پرسش :
نفس ناطقه كدام نفس است؟ و آيا پس از مرگ تعلق آن كاملاً از بدن جدا ميشود؟
پاسخ :
گفتم كه نفس ناطقه را مستقر كجاست گفتا ورا جهان لطيف است مستقر
نفس مراتب مختلف دارد و در هر مرتبه براي نفس اسمي است در ابتداء كه اداره وجود انسان در اختيار او است و بر بدن استيلاء دارد نفس اماره گويند و در مرحله دوّم كه ادارة شئون بدن به دل تفويض شود و نفس هم تابع دل گردد ولي باز از تمرد نفس مقداري مانده باشد و كاملاً تسليم دل نشده و نفس همواره خود را ملامت نمايد در اين صورت نفس لوّامة ناميده ميشود. و در مرحلة سوم كه نفس كاملاً رام گشته و در تمام جهات تسليم باشد نفس را مطمئنه خوانند. نفس ناطقه سه مرحله و مرتبه دارد و در حد كمال نفس ناطقه ناميده ميشود.[1]
مبحث نفس ناطقه انساني اساس تمام مباحث فلسفه ميباشد و محور تمام مسائل علوم عقليه و نقليه و اساس همه خيرات است و اشرف علوم ميباشد براي روشن شدن مسئلة معرفت نفس چند امر بايد تبيين شود:
1. نفس و بدن غير هم هستند با فساد بدن هرگز نفس از بين نميرود بلكه نفس حافظ بدن ميباشد.
2. مجرد بودن نفس ناطقه به تجرد برزخي است.
3. نفس از ماده و احكام حاكم بر ماده عاري است گوهري است بسيط از عالم ماوراي طبيعت و از فساد و از بين رفتن كه از اوصاف و خصوصيات ماده است مبرّا ميباشد و چون فساد نميپذيرد هيچ گاه فاني نميشود و براي هميشه باقي است.
4. ملكات نفس مواد صورت برزخي ميباشد يعني هر عملي صورتي دارد كه در عالم برزخ آن عمل به آن صورت بر عامل و كسي كه انجام داده ظاهر ميشود كه صورت انسان در عالم ديگر نتيجه عمل و فعل او است در دنيا و همنشينيهاي او از زشت و زيبا همگي نتيجه افعال او در دنيا ميباشد.
5. نفس بعد از جدا شدن از بدن به تكامل خود ادامه ميدهد نفس ناطقه بعد از جدايي از بدن فاني نميشود بلكه زندهتر ميشود.[2]
روح و بدن از نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر ميباشند. بدن به واسطه مرگ خواص حيات را از دست ميدهد و تدريجاًمتلاشي ميشود ولي روح اين گونه نيست بلكه حيات بالاصالة از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نيز از وي كسب حيات ميكند و هنگامي كه روح از بدن مفارقت نمود و علقة خود را بريد (مرگ) بدن از كار ميافتد و روح همچنان به حيات خود ادامه ميدهد.
در آية ميفرمايد: «بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان ميگيرد پس از آن به سوي خداي خودتان برميگرديد، يعني انچه پس از مرگ متلاشي گشته و در ميان اجزاي زمين گم ميشود بدنهاي شما است ولي خودتان (ارواج) به دست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شده و پيش ما محفوظيد.[3]
به نظر اسلام انسان زندگي جاويداني دارد كه پاياني براي آن نيست و مرگ كه جدايي روح از بدن ميباشد، وي را وارد مرحله ديگري از حيات مينمايد كه كامروائي و ناكامي در آن بر پاية نيكوكاري و بدكاري در مرحلة زندگي پيش از مرگ استوار ميباشد پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايند: گمان مبريد كه با مردن نابود ميشويد بلكه از خانهاي به خانه ديگر منتقل ميگرديد.[4]
امّا قسمت دوّم جواب
در مطالبي كه ذكر شد استفاده ميشود وقتي كه انسان مُرد و بدنش متلاشي و تبديل به خاك و يا موجودات ديگر شد ديگر روح و نفس ناطقه با آن ارتباطي ندارد و از هم بيگانه ميشوند تا روز رستاخيز كبري و حضور در صحنه مجازات از اعمال نيك و بد كه از بعضي آيات و روايات استفاده ميشود كه مجازات به آن بدني است كه گناه و معصيت و نافرماني را انجام داده لذا بايد روح به بدن عود نمايد تا به كيفر گناهان برسد و يا پاداش كارهاي نيك را مشاهده نمايد. مجرد با ماده سنخيت ندارد. بدن تا زنده است در تكامل نيازمند به روح و نفس و اداره كننده امور بدن دارد. امّا وقتي مرد از هم بيگانه ميشوند. امّا ادلة معاد جسماني دلالت دارد كه روز جزا هر دو (روح و جسم) با هم پاي حساب ميآيند كيفر گناهان و يا پاداش كارهاي نيك را ميبينند. آيات زيادي هست مانند آية 11 سورة روم: «خداوند آفرينش را آغاز ميكند سپس آن را تجديد مينمايد و به سوي او باز ميگرديد». «آيا هنگامي كه ذوات تنها در زمين گم شدند بار ديگر به اين زندگي بازميگرديم.» [5] و آيات زياد ديگر.»
