پیش گویی امام علی(ع) از ماجرای کربلا
پرسش :
آیا پیش گوئی امام علی (علیه السلام) از ماجرای کربلا صحت دارد؟
پاسخ :
کتاب وقعة صفّین ـ به نقل از حسن بن کثیر و او نیز از پدرش ـ می نویسد: على(علیه السلام) چون به کربلا رسید توقّف کرد.
به وى گفته شد: اى امیر مؤمنان! این جا کربلاست.
على(علیه السلام) فرمود: «جاى کَرب و بلاء(اندوه و آسیب )!».
سپس با دست خویش به مکانی اشاره کرد و فرمود: «این جا باراندازشان است و استراحتگاه شتر انشان است».
آن گاه با دستش به جای دیگر اشاره کرد و فرمود: «این جا خون هاشان ریخته مى شود».(1)
همچنین در کتاب فتوح آمده است: على(علیه السلام) – هنگامی که به سمت صفین حرکت کرد - چون به دِیر کَعب رسید، فرود آمد و باقى مانده روز و نیز شب را در آن مکان گُذراند. صبحگاهان حرکت نمود، تا اینکه به کربلا رسید، سپس به کرانه فرات نظر افکند. آنگاه به ابن عباس فرمود: «ابن عبّاس! آیا این مکان را مى شناسى؟».
او گفت: نه، اى امیر مؤمنان! آن را نمى شناسم.
علی(علیه السلام) فرمود: «بدان که اگر تو نیز همچون من این سرزمین را مى شناختى، از آن در نمى گذشتى، مگر آن که همانند من گریه کنى».
سپس على(علیه السلام) سخت گریست، چندان که ریشش از اشک هایش خیس شد و اشک بر سینه اش جارى گشت. پس گفت: «آه! مرا با خاندان ابو سفیان چه کار؟!».
سپس به حسین(علیه السلام) روى کرد و گفت: «شکیبا باش اى ابو عبد الله! پدرت از آنان همان دیده که تو پس از من خواهى دید».
آن گاه على(علیه السلام) در زمین کربلا به گذار(جستجو) پرداخت، گویى چیزى را مى جوید. سپس از مرکب فرود آمد و آب خواست، و وضو- گرفت - و سپس برخاست و آن قدر که مى خواست، نماز خواند...
آن گاه، قدرى به خواب رفت، ناگاه هراسناک برخاست و فرمود: «ابن عبّاس! آیا برای تو بگویم که اکنون در خواب چه دیدم؟».
او گفت: آرى، امیر مؤمنان!
على(علیه السلام) فرمود: «مردانى دیدم سپید روى؛ در دست هاشان بیرق هایى سپید بود وشمشیر هایشان را به کمر بسته بودند. سپس گرداگرد این زمین، خطّى کشیدند. آن گاه، این درختان خرما را دیدم که شاخه هاى خود را به زمین زده اند. و نیز نهرى دیدم که در آن، خون تازه روان بود و فرزندم حسین(علیه السلام) را دیدم که در آن خون، غرقه بود و یارى مى خواست؛ امّا کسى به یارى اش نمى آمد. سپس دیدم که آن مردان سپیدْچهره از آسمان فرود آمدند و ندا در دادند: اى خاندان پیامبر! صبور باشید، صبور! شما به دست پلیدترینِ مردم کشته مى شوید. و تو اى ابو عبد الله! بهشت، مشتاقِ توست آن گاه، آن مردان سپید روى به سویم آمدند. سپس مرا تسلیت دادند و گفتند: مژده باد تو را اى ابوالحسن! هر آینه، فردا که مردم نزد پروردگار جهان حاضر شوند، خداوند، چشم تو را به فرزندت حسین(علیه السلام) روشن می گردانَد. و این بود آن خوابى که دیدم. به آن که جان على در دست اوست، سوگند،...این، سرزمین کربلاست که فرزندم حسین(علیه السلام) و پیروانش، و دسته اى از فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، دختِ محمّد(صلى الله علیه وآله) در آن دفن مى شوند. همانا این مکان نزد آسمانیان مشهور است و آن را به نام سرزمین کرب و بلا (اندوه و آسیب) یاد مى کنند. هر آینه از این زمین، گروهى برانگیخته خواهند شد که بى محاسبه، داخل بهشت مى شوند».(2). (3)
در کتاب کامل الزیارات ـ به نقل از ابو عبد الله جَدَلى ـ آمده است که گفته: بر امیر مؤمنان(ع)، وارد شدم و حسین(علیه السلام) در کنارش بود. با دست بر شانه حسین(علیه السلام) زد و فرمود: «این، کشته خواهد شد و هیچ کس کمکش نخواهد کرد».
