چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

اساس دعوت اسلام چيست ؟


پاسخ :
آئين مقدس اسلام دعوت خود را روى سه اصل اساسى و بسيار ساده و روشن بنا نهاده است. اصل اول: ضرورى ترين امور براى انسان در زندگيش تحصيل سعادت و رستگارى است هرگزنمى توان انسانى تصور كرد كه در اين اصل ترديد داشته باشد يا امرى ضرورى تر ازآن تصور كند زيرا هر انسانى مانند هر موجود ديگر آرزوئى جز اين ندارد كه به واسطه رفع نيازمنديها تكميل نواقص زندگى رستگار شده خود را آسوده و آرامش بخشد. حتى كسانيكه آسايش خود را فداى آسايش ديگران مى كنند يا براى راحتى مردم خود را گرفتار رنج مى سازند در حقيقت با اين كار اندوه و رنج نهايى خود را كه ازمشاهده حال بيچارگان حاصل شده رفع نموده يكنوع آسايش و خوشى و رستگارى براى خودتحصيل مينمايند. و حتى كسيكه اتفاقا از زندگى دلسرد شده سعادت خود را در مرگ مى داند يا نيكبختى خود را در رنج تشخيص مى دهد بى اينكه ترديدى بخود راه دهد، خود را در كام مرگ يادر آغوش رنج و محنت مى اندازد و آنرا بر هر نعمت و آسايش ترجيح مى دهد. همين سعادت و رستگارى است كه پيغمبر اكرم (ص) در اولين جمله اى كه دعوت خود رابه آن افتتاح كرد بياد آورى آن پرداخته فرمود: اى مردم به يگانگى خدا اعتراف كنيد تا رستگار شويد: قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا.
اصل دوم: انسان سعادت خود را در شعاع واقع بينى مى خواهد يعنى بشر پيوسته براى خود سعادتى را مى جويد كه براستى و از روى حقيقت سعادت باشد نه از راه پندار وگمراهى. اين اصل را با كمترين توجهى مى توان درك كرد كسيكه گرسنه است پى نان مى گردد و يا تشنه است دنبال آب مى رود يا نيازمندى ديگرى دارد و براى رفع آن مى كوشد نان و آبى را مى خواهد كه براستى نان و آب باشد نه نان و آب پندارى ومطلوبى را مى جويد كه واقعا مطلوب و رفع كننده نياز او است نه چيزى را كه اشتباها نام مطلوب را به آن داده باشد. اگر انسان براى خويش دوگونه زندگى فرض كند يكى زندگى شاهانه و با شكوه كه سراسركامروائى و لذت باشد ولى پندارى و اشتباهى و ديگر زندگى ساده و مختصر ولى درمحيط واقع بينى. وقتيكه اين گونه زندگى را بوجدان خود عرضه داشته و آنرا درانتخاب يكى از آنها مخير سازد وجدان وى بيدرنگ زندگى دومى را كه واقع بينى است بر زندگى اولى كه پندارى است ترجيح خواهد داد. نتيجه واقع بينى انسان: كسيكه بمدارك حقيقى آئين مقدس اسلام كه كتاب و سنت (قرآن و حديث) مى باشد مراجعه كند ترديد نخواهد داشت كه جمله بجمله بر اساس واقع بينى انسان استوار است، اسلام از اين اصل واقع بينى يك حكم وجدانى ديگرى را استنتاج مى كند آن اين است كه انسان بايد در هر حال از حق پيروى نمايد يعنى اگر از راه نظر حقيقتى براى وى مكشوف شد بى اينكه چشم پوشى نمايد خود را تسليم آن قرار دهد، و در مرحله عمل نيز انسان بايد كارى را انجام دهد كه بحسب واقع موافق مصلحت او است اگر چه مخالف دلخواه وى باشد. مانند بيمارى كه نواقص بهداشتى خود را با اجراء دستور پزشك تكميل مى كند اگرچه گاهى هم تلخ و ناگوار باشد. و همچنين در جامعه انسانى قوانين و مقرراتى بايد اجراء شود كه حقا و بحسب واقع لازم الاجرا است اگرچه مخالف خواست اكثريت يا اتفاق مردم باشد. بهر حال در نظراسلام حق مطاع على الاطلاق است و محكوم هيچ خواسته و آرمان ديگرى نمى شود (فماذابعد الحق الا الضلال)) 1 (خداى متعال در كتاب آسمانى خود مى فرمايد: از حق كه بگذرى غير گمراهى چيزى نيست. و نيز مى فرمايد: اگر حق مانع دلخواه مردم شودنظام آفرينش جهان بهم ميخورد (و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن)) 2 (اين حقيقت كه در اسلام محترم و بدون چون و چرا لازم الاتباع مى باشد مطابق قضاوت وجدانى انسان است و بى ترديد نمى توان انسانى پيدا كرد كه وجدان او لزوم پيروى حق را تصويب نكند يا حق كشى را بد نشمارد. آرى در جامعه بشرى مخالف حق در مقام عمل بسيار است و حق كشى مصاديق زياد داردولى اغلب كسانى كه از حق سرپيچى مى كنند گاهى كه براى كار نادرست خود نكوهش وسرزنش مى شوند در مقام توجيه عذرى
