جمعه، 26 دی 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

چرایی سکوت حضرت علی (ع) در برابر ضربت خوردن حضرت فاطمه (س)

پرسش :

چرا حضرت علی (علیه السلام) در برابر ضربت خوردن حضرت فاطمه (علیها السلام) سکوت نمودند و پاسخی ندادند؟


پاسخ :
اهل سنت شهادت حضرت فاطمه(س) را به علت این­که ابوبکر و عمر زیر سوال نرود انکار می­کنند و سعی دارند که بگویند حضرت فاطمه(س) به شهادت نرسیده و با مرگ طبیعی از دنیا رفته اند. ولی در کتاب­های اهل سنت واقعه دل خراش شهادت آن حضرت به روشنی منعکس گردیده است.

در کتابهای «عقد الفرید» و «تاریخ ابو الفداء» و «اعلام النساء» در این مورد اینگونه آمده است:
ابوبکر گروهی را به سرکردگی عمربن الخطاب بسوی خانه علی(ع) گسیل داشت و به سرکرده آنها گفت: اگر در برابر فرمانت سر فرود نیاوردند با آنان پیکار کن. عُمر با شعله ای از آتش حرکت کرد تا خانه وحی و رسالت را به آتش بکشد، در این گیر و دار بود که دخت فرزانه پیامبر، فاطمه(س) با او روبرو شد و فرمود: هان! ای پسر خطّاب آیا آمده ای تا خانه ما را به آتش بکشی؟ عُمر پاسخ داد: آری مگر اینکه همان را که امّت گردن نهاده اند بپذیرید و باخلیفه انتخابی ما دست بیعت دهید.[1]

و همچنین در تاریخ طبری و الامامه و السیاسه، در همین زمینه آمده است: به خدای سوگند خانه را به آتش خواهم کشید مگر اینکه به منظور بیعت از خانه بدر آئید و یا گفت: با شما هستم، یا به منظور بیعت از خانه بدر آئید یا خانه را با هر آنکس که در آن است به آتش خواهم کشید. برخی به او گفتند: دخت پیامبر(ص) در آن خانه است، پاسخ داد: اگر چه او باشد.[2]

مؤلف کتاب الامه و السیاسه تحت عنوان چگونگی بیعت علی(ع) می نویسد: ابوبکر در پی جویی از کسانی که از بیعت سر باز زده و نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته بودند، برآمد، از این رو عمر را به سوی خانه علی(ع) گسیل داشت تا آنان را احضار کند، عمر به در خانه آمد و آنان را ندا داد امّا آنان از آمدن و دست بیعت دادن به ابوبکر خودداری کردند، اینجا بود که عمر به همراهان خویش دستور داد تا هیزم بیاورند و خود فریاد کشید به خدائی که جان عمر در کف قدرت اوست یا باید از خانه بدر آئید و یا خانه و هر که در آن باشد به آتش خواهم کشید، به او گفتند: ای ابا حفص (عُمر) می دانی که فاطمه(س) در این خانه است؟ پاسخ داد: گر چه او هم باشد! سرانجام آن گروهی که نزد علی(ع) بودند از خانه بیرون آمدند و بناگزیر بیعت نمودند و تنها علی(ع) در خانه ماند و فرمود: من سوگند یاد کرده ام که تا قرآن را جمع آوری ننمایم، نه از خانه خارج شوم و نه عبا بر دوش افکنم. در این هنگام بود که دخت پیامبر(ص) فاطمه(س) بر آستانه درب ظاهر شد و فرمود: تاکنون گروهی را که برای رسیدن به حضور کسی آمده باشند، بدتر و خشن تر از شما به خاطر ندارم، شمایان مردمی هستید که پیکر مطهر پیامبر را در برابر ما رها کردید و خود برای انحصار قدرت و امکانات شتافتید، بی آنکه از صاحبان واقعی حق اجازه ای بگیرید و مشورت نمائید و یا حقی را برای ما به رسمیّت شناسید و بازگردانید.[3]