گفتم: اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند، روزگار بدى خواهد بود.
امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «این اتّفاق، خواهد افتاد».(4)
همچنین در کتاب إرشاد ـ به نقل از اسماعیل بن زیاد ـ آمده است: روزى، على(علیه السلام) به براء بن عازب فرمود: «اى براء! پسرم حسین، کشته خواهد شد و تو زنده خواهى بود و کمکش نخواهى کرد».
هنگامى که حسین بن على(علیهما السلام) شهید شد، براء بن عازب مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب(علیه السلام)، راست گفت. حسین(ع)، کشته شد و من کمکش نکردم» و همواره از یارى نکردن حسین(علیه السلام) اظهار تأسّف و پشیمانى مى کرد.(5)
و نیز در همان کتاب ـ به نقل از جُوَیریة بن مُسهِر عبدى ـ آمده است: هنگامى که با امیر مؤمنان(علیه السلام)، به صِفّین مى رفتیم، به بیابان هاى کربلا رسیدیم. دور از سپاه ایستاد و آن گاه به راست و چپ، نگاه کرد و اشک ریخت و سپس فرمود: «به خدا سوگند، این جا توقّفگاه قافله آنان و جاى مرگشان است».
گفتند: اى امیر مؤمنان! این جا کجاست؟
فرمود: «این جا کربلاست و در آن، گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».آن گاه به راه خود، ادامه داد.(6)
در کتاب معجم الکبیر ـ به نقل از ابو حِبره ـ آمده است: با على(علیه السلام)همراه شدم تا به کوفه رسیدیم. در کوفه به منبر رفت و خدا را سپاس و ستایش گفت و آن گاه فرمود: «هنگامى که نوادگان پیامبرتان در میان شما گرفتار شوند، چه خواهید کرد؟».
گفتند: در راه آنان، آزمایش نیکویى خواهیم داد.
على(علیه السلام) فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، در میان شما منزل خواهند کرد و شما به سوى آنان به راه خواهید افتاد و آنان را خواهید کُشت».
آن گاه، شروع به خواندن این شعر کرد:
«هُم أورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدو(7) *** أحَبّوا نَجاةً لا نَجاةَ ولا عُذرَ»؛
(خود، آنان را با نیرنگ، وارد خواهند کرد و سپس از آنان رو خواهند گرداند
نجات یافتنى را دوست خواهند داشت که نه رستگارى و نه دلیلى بر آن است).(8)
احمد بن حنبل در کتاب مسندش ـ به نقل از عبد الله بن نُجَىّ، از پدرش ـ می نویسد: با على(علیه السلام) مى رفتیم و من مسئول ظرف آب وضوى او بودم. هنگامى که به سوى صِفّین مى رفتیم، تا به نینوا رسیدیم، على(علیه السلام) فرمود: «ابوعبد الله! صبر کن. در کنار فرات، صبر کن».
گفتم: چه شده است؟
على(علیه السلام) فرمود: «روزى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شدم، در حالى که چشمانش گریان بود. گفتم: اى پیامبر خدا! آیا کسى تو را خشمناک کرده است؟ چرا دیدگانت گریان است؟
فرمود: «هم اکنون، جبرئیل از پیش من رفت و به من گفت که حسین(علیه السلام) در کنار فرات، کشته خواهد شد. سپس فرمود: مى خواهى خاک آن جا را- به تو بدهم- بو کنى؟
گفتم: آرى.
آنگاه یک مشت خاک به من داد. و من نتوانستم جلوى اشکم را بگیرم». (9)
همچنین در کتاب مقتل الحسین، خوارزمى ـ به نقل از حاکم جُشَمى ـ آمده است: امیر مؤمنان علی(علیه السلام) هنگامى که به صِفّین مى رفت، در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «مى دانى این مکانْ کجاست؟».
ابن عبّاس گفت: نه.
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) فرمود: «اگر این مکان را مى شناختى، همچون من مى گریستى» و آن گاه، گریه شدیدى کرد و افزود: «من با آل ابو سفیان، چه کار دارم؟».