پيش مى كشند و در حقيقت مى خواهند با آن عذر كارخود را بحق تطبيق نمايند پس در هر حال مسئله (لزوم پيروى حق) اصلى است عقلائى و مسلم. اصل سوم: انسان در شاهراه زندگى بايد روش تعقل را پيش گيرد نه روش احساس وعاطفه را زيرا تنها خصيصه اى كه انسان را از ساير حيوانات جدا مى سازد و او رانوعى مشخص و مستقل قرار مى دهد اين است كه با نيروى خرد مجزاست و درباره هر كارى كه مى خواهد انجام دهد تصميم مى گيرد، مى تواند با همان نيروى خرد خير و شر و نفع و ضرر واقعى آنرا بسنجد و در صورتيكه مطابق مصلحت واقعى اش باشد تصميم بانجام آن بگيرد در غير آن صورت احساسات و عواطف خود را مهار كرده از انجام دادن آن كارخوددارى كند ولى ساير حيوانات چنانچه مشهود است با غرائز كار مى كنند نه با خردو عقل و روشن است كه سعادت و رستگارى انسان با نيروى اختصاصى خودش تامين خواهدشد نه با نيروئى كه ميان او و ساير حيوانات مشترك است. انسان بايد در زندگى فردى و اجتماعى خود منطق انسانرا بكار بندد نه منطق حيوانات چرنده و درنده را اين اصل و مرجعيت عقل و وسائل زندگى در حقيقت زائيده اصل دوم است و از آن سرچشمه مى گيرد و اعتبار و احترام آن در اسلام به اندازه اى روشن است كه با هيچ پرده پوشيده نمى شود حتى انواع كارهائى كه مستلزم از كارافتادن يا گمراهى نيروى تعقل مى باشد مانند استعمال مسكرات، و دروغ، و غش درمعاملات، دو روئى، فريب دادن، ترور، غافلگيرى در آئين مقدس اسلام تحريم شده است. اعتبار اين اصل نيز در جهان انسانى قابل تشكيك نيست، نمى توان كسى را پيدا كردكه وجدان او خرد را نكوهش كند يا از بيخردى بدش نيايد اگر چه اين اصل نيز ماننداصل دوم است و در مقام عمل بواسطه اعذارى كه تراشيده مى شود از آن مخالفت بسيار بعمل مى آيد. نتيجه سه اصل نامبرده- از مجموع اصلهاى سه گانه نتيجه گرفته مى شود كه انسان بايد سعادت واقعى خود را از راه تعقل بدست مى آورد. توضيح مكرر مطلب: ما عينا مشاهده مى كنيم كه گاهى گرسنه ميشويم و غذا مى خواهيم و گاهى تشنه ميشويم و آب مى جوئيم و گاهى برهنه ايم پوشاك طلب مى كنيم و گاهى خسته هستيم پى استراحت ميگرديم و گاهى 0000 و گاهى در همه اين احوال در حقيقت درخودمان نواقصى درك مى كنيم عينا درك مى كنيم كه در داخل وجودمان چيزى است كه رفع كننده آن نياز را به ما نشان مى دهد و ما را بسوى آن رانده و رهبرى مينمايد نقيصه اى كه در خود درك مى كنيم و حاجت و نياز ناميده مى شود و عامل درونى كه مارا بسوى رفع نيازمندى هدايت مى كند قوه و نيروى درونى مى گوئيم و چيزى را كه رفع نيازمندى مى كند و پيش همان نيرو شيرين و لذيذ است سعادت همان قوه مى ناميم. انسان در زندگى خود بموارد بسيارى برميخورد كه بر آوردن خواسته يكى از قوا اگرچه در كام خود آن قوه شيرين است و براى آن سعادت محسوب مى شود ولى بضرر بقيه قوى (كه مجموعا سازمان وجود را تشكيل مى دهند) تمام مى شود و همچنين آزادى مطلق هريك از قوا در فعاليت خودش موجب تعطيل بقيه قوا و موجب تضرر سازمان وجود بالتبع خود همان قوه مى باشد مثلا استراحت نامتناهى يا خوردن و آشاميدن نامحدود جزنابودى انسان نتيجه در برندارد. انسان با اين تجارب بخوبى ميفهمد كه سعادت وى غير از سعادت هر يك از قوا ونيروهاى وجودى مى باشد و ميفهمد كه ناگزير است در هر يك از خواسته هاى خود كه طبعا از يكى از قواى درونى