شاعل «نیل حافظ ابراهیم» در قصیده خویش که به عمریه معروف است می گوید:
گفته ای است از عُمر به علی(ع)، چه بزرگوار است شنونده آن و چه عظیم است گوینده آن: اگر بیعت نکنی، خانه ات را آتش می زنم، در حالی که دختر مصطفی، فاطمه(س) در خانه بود، هیچ کسی جز ابو جعفر (عُمر) نمی توانست این سخن را در برابر سوار عدنان و حافظ آن بر زبان آورد.[4]

علامّه مظفّر رحمه الله می گوید: این شاعر گمان برده که این از شجاعت عُمر است، نه چنین نیست، او اشتباه می­کند و نمی داند که عُمر در مواقع سرنوشت ساز اسلام، قدمی بر نداشته است و دستی در جنگهای فراوان پیامبر نداشته است، عُمر این سخن را بدان خاطر گفت چون خود را به واسطه وصیّت پیامبر(ص) به علی(ع) مبنی بر اینکه صبر پیشه کن، از او ایمن می دید، اگر علی(ع) به سراغش می آمد بی درنگ فرار می کرد.[5]

شهرستانی در کتاب الملل و النحل به نقل از نظّام معتزلی آورده است که: عُمر در غوغای روز بیعت بگونهای بر شکم دختر پیامبر زد که جنین وی سقط گردید، او نعره می کشید که: خانه فاطمه را با هر آنکه در آن است به آتش بکشید، و این فرمان در حالی صادر گردید که در آن خانه جز فاطمه(س) و شوهر گرانقدرش علی(ع) و دو نور دیده اش حسن و حسین هیچ کس نبود. نظیر این مطلب را صفدری شافعی و ابن حجر عسقلانی و طبری در کتابهای خویش آورده اند.[6]
 

گوشه هایی از وقایع پس از رحلت رسول اکرم(ص) از دیدگاه تشیّع

فاطمه(س) پیش از یورش دژخیمانه گروه متجاوز به خانه اش پشت درب ایستاده بود، هنگامی که یورشگران به حریم خانه اش یورش آوردند، به پشت دیوار پناه برد، امّا مهاجمان دخت پیامبر(ص) را که شش ماه باردار بود به سختی پشت درب خانه فشردند، بگونه ای که از شدّت درد و رنج فریادش برخاست و جنین او بر اثر شدت ضربه در و فشردگی میان در و دیوار، به شهادت رسید. درست در همان لحظات بود که مهاجمان علی(ع) را دستگیر نمودند و کوشیدند تا او را از خانه اش بیرون برند، که فاطمه(س) با وجود درد شدید و موج ناراحتی و اضطرابی که بر اثر صدمه حاصل شده بود، قهرمانانه به پا خاست و به انگیزه دفاع از حق و عدالت کوشید تا از بردن امیرالمؤمنین جلوگیری کند وا فسوس که در همین لحظات فرمان ظالمانه کتک زدن بر دخت محبوب و عزیز پیامبر(ص) صادر گردید.

سخنانی که از امامان معصوم در این باره رسیده ناظر بر اوضاع غمبار آن صحنه است:
امام حسن(ع) در مجلس دیکتاتور و فریبکار اموی «معاویه» خطاب به مغیرة بن شعبه یکی از همان تبهکاران شرکت کننده در آن یورش تجاوز کارانه، فرمود: تو بودی که فاطمه(س) دخت پیامبر(ص) را کتک زدی و او را مجروح و خون آلود ساختی و باعث شدی تا کودکش را سقط کند، تو در این اندیشه بودی که با این جنایت پیامبر خدا را تحقیر کنی و با زیر پا نهادن فرمان او، حرمت آن بزرگوار را هتک نمائی، مگر نه اینکه پیامبر به فاطمه می فرمود: فاطمه جان تو سالار بانوان بهشتی، از این رو ای مغیره به هوش باش که فرجام تو آتش دوزخ خواهد بود.[7]

و نیز در کتاب سلیم بن قیس چنین آمده:... قنفذ بوسیله تازیانه به گونه ای بر پیکر فاطمه(س) نواخت که آن حضرت هنگامی که پس از بیماری سخت و طولانی به شهادت رسید، هنوز اثر آن ضربات بر بازویش بسان دست بندی بر آمده بنظر می رسید، آنگاه پس از ضربات تازیانه، دخت پیامبر(ص) را چنان بر چارچوب درب خانه اش فشردند که استخوانهای پهلویش درهم شکست و آن محبوب پیامبر جنین خویش را سقط نمود.