براي مطالعة بيشتر به كتابهاي زير مراجعه نماييد:
1. شيعه در اسلام، علامه طباطبايي، چاپ مدرسين حوزه علميه قم.
2. كتاب هزار و يك نكته، استاد حسنزاده آملي، نكته 658، مقالهاي در معرفت نفس ناطقه.
3. دروس اتحاد عاقل به معقول، استاد حسنزاده آملي، انتشارات حكمت.
4. معارف قرآن انسانشناسي، استاد مصباح، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) 1380.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مصباح الهداية، ص 59، نقل از فرهنگ معارف اسلامي، دكترسيد جعفر سجادي، ج چهارم، ص 473 تحت عنوان نفس ناطقه.
[2] . مباحث نفس ناطقه در كتاب هزار و يك نكته، استاد حسنزاده آملي، مركز نشر، رجا، ج 1، نكتة 658، ص 441.
[3] . سورة سجده، آية 11.
[4] . شيعه در اسلام، علامه طباطبايي، (قم: انتشارات جامعة مدرسين، سال 1376)، ص 158 ـ 159.
[5] . سورة سجده، آية 10.
گفتم كه نفس ناطقه را مستقر كجاست گفتا ورا جهان لطيف است مستقر
نفس مراتب مختلف دارد و در هر مرتبه براي نفس اسمي است در ابتداء كه اداره وجود انسان در اختيار او است و بر بدن استيلاء دارد نفس اماره گويند و در مرحله دوّم كه ادارة شئون بدن به دل تفويض شود و نفس هم تابع دل گردد ولي باز از تمرد نفس مقداري مانده باشد و كاملاً تسليم دل نشده و نفس همواره خود را ملامت نمايد در اين صورت نفس لوّامة ناميده ميشود. و در مرحلة سوم كه نفس كاملاً رام گشته و در تمام جهات تسليم باشد نفس را مطمئنه خوانند. نفس ناطقه سه مرحله و مرتبه دارد و در حد كمال نفس ناطقه ناميده ميشود.[1]
مبحث نفس ناطقه انساني اساس تمام مباحث فلسفه ميباشد و محور تمام مسائل علوم عقليه و نقليه و اساس همه خيرات است و اشرف علوم ميباشد براي روشن شدن مسئلة معرفت نفس چند امر بايد تبيين شود:
1. نفس و بدن غير هم هستند با فساد بدن هرگز نفس از بين نميرود بلكه نفس حافظ بدن ميباشد.
2. مجرد بودن نفس ناطقه به تجرد برزخي است.
3. نفس از ماده و احكام حاكم بر ماده عاري است گوهري است بسيط از عالم ماوراي طبيعت و از فساد و از بين رفتن كه از اوصاف و خصوصيات ماده است مبرّا ميباشد و چون فساد نميپذيرد هيچ گاه فاني نميشود و براي هميشه باقي است.
4. ملكات نفس مواد صورت برزخي ميباشد يعني هر عملي صورتي دارد كه در عالم برزخ آن عمل به آن صورت بر عامل و كسي كه انجام داده ظاهر ميشود كه صورت انسان در عالم ديگر نتيجه عمل و فعل او است در دنيا و همنشينيهاي او از زشت و زيبا همگي نتيجه افعال او در دنيا ميباشد.