آن گاه امیر مؤمنان(ع) به حسین(علیه السلام) رو کرد و فرمود: « شکیبا باش، پسر عزیزم! پدرت هم از آنان، همانند آنچه تو پس از او خواهى دید، مى بیند». (10)
اُسد الغابة ـ به نقل از غرفه اَزْدى ـ می نویسد: نسبت به منزلت على(علیه السلام) تردیدى در دلم راه یافته بود. روزى با او به ساحل فرات رفتم. راه کج کرد و ایستاد و ما هم اطرافش ایستادیم. با اشاره دست فرمود: «این جا مکان شترانشان، جایگاه فرود قافله شان و محلّ ریختن خونشان است. پدرم فداى آن که جز خدا، یاورى در زمین و در آسمان ندارد!».
هنگامى که حسین(علیه السلام) کشته شد، به ساحل فرات آمدم و به جایى که حسین(علیه السلام)را در آن جا کشته بودند، رفتم. درست همان گونه بود که على(علیه السلام) گفته بود و هیچ اشتباهى نکرده بود. از تردیدى که در من بود، از خدا طلب آمرزش کردم و فهمیدم که على(علیه السلام) به کارى دست نمى زَنَد، مگر بر پایه عهدى که با وى شده است.(11)
ابن سعد در کتاب طبقات الکبرى ـ به نقل از ابو عبید ضَبّى ـ می نویسد: بر ابو هَرثَم ضبّى که از سپاهیان على(علیه السلام) در صِفّین بود، وارد شدم؛ او روى سکّویى نشسته بود...
برای ما نقل کرد: در بازگشت از صِفّین، در کربلا پیاده شدیم و على(علیه السلام)، نماز صبح را با ما به جماعت در بین درختان و بوته هاى اسفند به جاى آورد...آن گاه گفت: «آه ، آه! در این بیابان، گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند». (12)
تاریخ دمشق ـ به نقل از هَرثَمة بن سلمى ـ می نویسد: در یکى از جنگ هاى على(علیه السلام) همراه او مى رفتیم تا به کربلا رسیدیم. او در کنار درختى پیاده شد و نماز خواند و مشتى خاک از زمین برداشت و بویید و فرمود: «واى بر تو، اى خاک! بر روى تو گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».(13)
پینوشتها:
(1). وقعة صفّین، ص 142؛ بحار الأنوار، ج 32، ص 420 و ج 41، ص 339، ح 58؛ شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 171؛ الإرشاد، ج 1، ص 332؛ خصائص الأئمّة (علیهم السلام)، ص 47.
(2). فتوح، ج 2، ص 551؛ أمالی صدوق، ص 597، ح 5؛ وقعة صفّین، ص 140.
(3). محمد محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمومنین، ج 5، ص 523- 519.
(4). کامل الزیارات، ص 149، ح 176؛ رجال الکشّی، ج 1، ص 307، الرقم 147.
(5). إرشاد، ج 1، ص 331؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 270.
(6). إرشاد، ج 1، ص 332؛ خصائص الأئمّة(علیهم السلام)، ص 47؛ قرب الإسناد، ص 26، ح 87؛ وقعة صفّین: ص 142 وکامل الزیارات، ص 453، ح 685؛ ذخائر العقبى، ص 174.
(7). عرَّدوا: أی فرّوا وأعرضوا (النهایة، ج 3، ص 204).
(8). المعجم الکبیر، ج 3، ص 110، ح 2823؛ مناقب بن شهر آشوب، ج 2، ص 270.
(9). مسند ابن حنبل، ج 1، ص 184، ح 648؛ مسند أبی یعلى، ج 1، ص 206، ح 358؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 589، الرقم 1577؛ طبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج 1، ص 429، الرقم 417 عن عامر الشعبی؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 187، ح 3517؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 105، ح ؛ ملاحم والفتن، ص 237، ح 344 و ص 333، ح 484.
(10). مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 162.
(11). اُسد الغابة، ج 4، ص 322، الرقم 4173؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 198.
(12). طبقات الکبرى، ج 1، ص 432، الرقم 420؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 198؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 136، ح 1077؛ مناقب کوفی، ج 2، ص 26، ح 514؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 590، الرقم 1577؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 165.
(13). تاریخ دمشق، ج 14، ص 222؛ ملاحم والفتن، ص 335، ح 488.
منبع: دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج12، ص 55-65.
