چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

لزوم مجلس خبرگان، با نظريه «انتصاب» در ولايت فقيه سازگار است يا با نظريه «انتخاب» و ‏‏«وكالت»؟‎ ‎


پاسخ :
1ـ شخصيت حقيقي فقيه جامع الشرايط رهبري، همانند ديگر شهروندان است و همگي، اعم از فقيه و ‏عامي، در برابر قانون يكسان مي‌باشند و لذا شخص فقيه، در انتخاب اعضاي مجلس خبرگان، انتخاب ‏رئيس جمهور، انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و ديگر شوراها شركت مي‌كند و رأي او، ارزش بيش ‏از يك رأي ندارد و اگر خودش پيش از نيل به مقام رهبري، جزء فقيهان عضو مجلس خبرگان باشد، همانند ديگر ‏فقيهان و اعضاء مجلس خبرگان، به شخصيت حقوقي خويش، رأي تولّي مي‌دهد (به عنوان ولايت) نه رأي ‏توكيل (به عنوان وكالت).‏‎ ‎‏2ـ شخصيت حقوقي فقيه جامع شرايط رهبري، همانند ساير شخصيت‌هاي حقوقي اسلام مانند مقام ‏مرجعيت فتوا، مقام قضا و داوري در محاكم عدل اسلامي، منصوب از سوي شارع مقدس است و رجوع مردم ‏به آن شخصيت حقوقي، آن را از «مرحله ثبوت» به «مرحله اثبات» منتقل مي‌كند و از مشروعيتِ صرف، به ‏اقتدار ملّي مي‌رساند؛ چنانكه اگر كسي به ملكه اجتهاد مهندسي و پزشكي رسيد، شخصيت حقوقي او، ‏صلاحيت مرجعيت در آن تخصص را دارد؛ خواه كسي به او رجوع كند يا رجوع نكند. اگر به او رجوع شد، ‏فعاليت‌هاي مهندسي كارهاي پزشكي او، از «بالقوه» به «بالفعل» مي‌رسد. بنابراين، فقيه جامع الشرايط ‏ولايت دارد نه وكالت.‏‎ ‎‏3ـ تدوين اصول قانون اساسي، بر اساس آزادي توأم با مسؤوليت مردم در برابر خداست و لذا تبيين قوانين و ‏تقرير مقرّرات مربوط به دو قسمت مهم از امور است كه يكي راجع به امور و اموال شخصي آنان است و ديگري ‏راجع به امور و اموال عمومي و ملّي آنان؛ و همچنين اجراي آن قوانين و نيز تطبيق موارد اجراء، بر موادّ قانون ‏كه بر عهده قوّه قضائيّه است، همگي بايد با حفظ دو اصل محوري باشد:‏‎ ‎اول آنكه تقرير و تقنين مقررات و قوانين شخصي و ملّي، بايد موافق با موازين اسلامي يا غير مخالف با آنها ‏باشد و دوم اينكه اجراي آنها، مستلزم تفويت اَنفال و اِتلاف اموال مكتب نگردد و اين دو اصل، اقتضا دارد كه در ‏همه سه بخش مهم مملكت يعني تقنين و اجراء و قضاء، حضور فقاهت و عدالت، به نحو مباشرت يا به نحو ‏تسبيب، همراه با ساير شرايط رهبري لازم باشد؛ و به همين دليل است كه تنفيذ حكم رياست جمهور، نصب ‏فقهاي شوراي نگهبان، و نصب رئيس قوّه قضائيّه، از اختيارات و بلكه از وظايف فقيه جامع شرايط رهبري است؛ ‏چنانكه اصل پنجم قانون اساسي، ولايت امر و امامت امت را بر عهده فقيه عادل و با تقوا و… قرار داده است.‏‎ ‎‏4ـ ساختار قانون اساسي ايران، بر تفكيك اجرائي حوزه ولايت فقيه از قلمرو حكومت ملي و حاكميّت مردم ‏است؛ يعني اگر چه فضاي اصلي نظام و ستون خيمه مملكت و عمود استوار كشور، ولايت فقيه است و از اين ‏جهت، بر تمام شؤون مملكت اِشراف دارد و مشروعيت آنها را تأمين مي‌كند، ليكن براي حاكميت ملت در حوزه ‏امور و احوال و اموال شخصي و نيز حوزه امور و احوال و اموال عمومي و ملّي (نه دولتي و حكومتي)، به عنوان ‏انتخاب رئيس جمهور، اعضاي مجلس خبرگان، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراهاي ديگر، ‏اصول ويژه‌اي در نظر گرفته شده كه آزادي و حق حاكميت آنان تأمين گردد و شخصيت حقيقي فقيه جامع ‏شرايط رهبري نيز در اين دو قسمت اخير، همتاي شهروندان ديگر، از حاكميت ملي برخوردار است.