پرسش :
آزادي و اسارت معنوي را از منظر قرآن كريم را توضيح دهيد؟
پاسخ :
ميدانيم كه يكي از نيازمنديهاي موجود زنده (گياه، حيوان و انسان) آزادي است. موجودات زنده براي رشد و تكامل به سه چيز احتياج دارند: 1. تربيت 2. امنيت 3. آزادي كه براي پرهيز از طولاني شدن بحث از صحبت پيرامون تربيت و امنيت ميگذريم. آزادي يعني جلوي راه اين موجود زنده را نگيرند، پيش رويش مانع ايجاد نكنند. ممكن است يك موجود زنده امنيت داشته باشد،[1] ولي آزادي براي رشد نداشته باشد.
در ميان موجودات زنده، انسان يك موجود خاصي است که زندگي او زندگي اجتماعي مي باشد و علاوه بر اين در زندگي فردي خود، موجود تكامل يافتهاي است و گذشته از آزاديهايي كه گياهان و حيوانات به آن نيازمندند، يك سلسله نيازمنديهاي ديگري هم دارد كه ما آنها را به دو قسم تقسيم ميكنيم. يك نوع آزادي اجتماعي[2] و نوع ديگر آزادي معنوي.
آزادي معنوي، در وجود انسان هزاران قوه نيرومند وجود دارد، انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاه طلبي و افزون طلبي دارد، در مقابل عقل، فطرت و وجدان اخلاقي هم دارد. از نظر باطني و روح ممكن است كسي آزاد باشد و ممكن است بنده حرص، شهوت، خشم و... خودش باشد و ممكن است از همة اينها آزاد باشد.[3] مجموعه اين قوا در وجود انسان تحت عنوان «هواي نفس» شناخته ميشوند؛ «أَو رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛[4] آيا ديدي آن كسي را كه هواي نفس خودش را خداي خودش قرار داده است. (بنده هواي نفس شده است.)»
بندگي هواي نفس، يعني اسارت معنوي و رهايي از آنها همان آزادي معنوي است كه قرآن از آن با واژه «اَفْلَحَ» تعبير ميآورد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّيها؛[5] رستگار شد (آزاد شد) هر كسي نفس خودش را از هواها و هوسها پاك كرد و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت نا اميد و محروم گشته است.
بنابراين، هر وقت ديديم بر خشم، بر شهوت، زياده خواهي، زيادهطلبي و بسياري از خواستههاي نامشروع ديگر خود مسلط هستيم، بدانيم كه آزاد هستيم و اگر ديديم اين صفات بر ما مسلط هستند، بدانيم كه اسير آنها باقي ماندهايم.[6]
يكي از اصحاب صفه به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ عرض كرد: من احساس ميكنم تمام دنيا و آن چه در آن است در نظر من بيقيمت است، طلا و سنگ در نظر من يكي است و هيچكدام از آنها نميتواند مرا به سوي خود بكشد و اسير خودش كند، حضرت نگاهي به او انداختند و فرمودند: «اذا انت صرت حراً» در اين صورت تو يك آزاده هستي.[7]
تا اينجا آنچه گفته شد، آزادي معنوي در بعد اخلاق بود، در ابعاد ديگر زندگي نيز انسان ممكن است اسير باشد و ممكن است آزاد زندگي كند. مثلا در بعد فكري و اعتقادي هم ممكن است كسي اسير شرك و خرافهپرستي باشد و ممكن است از اين اسارت آزاد و در سايه توحيد و يكتا پرستي قرار گيرد. چنانچه قرآن كريم ميفرمايد: خداوند مثالي زده است، دو نفر را كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش ميباشد، او را در پي هر كاري بفرستد خوب انجام نميدهد، آيا چنين انساني با كسي كه امر به عدل و داد ميكند و بر راهي راست قرار دارد برابر است.[8]