کتاب وقعة صفّین ـ به نقل از حسن بن کثیر و او نیز از پدرش ـ می نویسد: على(علیه السلام) چون به کربلا رسید توقّف کرد.
به وى گفته شد: اى امیر مؤمنان! این جا کربلاست.
على(علیه السلام) فرمود: «جاى کَرب و بلاء(اندوه و آسیب )!».
سپس با دست خویش به مکانی اشاره کرد و فرمود: «این جا باراندازشان است و استراحتگاه شتر انشان است».
آن گاه با دستش به جای دیگر اشاره کرد و فرمود: «این جا خون هاشان ریخته مى شود».(1)
همچنین در کتاب فتوح آمده است: على(علیه السلام) – هنگامی که به سمت صفین حرکت کرد - چون به دِیر کَعب رسید، فرود آمد و باقى مانده روز و نیز شب را در آن مکان گُذراند. صبحگاهان حرکت نمود، تا اینکه به کربلا رسید، سپس به کرانه فرات نظر افکند. آنگاه به ابن عباس فرمود: «ابن عبّاس! آیا این مکان را مى شناسى؟».
او گفت: نه، اى امیر مؤمنان! آن را نمى شناسم.
علی(علیه السلام) فرمود: «بدان که اگر تو نیز همچون من این سرزمین را مى شناختى، از آن در نمى گذشتى، مگر آن که همانند من گریه کنى».
سپس على(علیه السلام) سخت گریست، چندان که ریشش از اشک هایش خیس شد و اشک بر سینه اش جارى گشت. پس گفت: «آه! مرا با خاندان ابو سفیان چه کار؟!».
سپس به حسین(علیه السلام) روى کرد و گفت: «شکیبا باش اى ابو عبد الله! پدرت از آنان همان دیده که تو پس از من خواهى دید».
آن گاه على(علیه السلام) در زمین کربلا به گذار(جستجو) پرداخت، گویى چیزى را مى جوید. سپس از مرکب فرود آمد و آب خواست، و وضو- گرفت - و سپس برخاست و آن قدر که مى خواست، نماز خواند...
آن گاه، قدرى به خواب رفت، ناگاه هراسناک برخاست و فرمود: «ابن عبّاس! آیا برای تو بگویم که اکنون در خواب چه دیدم؟».
او گفت: آرى، امیر مؤمنان!
على(علیه السلام) فرمود: «مردانى دیدم سپید روى؛ در دست هاشان بیرق هایى سپید بود وشمشیر هایشان را به کمر بسته بودند. سپس گرداگرد این زمین، خطّى کشیدند. آن گاه، این درختان خرما را دیدم که شاخه هاى خود را به زمین زده اند. و نیز نهرى دیدم که در آن، خون تازه روان بود و فرزندم حسین(علیه السلام) را دیدم که در آن خون، غرقه بود و یارى مى خواست؛ امّا کسى به یارى اش نمى آمد. سپس دیدم که آن مردان سپیدْچهره از آسمان فرود آمدند و ندا در دادند: اى خاندان پیامبر! صبور باشید، صبور! شما به دست پلیدترینِ مردم کشته مى شوید. و تو اى ابو عبد الله! بهشت، مشتاقِ توست آن گاه، آن مردان سپید روى به سویم آمدند. سپس مرا تسلیت دادند و گفتند: مژده باد تو را اى ابوالحسن! هر آینه، فردا که مردم نزد پروردگار جهان حاضر شوند، خداوند، چشم تو را به فرزندت حسین(علیه السلام) روشن می گردانَد. و این بود آن خوابى که دیدم. به آن که جان على در دست اوست، سوگند،...این، سرزمین کربلاست که فرزندم حسین(علیه السلام) و پیروانش، و دسته اى از فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، دختِ محمّد(صلى الله علیه وآله) در آن دفن مى شوند. همانا این مکان نزد آسمانیان مشهور است و آن را به نام سرزمین کرب و بلا (اندوه و آسیب) یاد مى کنند. هر آینه از این زمین، گروهى برانگیخته خواهند شد که بى محاسبه، داخل بهشت مى شوند».(2). (3)
در کتاب کامل الزیارات ـ به نقل از ابو عبد الله جَدَلى ـ آمده است که گفته: بر امیر مؤمنان(ع)، وارد شدم و حسین(علیه السلام) در کنارش بود. با دست بر شانه حسین(علیه السلام) زد و فرمود: «این، کشته خواهد شد و هیچ کس کمکش نخواهد کرد».