‏‎ ‎اگر در اصل يكصد و دهم و اصل يكصد و هفتاد و پنجم قانون اساسي، برخي از كارهاي اجرايي و ملّي، از ‏وظايف و اختيارات رهبري شمرده شده و اگر در اصل شصتم قانون اساسي آمده است: «اعمال قوّه مجريه جز ‏در اموري كه در اين قانون مستقيماً بر عهده رهبري گذارده شده، از طريق رئيس جمهور و وزراء است»، اين ‏اختيارات ملّي و اجرايي، منافي حاكميّت ملّي نيست؛ زيرا خود ملّت در همه‌پرسي فراگير، چنين وظايف ‏اجرايي را بر عهده فقيه جامع الشرايط قرار داده است و مي‌توانست و مي‌تواند حق حاكميت خويش در اين ‏امور را به شيوه ديگر اعمال كند؛ چنانكه در قانون اساسي قبلي (مصوب 1358)، صدا و سيما به عنوان ‏رسانه‌اي گروهي، زير نظر مشترك قواي سه‌گانه اداره مي‌شد و ترتيب آن را قانون مصوّب ‏مجلس شوراي اسلامي معين مي‌كرد(1).‏‎ ‎‏5ـ گفته شد كه در نظام اسلامي و ولايت فقيه، ميان شخصيت حقوقي و حقيقي حاكم، تفكيك وجود دارد و ‏اكنون برخي از نشانه‌هاي اين تفكيك بيان مي‌شود.‏‎ ‎به عنوان نمونه، مطلبي در اصل يكصد و چهل و دوم قانون اساسي به اين صورت آمده است: «دارايي رهبر، ‏رئيس جمهور، معاونان رئيس جمهور، وزيران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئيس ‏قوّه قضائيّه رسيدگي مي‌شود كه بر خلاف حق، افزايش نيافته باشد».‏‎ ‎‏ مقصود از دارايي رهبر، دارايي شخصي اوست وگرنه اموال مكتب و حقوق امامت كه در اصل چهل و پنجم ‏آمده است، مربوط به شخصيت حقوقي رهبر است كه بر اساس مصالح عامّه عمل مي‌شود.‏‎ ‎نشانه ديگر تفكيك بين شخصيت حقيقي و حقوقي رهبر آن است كه رهبر، به لحاظ شخصيت حقيقي خود ‏همانند ساير شهروندان، حق شركت در انتخاب رئيس جمهور را دارد و به كانديداي مورد نظر شخصي خود رأي ‏مي‌دهد و پس از انتخاب شخص معيّن از سوي اكثريت مردم، شخصيت حقوقي رهبر، رياست جمهوريِ شخص ‏منتخب مردم را تنفيذ مي‌كند؛ چه آن شخص منتخب، همان شخصي باشد كه رهبر به لحاظ شخصيت ‏حقيقي‌اش به او رأي داده است و چه كس ديگري باشد.‏‎ ‎‏6ـ شخصت حقوقي فقيه جامع الشرايط، وكيل اشخاص يا ارگان خاص نخواهد بود؛ اگر چه شخصيت ‏حقيقي‌اش مي‌تواند وكيل بشود و اگر عنوان «انتخاب رهبري» براي تعيين وظايف اعضاي مجلس خبرگان در ‏قانون اساسي استعمال شده است، به معناي توكيل نيست؛ زيرا عنوانِ انتخاب، اجتباء، اصطفاء، اصطناع، و ‏مانند آنها كه در لغت عربي متناسب و متقارب هم مي‌باشند، هيچ يك به معناي توكيل نيستند، بلكه به معناي ‏برگزيدن است كه گاهي مناسب با برگزيدن وكيل به كار مي‌رود و زماني براي برگزيدن وليّ و قيّم، و گاه براي ‏برگزيدن متولّي يا والي استعمال مي‌شود. كه در قانون اساسي، در مورد اخير به كار رفته است.‏‎ ‎‏7ـ شخصيت حقوقي فقيه جامع الشرايط، اگر چه نسبت به مردم ولايت دارد نه وكالت، ليكن ولايت، به معناي ‏محجوريت مردم نيست و اين مطلب در پاسخ به برخي از پرسش‌هاي گذشته بازگو شد(2)؛ چه اينكه در پاسخ ‏به برخي از پرسش‌ها و اشكالات آينده نيز خواهد آمد(3).‏‎ ‎‏

‏(1) قانون اساسي (مصوب 1358)، اصل يكصد و هفتاد و پنجم.‏
‏(2) ر ك: پرسش و پاسخ شماره‌هاي؛ 57، 60، 63.‏
‏(3) ر ك: پرسش و پاسخ شماره‌هاي؛ 98، 104.‏

‏‏مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولايت فقيه ، ص 450 ـ 454)‏


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.