در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: عمر به سوی خانه امیرمؤمنان روی آورد و درب خانه را زد و فریاد کشید که هان ای پسر ابی طالب در را باز کن، فاطمه فرمود: عمر از ما خاندان پیامبر چه می خواهی؟ چرا ما را با اندوه خویش به خود وا نمی گذاری؟ عمر گفت: درب را باز کنید که اگر جز این باشد خانه را آتش خواهم کشید. فاطمه(س) فرمود آیا از خدا نمی ترسی که بر خانه من هجوم آوردی و بدون رضایت من بر خانه ام وارد می شوی؟ امّا عُمر آتش خواست و درب خانه را به آتش کشید، فاطمه(س) بسوی او رفت و فریاد کشید که ای پدر ای پیامبر خدا... و او شمشیر را که غلاف بود بالا برد و بر پهلوی دخت پیامبر زد، ناله فاطمه بر آسمان برخاست، عمر تازیانه را برگرفت و بر بازوان او زد، فاطمه ناله سر داد که ای پدر راستی که پس از تو ابوبکر و عمر با ما چه کردند... . امیرمؤمنان که از جسارت عُمر سخت خشمگین شده بود به سرعت پیش آمد و کمربندش را گرفت و او را بر زمین زد، و تصمیم گرفت به کیفر جنایتی که مرتکب شده بود او را نابود سازد که بناگاه وصیّت پیامبر به یادش آمد که او را به شکیبائی فرمان داده بود، اینجا بود که فرمود: هان ای پسر صحّهاک اگر نبود که خدا چنین مقرّر ساخته و پیامبر از من پیمان شکیبائی گرفته بود، آنگاه خوب می دانستی که تو جرأت نزدیک شدن به خانه مرا نداشتی تا چه رسد که چنین جنایت و میدان داری کنی، عُمر نیروی کمکی خواست و گروه تازه نفس استبداد سر رسیدند و به خانه فاطمه(س) یورش بردند و علی(ع) را به محاصره در آوردند و او را به زنجیر کشیدند تا برای بیعت به سوی مسجد برند، اما دخت پیامبر(ص) با آن حال مجروح به دفاع از علی(ع) برخاست و میان علی(ع) و آنان فاصله شد و فرمود: نمی گذارم پسرعمویم را ببرید، اینجا بود که او را زیر تازیانه گرفتند و بر اثر همین ضربات بود که آن حضرت سرانجام در حالی به شهادت رسید که اثر آن تازیانه ها، مانند دست بندی بر بازویش برآمده و کبود بود.[8]

امام صادق(ع) در این مورد می فرماید:... و امّا علت شهادت فاطمه این بود که قنفذ غلام عمر به فرمان او، با آهن غلاف شمشیر چنان بر دختر پیامبر زدن که آن حضرت از شدّت درد و صدمات وارده جنین خوش را سقط کرد و بر اثر آن یورش بی رحمانه به سختی بیمار شد.[9]

امام باقر(ع) در این مورد می فرماید:... و پس از رحلت رسول خدا و آنچه در ورود آنان به خانه فاطمه گذشت، و پسر عمویش امیرالمؤمنین را بیرون بردند، و در اثر آنچه از آن مرد به فاطمه(س) رسید، یک فرزند کامل را سقط کرد، همین علت اصلی بیماری و رحلت فاطمه(س) بود.[10]

امام کاظم(ع) در مورد دخت پیامبر می فرماید: فاطمه، صدیقه شهیده است... .[11]

به هر حال در شهادت حضرت فاطمه (س) در اثر جراحات و ضرب و شتمی که توسط دژخیمان دستگاه خلافت به او وارد گردیده بود تردیدی وجود ندارد و روی همین جهت بود که حضرت زهرا(س) تا آخرین دقایق حیات خویش از خلیفه اول و دوّم راضی نشد،[12].