گفتم: اى امیر مؤمنان! به خدا سوگند، روزگار بدى خواهد بود.
امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «این اتّفاق، خواهد افتاد».(4)
همچنین در کتاب إرشاد ـ به نقل از اسماعیل بن زیاد ـ آمده است: روزى، على(علیه السلام) به براء بن عازب فرمود: «اى براء! پسرم حسین، کشته خواهد شد و تو زنده خواهى بود و کمکش نخواهى کرد».
هنگامى که حسین بن على(علیهما السلام) شهید شد، براء بن عازب مى گفت: «به خدا سوگند، على بن ابى طالب(علیه السلام)، راست گفت. حسین(ع)، کشته شد و من کمکش نکردم» و همواره از یارى نکردن حسین(علیه السلام) اظهار تأسّف و پشیمانى مى کرد.(5)
و نیز در همان کتاب ـ به نقل از جُوَیریة بن مُسهِر عبدى ـ آمده است: هنگامى که با امیر مؤمنان(علیه السلام)، به صِفّین مى رفتیم، به بیابان هاى کربلا رسیدیم. دور از سپاه ایستاد و آن گاه به راست و چپ، نگاه کرد و اشک ریخت و سپس فرمود: «به خدا سوگند، این جا توقّفگاه قافله آنان و جاى مرگشان است».
گفتند: اى امیر مؤمنان! این جا کجاست؟
فرمود: «این جا کربلاست و در آن، گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».آن گاه به راه خود، ادامه داد.(6)
در کتاب معجم الکبیر ـ به نقل از ابو حِبره ـ آمده است: با على(علیه السلام)همراه شدم تا به کوفه رسیدیم. در کوفه به منبر رفت و خدا را سپاس و ستایش گفت و آن گاه فرمود: «هنگامى که نوادگان پیامبرتان در میان شما گرفتار شوند، چه خواهید کرد؟».
گفتند: در راه آنان، آزمایش نیکویى خواهیم داد.
على(علیه السلام) فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، در میان شما منزل خواهند کرد و شما به سوى آنان به راه خواهید افتاد و آنان را خواهید کُشت».
آن گاه، شروع به خواندن این شعر کرد:
«هُم أورَدوهُم بِالغَرورِ وعَرَّدو(7) *** أحَبّوا نَجاةً لا نَجاةَ ولا عُذرَ»؛
(خود، آنان را با نیرنگ، وارد خواهند کرد و سپس از آنان رو خواهند گرداند
نجات یافتنى را دوست خواهند داشت که نه رستگارى و نه دلیلى بر آن است).(8)
احمد بن حنبل در کتاب مسندش ـ به نقل از عبد الله بن نُجَىّ، از پدرش ـ می نویسد: با على(علیه السلام) مى رفتیم و من مسئول ظرف آب وضوى او بودم. هنگامى که به سوى صِفّین مى رفتیم، تا به نینوا رسیدیم، على(علیه السلام) فرمود: «ابوعبد الله! صبر کن. در کنار فرات، صبر کن».
گفتم: چه شده است؟
على(علیه السلام) فرمود: «روزى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شدم، در حالى که چشمانش گریان بود. گفتم: اى پیامبر خدا! آیا کسى تو را خشمناک کرده است؟ چرا دیدگانت گریان است؟
فرمود: «هم اکنون، جبرئیل از پیش من رفت و به من گفت که حسین(علیه السلام) در کنار فرات، کشته خواهد شد. سپس فرمود: مى خواهى خاک آن جا را- به تو بدهم- بو کنى؟
گفتم: آرى.
آنگاه یک مشت خاک به من داد. و من نتوانستم جلوى اشکم را بگیرم». (9)
همچنین در کتاب مقتل الحسین، خوارزمى ـ به نقل از حاکم جُشَمى ـ آمده است: امیر مؤمنان علی(علیه السلام) هنگامى که به صِفّین مى رفت، در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «مى دانى این مکانْ کجاست؟».
ابن عبّاس گفت: نه.
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) فرمود: «اگر این مکان را مى شناختى، همچون من مى گریستى» و آن گاه، گریه شدیدى کرد و افزود: «من با آل ابو سفیان، چه کار دارم؟».