5. نفس بعد از جدا شدن از بدن به تكامل خود ادامه ميدهد نفس ناطقه بعد از جدايي از بدن فاني نميشود بلكه زندهتر ميشود.[2]
روح و بدن از نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر ميباشند. بدن به واسطه مرگ خواص حيات را از دست ميدهد و تدريجاًمتلاشي ميشود ولي روح اين گونه نيست بلكه حيات بالاصالة از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نيز از وي كسب حيات ميكند و هنگامي كه روح از بدن مفارقت نمود و علقة خود را بريد (مرگ) بدن از كار ميافتد و روح همچنان به حيات خود ادامه ميدهد.
در آية ميفرمايد: «بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان ميگيرد پس از آن به سوي خداي خودتان برميگرديد، يعني انچه پس از مرگ متلاشي گشته و در ميان اجزاي زمين گم ميشود بدنهاي شما است ولي خودتان (ارواج) به دست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شده و پيش ما محفوظيد.[3]
به نظر اسلام انسان زندگي جاويداني دارد كه پاياني براي آن نيست و مرگ كه جدايي روح از بدن ميباشد، وي را وارد مرحله ديگري از حيات مينمايد كه كامروائي و ناكامي در آن بر پاية نيكوكاري و بدكاري در مرحلة زندگي پيش از مرگ استوار ميباشد پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايند: گمان مبريد كه با مردن نابود ميشويد بلكه از خانهاي به خانه ديگر منتقل ميگرديد.[4]
امّا قسمت دوّم جواب
در مطالبي كه ذكر شد استفاده ميشود وقتي كه انسان مُرد و بدنش متلاشي و تبديل به خاك و يا موجودات ديگر شد ديگر روح و نفس ناطقه با آن ارتباطي ندارد و از هم بيگانه ميشوند تا روز رستاخيز كبري و حضور در صحنه مجازات از اعمال نيك و بد كه از بعضي آيات و روايات استفاده ميشود كه مجازات به آن بدني است كه گناه و معصيت و نافرماني را انجام داده لذا بايد روح به بدن عود نمايد تا به كيفر گناهان برسد و يا پاداش كارهاي نيك را مشاهده نمايد. مجرد با ماده سنخيت ندارد. بدن تا زنده است در تكامل نيازمند به روح و نفس و اداره كننده امور بدن دارد. امّا وقتي مرد از هم بيگانه ميشوند. امّا ادلة معاد جسماني دلالت دارد كه روز جزا هر دو (روح و جسم) با هم پاي حساب ميآيند كيفر گناهان و يا پاداش كارهاي نيك را ميبينند. آيات زيادي هست مانند آية 11 سورة روم: «خداوند آفرينش را آغاز ميكند سپس آن را تجديد مينمايد و به سوي او باز ميگرديد». «آيا هنگامي كه ذوات تنها در زمين گم شدند بار ديگر به اين زندگي بازميگرديم.» [5] و آيات زياد ديگر.»
براي مطالعة بيشتر به كتابهاي زير مراجعه نماييد:
1. شيعه در اسلام، علامه طباطبايي، چاپ مدرسين حوزه علميه قم.
2. كتاب هزار و يك نكته، استاد حسنزاده آملي، نكته 658، مقالهاي در معرفت نفس ناطقه.
3. دروس اتحاد عاقل به معقول، استاد حسنزاده آملي، انتشارات حكمت.
4. معارف قرآن انسانشناسي، استاد مصباح، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) 1380.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مصباح الهداية، ص 59، نقل از فرهنگ معارف اسلامي، دكترسيد جعفر سجادي، ج چهارم، ص 473 تحت عنوان نفس ناطقه.
[2] . مباحث نفس ناطقه در كتاب هزار و يك نكته، استاد حسنزاده آملي، مركز نشر، رجا، ج 1، نكتة 658، ص 441.
[3] . سورة سجده، آية 11.
[4] . شيعه در اسلام، علامه طباطبايي، (قم: انتشارات جامعة مدرسين، سال 1376)، ص 158 ـ 159.
[5] . سورة سجده، آية 10.