در اين آيه قرآن كريم انسان مشرك را به گنگ مادرزاد كه عملش از صفت فكر و نداشتن منطق عقلي حكايت ميكند و به خاطر اسارت در چنگال شرك، توانايي بر هيچ كار مثبتي ندارد، تشبيه ميفرمايد: مشرك يك انسان آزاده نيست، بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است، و به خاطر همين صفات، سربار جامعه محسوب ميشود، زيرا مقدرات خود را به دست بتها و يا انسانهاي استعمارگر ميسپارد. او هميشه وابسته است و تا طعم توحيد كه آئين آزادگي و استقلال است را نچشد از اين وابستگي بيرون نميآيد. چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر، خرافي و اسير، ناتوان و فاقد برنامه، با انسان آزادة شجاعي كه نه تنها خود اصول دادگري را به كار ميبندند، بلكه دائماً در جامعة خود منادي عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟[9]
در خاتمه نظر شما را به اين نكته جلب مينمايم كه رسيدن به آزادي اجتماعي بدون آزادي معنوي مقدور نيست، بلكه انسانهايي كه آزادي اجتماعي داشته و بوسيله مبارزه و جهاد انبيا از اسارت طاغوتها نجات پيدا كرده بودند، ولي چون آزادي معنوي نداشتند، دوباره گرفتار اسارت اجتماعي شدهاند.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. آزادي از ديدگاه علامه طباطبايي.
2. اسلام و آزادي نوشتة سيد مرتضي حسيني اصفهاني.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مطهري، مرتضي، آزادي معنوي، قم، انتشارات صدرا، چاپ بيست و چهارم، 1381، ص 16.
[2] . همان، ص 17.
[3] . همان، ص 20.
[4] . جاشيه/ 23.
[5] . شمس/ 9 و 10.
[6] . علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: من ترك الشهوات كان حراً و در تعبير ديگري: العبد حُرّ اِنْ قنع، الحر عبد ما يطمع. رك: محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمة، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ سوم، 1371، ج 2، ص 352.
[7] . آزادي معنوي، همان، ص 35.
[8] . نحل/ 76.
[9] . رك: مكارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ سيزدهم، 1371ش، ج 11، ص 331.
[10] . آزادي معنوي، همان، ص 16 و 121.
ميدانيم كه يكي از نيازمنديهاي موجود زنده (گياه، حيوان و انسان) آزادي است. موجودات زنده براي رشد و تكامل به سه چيز احتياج دارند: 1. تربيت 2. امنيت 3. آزادي كه براي پرهيز از طولاني شدن بحث از صحبت پيرامون تربيت و امنيت ميگذريم. آزادي يعني جلوي راه اين موجود زنده را نگيرند، پيش رويش مانع ايجاد نكنند. ممكن است يك موجود زنده امنيت داشته باشد،[1] ولي آزادي براي رشد نداشته باشد.
در ميان موجودات زنده، انسان يك موجود خاصي است که زندگي او زندگي اجتماعي مي باشد و علاوه بر اين در زندگي فردي خود، موجود تكامل يافتهاي است و گذشته از آزاديهايي كه گياهان و حيوانات به آن نيازمندند، يك سلسله نيازمنديهاي ديگري هم دارد كه ما آنها را به دو قسم تقسيم ميكنيم. يك نوع آزادي اجتماعي[2] و نوع ديگر آزادي معنوي.
آزادي معنوي، در وجود انسان هزاران قوه نيرومند وجود دارد، انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاه طلبي و افزون طلبي دارد، در مقابل عقل، فطرت و وجدان اخلاقي هم دارد. از نظر باطني و روح ممكن است كسي آزاد باشد و ممكن است بنده حرص، شهوت، خشم و... خودش باشد و ممكن است از همة اينها آزاد باشد.[3] مجموعه اين قوا در وجود انسان تحت عنوان «هواي نفس» شناخته ميشوند؛ «أَو رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛[4] آيا ديدي آن كسي را كه هواي نفس خودش را خداي خودش قرار داده است. (بنده هواي نفس شده است.)»