آن گاه امیر مؤمنان(ع) به حسین(علیه السلام) رو کرد و فرمود: « شکیبا باش، پسر عزیزم! پدرت هم از آنان، همانند آنچه تو پس از او خواهى دید، مى بیند». (10)
اُسد الغابة ـ به نقل از غرفه اَزْدى ـ می نویسد: نسبت به منزلت على(علیه السلام) تردیدى در دلم راه یافته بود. روزى با او به ساحل فرات رفتم. راه کج کرد و ایستاد و ما هم اطرافش ایستادیم. با اشاره دست فرمود: «این جا مکان شترانشان، جایگاه فرود قافله شان و محلّ ریختن خونشان است. پدرم فداى آن که جز خدا، یاورى در زمین و در آسمان ندارد!».
هنگامى که حسین(علیه السلام) کشته شد، به ساحل فرات آمدم و به جایى که حسین(علیه السلام)را در آن جا کشته بودند، رفتم. درست همان گونه بود که على(علیه السلام) گفته بود و هیچ اشتباهى نکرده بود. از تردیدى که در من بود، از خدا طلب آمرزش کردم و فهمیدم که على(علیه السلام) به کارى دست نمى زَنَد، مگر بر پایه عهدى که با وى شده است.(11)
ابن سعد در کتاب طبقات الکبرى ـ به نقل از ابو عبید ضَبّى ـ می نویسد: بر ابو هَرثَم ضبّى که از سپاهیان على(علیه السلام) در صِفّین بود، وارد شدم؛ او روى سکّویى نشسته بود...
برای ما نقل کرد: در بازگشت از صِفّین، در کربلا پیاده شدیم و على(علیه السلام)، نماز صبح را با ما به جماعت در بین درختان و بوته هاى اسفند به جاى آورد...آن گاه گفت: «آه ، آه! در این بیابان، گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند». (12)
تاریخ دمشق ـ به نقل از هَرثَمة بن سلمى ـ می نویسد: در یکى از جنگ هاى على(علیه السلام) همراه او مى رفتیم تا به کربلا رسیدیم. او در کنار درختى پیاده شد و نماز خواند و مشتى خاک از زمین برداشت و بویید و فرمود: «واى بر تو، اى خاک! بر روى تو گروهى کشته خواهند شد که بدون محاسبه وارد بهشت مى گردند».(13)
پینوشتها:
(1). وقعة صفّین، ص 142؛ بحار الأنوار، ج 32، ص 420 و ج 41، ص 339، ح 58؛ شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 171؛ الإرشاد، ج 1، ص 332؛ خصائص الأئمّة (علیهم السلام)، ص 47.
(2). فتوح، ج 2، ص 551؛ أمالی صدوق، ص 597، ح 5؛ وقعة صفّین، ص 140.
(3). محمد محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمومنین، ج 5، ص 523- 519.
(4). کامل الزیارات، ص 149، ح 176؛ رجال الکشّی، ج 1، ص 307، الرقم 147.
(5). إرشاد، ج 1، ص 331؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 270.
(6). إرشاد، ج 1، ص 332؛ خصائص الأئمّة(علیهم السلام)، ص 47؛ قرب الإسناد، ص 26، ح 87؛ وقعة صفّین: ص 142 وکامل الزیارات، ص 453، ح 685؛ ذخائر العقبى، ص 174.
(7). عرَّدوا: أی فرّوا وأعرضوا (النهایة، ج 3، ص 204).
(8). المعجم الکبیر، ج 3، ص 110، ح 2823؛ مناقب بن شهر آشوب، ج 2، ص 270.
(9). مسند ابن حنبل، ج 1، ص 184، ح 648؛ مسند أبی یعلى، ج 1، ص 206، ح 358؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 589، الرقم 1577؛ طبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج 1، ص 429، الرقم 417 عن عامر الشعبی؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 187، ح 3517؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 105، ح ؛ ملاحم والفتن، ص 237، ح 344 و ص 333، ح 484.
(10). مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 162.
(11). اُسد الغابة، ج 4، ص 322، الرقم 4173؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 198.
(12). طبقات الکبرى، ج 1، ص 432، الرقم 420؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 198؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 136، ح 1077؛ مناقب کوفی، ج 2، ص 26، ح 514؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 590، الرقم 1577؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 165.
(13). تاریخ دمشق، ج 14، ص 222؛ ملاحم والفتن، ص 335، ح 488.
منبع: دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج12، ص 55-65.