم چون برایشان عجیب است ولی احساس میکنم آنها با نگاه هایشان ما را به بدبختی و عجیب بودن محکوم میکنند در صورتی که چنین نیست دوم این که احساس میکنم به خاطر کوته فکری مردم هیچ موقع ازدواج نمیکنم البته تا به حال 3 خواستگار داشتم و سوم این که میترسم که اگر ازدواج کنم مادر یا پدرم یا برادرم تنها بمانند (خدایی نکرده در صورت فوت یکی از والدینم) و یا برادرم که در همه امور زندگی به یک نفر نیاز دارد در این دنیا بی یاور بماند البته من هیچ موقع از توجه خدا به بندگانش غافل نیستم ولی فکر میکنم که این به خاطر عشق زیاد من به برادرم است


با سلام خدمت خواهر گرامی! واقعا از این حالتی که دارید باید بسیار خدارا شاکر باشید و ما هم دعاگوی شما و برادرتانیم و هم شما که چنین توفیقی یافته و با حسن نظر چیزی را که خیلی ها بلا می دانند شما نعمت می دانید. پاسخ خود را خودتان داده اید . لولا هیچ کاری به نگاه مردم نداشته باشید بلکه به خدای خود متکی باشید و از او یاری بجویید و بدانید که این عمل و نظر خیر در آینده روشن شما بسیار موثر می باشد. دوما همچنانکه گفتید آن خدای مهربانی که این خواهر با عطوفت را برای برادرتان قرار داده اگر مصلحت برادرتان باشد باز هم از این بندگان مهربان دارد تا برای یاری او بفرستد. پس نه خدا و نه پدر و مادر و حتی برادرتان رتاضی نیستند شما آینده خود را فدای برادرتان کنید . پس همچناتنکه به فکر ازدواج هستید می توانید در صحبت هایی که با خواستگارانتان دارید در مورد برادرتان صحبت کنید و حتی با آنها شرط کنید که در زندگیتان به برادرتان هم توجه داشته و به او هم بگونه ای که به زندگی مشترکتان لطمه نخورد توجه و سرکشی کنید. موفق و خوشبخت باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.