بندگي هواي نفس، يعني اسارت معنوي و رهايي از آنها همان آزادي معنوي است كه قرآن از آن با واژه «اَفْلَحَ» تعبير ميآورد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّيها؛[5] رستگار شد (آزاد شد) هر كسي نفس خودش را از هواها و هوسها پاك كرد و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت نا اميد و محروم گشته است.
بنابراين، هر وقت ديديم بر خشم، بر شهوت، زياده خواهي، زيادهطلبي و بسياري از خواستههاي نامشروع ديگر خود مسلط هستيم، بدانيم كه آزاد هستيم و اگر ديديم اين صفات بر ما مسلط هستند، بدانيم كه اسير آنها باقي ماندهايم.[6]
يكي از اصحاب صفه به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ عرض كرد: من احساس ميكنم تمام دنيا و آن چه در آن است در نظر من بيقيمت است، طلا و سنگ در نظر من يكي است و هيچكدام از آنها نميتواند مرا به سوي خود بكشد و اسير خودش كند، حضرت نگاهي به او انداختند و فرمودند: «اذا انت صرت حراً» در اين صورت تو يك آزاده هستي.[7]
تا اينجا آنچه گفته شد، آزادي معنوي در بعد اخلاق بود، در ابعاد ديگر زندگي نيز انسان ممكن است اسير باشد و ممكن است آزاد زندگي كند. مثلا در بعد فكري و اعتقادي هم ممكن است كسي اسير شرك و خرافهپرستي باشد و ممكن است از اين اسارت آزاد و در سايه توحيد و يكتا پرستي قرار گيرد. چنانچه قرآن كريم ميفرمايد: خداوند مثالي زده است، دو نفر را كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش ميباشد، او را در پي هر كاري بفرستد خوب انجام نميدهد، آيا چنين انساني با كسي كه امر به عدل و داد ميكند و بر راهي راست قرار دارد برابر است.[8]
در اين آيه قرآن كريم انسان مشرك را به گنگ مادرزاد كه عملش از صفت فكر و نداشتن منطق عقلي حكايت ميكند و به خاطر اسارت در چنگال شرك، توانايي بر هيچ كار مثبتي ندارد، تشبيه ميفرمايد: مشرك يك انسان آزاده نيست، بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است، و به خاطر همين صفات، سربار جامعه محسوب ميشود، زيرا مقدرات خود را به دست بتها و يا انسانهاي استعمارگر ميسپارد. او هميشه وابسته است و تا طعم توحيد كه آئين آزادگي و استقلال است را نچشد از اين وابستگي بيرون نميآيد. چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر، خرافي و اسير، ناتوان و فاقد برنامه، با انسان آزادة شجاعي كه نه تنها خود اصول دادگري را به كار ميبندند، بلكه دائماً در جامعة خود منادي عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟[9]
در خاتمه نظر شما را به اين نكته جلب مينمايم كه رسيدن به آزادي اجتماعي بدون آزادي معنوي مقدور نيست، بلكه انسانهايي كه آزادي اجتماعي داشته و بوسيله مبارزه و جهاد انبيا از اسارت طاغوتها نجات پيدا كرده بودند، ولي چون آزادي معنوي نداشتند، دوباره گرفتار اسارت اجتماعي شدهاند.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. آزادي از ديدگاه علامه طباطبايي.
2. اسلام و آزادي نوشتة سيد مرتضي حسيني اصفهاني.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مطهري، مرتضي، آزادي معنوي، قم، انتشارات صدرا، چاپ بيست و چهارم، 1381، ص 16.
[2] . همان، ص 17.
[3] . همان، ص 20.
[4] . جاشيه/ 23.
[5] . شمس/ 9 و 10.
[6] . علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: من ترك الشهوات كان حراً و در تعبير ديگري: العبد حُرّ اِنْ قنع، الحر عبد ما يطمع. رك: محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمة، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ سوم، 1371، ج 2، ص 352.
[7] . آزادي معنوي، همان، ص 35.
[8] . نحل/ 76.
[9] . رك: مكارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ سيزدهم، 1371ش، ج 11، ص 331.
[10] . آزادي معنوي، همان، ص 16 و 121.