باز خود اهل سنت اقرار به این مسأله دارند که «حضرت زهرا(س) از دنیا رفت در حالی که از شیخین غضبناک بود».[13] بطوری که وقتی حضرت زهرا(س) در بستر بیماری بودند، آن دو نفر وقتی برای عیادت پیش آن حضرت می آیند حضرت زهرا حتی جواب سلام آنان را نیز نمی دهد و روی خود را از آنان بر می گرداند و بعد از سخنانی که بین آنان ردّ و بدل می شود می فرماید: اینک من خداوند و فرشتگان را گواه می گیرم که شما دو تن مرا به خشم درآوردید و باعث آزار و اذیّت من شدید و من به هنگام دیدار با پیامبر خدا از شما دو نفر به او شکایت خواهم برد. و بعد حضرت فرمود: به خدای سوگند که در هر نمازی که به بارگاه خدا بجا آورم بر شما نفرین نثار خواهم کرد.[14]

اما اهل سنت نمی توانند این مطلب را به زبان بیاورند و آن را علنی کنند، زیرا با پذیرفن شهادت حضرت فاطمه(س) باید دور عمر و ابوبکر را خط بکشند و از آنان برائت بجویند، زیرا آنان خود اقرار به این حدیث پیامبر دارند که فرمود: رضای فاطمه رضای خداست و غضب فاطمه غضب خداست،[15]

پی‌نوشت‌ها: 
[1]. عماد الدین اسماعیل ابی الفداء، تاریخ ابی الفداء، بیروت، دار المعرفة، ج 1، ص 56؛ ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربّه اندلسی، العقد الفرید، مصر مکتبة الهلال، و بیروت، دار الکتاب العربی، 1990م، ج 2، ص 254؛ عمر رضا کحالة، اعلام النساء، بیروت، موسسة الرسالة، 1440ق، ج 3، ص 1207؛ عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی شافعی، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385ق، ج 2، ص 147؛ علاء الدین علی تقی بن حسام الدین هندی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، بیروت، موسسة الرسالة، 1405ق، 1381ق، ج 3، ص 149.
[2]. ابو جعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، مصر، لیدن و دار المعارف، ج 3، ص 198؛ ابو محمد، عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری الامامه و السیاسه، حلبی، 1388ق، ج1، ص13.
[3]. الامه و السیاسة، ج 1، ص 19.
[4]. دیوان حافظ ابراهیم، مصر، دارالکتب المصریه، ج 1، ص 75.
[5]. شیخ محمد حسن مظفر، دلائل الصدق، ایران، 54ق، ج 3، ق 1، ص 1359.
[6]. ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن ابی بکر شهرستانی، الملل و النحل، بیروت، دار المعرفة، مطبعة الحلبی، مصر 1410ق، ج 1، ص 57؛ شهاب الدین بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، مؤسسة اعلمی، 1406ق، ج 1، ص 268؛ صلاح الدین بن آبیک صفدری، الوافی بالوفیات، 1401ق؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری شافعی، طبع مصر قدیم، ج 2، ص 443.
[7]. علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، نجف، دار النعمان، 1368ق، و قم، انتشارات اسوه، 1413ق، ج 1، ص 414؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق، ج 43، ص 197؛ محمد باقر مجلسی، مرآت العقول فی شرح اخبار الرسول، نجف اشرف، مطبعة الحیدریة، 1394ق، ج 5، ص 321؛ فتونی ضیاء العالمین، مخطوط، بیروت، ج 2، ق 3، ص 64.
[8]. سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، قم، مؤسسة الهادی، 1415ق، ص 594 907 674 587586 585.
[9]. جریر بن رستم طبری، دلائه الامامه، نجف اشرف، المطبعة الحیدریة، قرن چهارم، 1383ق، ص 45؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170؛ عبد الله بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، قم، مدرسة امام مهدی، 1363ش، ج 11، ص 411 405.
[10]. دلائل الامامه، ص 27 و 26؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 504.
[11]. ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی، کافی، تهران، دار الصعب و دار التعارف و دار الکتب الاسلامیه، 1378ق، ج 1، ص 418؛ عبدالله بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، قم، مدرسة امام مهدی، 1363ش، ج 11، ص 260؛ علامه خواجویی مازندرانی، الرسائل الاعتقادیه، قم، دارلکتب الاسلامی، ص 302 301.
[12]. ابوالفداء ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، ج 5، ص 287 285 250، به نقل از: بخاری، مسلم و عبدالرزاق، مکتبة المعارف، 1966، بیروت، مکتبة النصر، الریاض؛ عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی شافعی، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50 49، و ج 16، ص 232 218؛ محمد بن حبان بن احمد بن ابی حاتم، التمیمی السبتی، الثقاة، حیدر آباد هند، چاپخانه مجلس دارالمعارف العثمانیه، 1399 1339ق، ج 2، ص 165 164، احمد بن حسین علی بیهقی، السنن الکبری، هند، 1344ق، افست دارالمعرفة بیروت، ج 6، ص 300 و 301؛ امام حنبل مسند احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، ج 1، ص 6 و 9؛ ابوعبدالله، محمد سور منیع بصری، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 28؛ حسین بن محمد الحسن الدیار بکری، تاریخ الخمیس، مصر، 1383 و مؤسسة شعبان للنشر و التوزیع بیروت، ج 1، ص 174.
[13]. ابوالفداء ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، ج 5، ص 287 285 250، به نقل از بخاری، مسلم و عبدالرزاق، مکتبة المعارف، 1966، بیروت، مکتبة النصر، الریاض؛ عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی شافعی، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50 49، و ج 16، ص 232 218؛ محمد بن حبان بن احمد بن ابی حاتم، التمیمی السبتی، الثقاة، حیدر آباد هند، چاپخانه مجلس دارالمعارف العثمانیه 1399 1339ق، ج 2، ص 165 164؛ احمد بن حسین علی بیهقی، السنن الکبری، هند، 1344ق، افست دار المعرفة بیروت، ج 6، ص 300 و 301؛ امام حنبل مسند احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، ج 1، ص 6 و 9؛ ابوعبدالله، محمد سور منیع بصری، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 28؛ حسین بن محمد الحسن الدیار بکری، تاریخ الخمیس، مصر 1383 و مؤسسة شعبان للنشر و التوزیع بیروت، ج 1، ص 174.
[14]. مسلم بن قتیبه، الامه و السیاسة، حلبی، 1388ق، ج 1، ص 15 14؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 36، ص 308 و ج 71، ص 254 و ج 43، ص 170 و 171؛ جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، نجف اشرف، المطبعة الحیدریة، 1383ق، ص 45؛ عبدالله بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ج 1، ص 491 465 411؛ ابوالقاسم الخزار (از علمای قرن چهارم)، کفایة الاثر، قم، خیام، ص 65 64؛ جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، طبع و نشر عبدالحمید احمد حنفی بمصر، ص 122؛ حسین بن بابویة قمی، علل الشرایع، نجف اشرف، المطبعة الحیدریة، 1385، و مؤسسة اعلمی، بیروت، ج 1، ص 187 186؛ سید عبدالله شبّر، جلاء العیون، نجف اشرف، المطبعة الحیدریة، و بصیرتی قم، 1373ش، ج 1، ص 212 و 213.
[15]. علی بن ابی الکرم معروف به ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، تهران، انتشارات اسماعیلیان، 1380ق، ج 5، ص 522؛ احمد بن عبدالله طبری، ذخائر العقبی، بیروت، دار المعرفة، 1974م، ص 39؛ محمد بن یوسف بن محمد قرشی گنجی شافعی، کفایة الطالب، نجف اشرف، المطبعة الحیدریة، 1390ق، ص 219؛ احمد بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، مصر، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1328ق، ج 3، ص 366؛ ابو عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، هند، 1334ق، ج 3، ص 153.

منبع: اندیشه قم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
پرسش و پاسخ مرتبط