اش سرچشمه مى گيرد از روى تجاربى كه بدست آورده، و به محاسبه بپردازد و خير و شر و نفع و ضرر كار را بسنجد در صورتيكه با مصلحت وى توافق نمود به انجام آن اقدام كند. و اين همان نيروى تعقل است كه بخواسته هاى گوناگون انسان رسيدگى كرده برخى را پسنديده و روا و برخى را ناپسند و ناروا اعلام مى كند. از بيان گذشته روشن مى شود كه نمى توان انسانى فرض نمود كه براى خود سعادت نخواهديا اگر بخواهد سعادت واقعى را نخواهد و اگر انسانى پيدا شود كه وسيله تعقل رابكار نبندد و مانند نوزاد،
انسانى يا انسان بى خرد در انسانيت خود ناقص خواهدبود. آشنائى انسان با جهان بيرون: چنانچه معلوم شد هرگز تصور ندارد بين انسان با درك و شعور و بين درك يك رشته حوائج و نيازمنديهاى وجوديش خلائى وجود داشته باشد بلكه انسان خود را پيوسته بايك رشته احتياجات درك مى كند كه همراه هر يك از آنها خواسته هائى دارد: گرسنه است خوراك مى خواهد تشنه است آب مى خواهد. برهنه است پناهگاه مى خواهد. تنها است و نيازمنديهاى بيشمار دارد يار و ياور مى خواهد. بهمين ترتيب درك همين احتياجات در وجود همين خواسته ها است كه انسان را با جهان بيرون از خود آشنا مى سازد و دراثر پيدايش همين شعور و اراده ها براه افتاده براى تحصيل مايحتاج (درك سعادت) خود به تكاپو ميافتد و از روز نخستين تا آخرين لحظات زندگى دمى آرام نمى گيرد. درك روابط و اسباب: مهمترين چيزيكه انسان در تماس خود با جهان بيرون با آن دلگرم است رابطه اى است كه ميان خواسته هاى خود و ميان اجزاء جهان مى باشد. انسان مى بيند كه ميان نان و گوشت و ميان سيرى رابطه است كه در اثر آن هر وقت نان وگوشت بخورد گرسنگى وى تبديل به سيرى خواهد شد، مى بيند پيوسته نوشيدن آب گوارا تشنگى را رفع مى كند پوشيدن رخت تن را از سرما و گرما نگه ميدارد و ديرى نمى گذرد كه ميان همه اجزاء جهان رابطه و پيوستگى وجودى اجمالا درك مى كند و هر چه در بررسى و كنجكاوى خود جلوتر برود به تفصيل روابط بهتر آشنا مى گردد. اين همان داستان عليت و معلوليت عمومى است كه جهان آفرينش و نظام شگفت انگيز آن روى آن استوار است و معنى همان جمله ساده ايست كه پيوسته ورد زبان ما است هيچ حادثه بى علت تحقق نمى پذيرد. آرى درك و شعور ما گروه بشر پر از اذعان و ايمان برابطه سبب و مسبب است و نه تنها ما بشر همين اعتقاد را داريم بلكه حيوانات زبان بسته نيز با شعور فطرى كه دارند همين ايمان را واجدند و پيوسته بسوى مقاصد زندگى خود از اسباب و وسائل مناسب آن پيش مى روند: هنگامى كه گرسنه مى شوند پى خوردن غذا مى روند، گاهى كه تشنه مى شوند آب مى جويند براى رفع خستگى به لانه و آشيانه و پناهگاه خود مى روند، همينكه به فكر بچه مى افتند جفت مى گيرند، در دفع دشمن بدندان و چنگال و نيش شاخ و منقار يا بفرار متوسل مى شوند. نه تنها اين موجودات با درك و شعور اين حال را دارند بلكه موجودات ديگرى مانند نباتات و جمادات مركب يا بسيط كه در آنها درك و شعور سراغ نداريم همين راه رامى پيمايند و چنانكه يكفرد حيوان در موقع گرسنگى با جهاز ويژه خود غذا تناول مى كند همچنين يك نهال يا سبزه در موقع نيازمندى بوسيله ريشه هاى خود فعاليت كرده مواد غذائى مناسب بسوى خود، جذب مى كند، و يك جماد در اثر فعاليت اثرمخصوص خود را بروز مى دهد و چنانكه در هر موجود زنده آرمانى از كمال وجود دارد كه از اول پيدايش حيات خود بى آنكه لحظه اى آرام گيرد متوجه همان آرمان مخصوص خودمى باشد (نوزاد انسانى مى خواهد، مرد يا زنى كامل شود) همچنين يك هسته و يادانه از لحظه اى كه نوكى سبز از خود بيرون مى دهد متوجه مرحله ايست كه در آن درختى كامل يا بوته هاى كامل خواهد بود و مواد عنصرى كه با نسبت ويژه اى آميخته مى شود متوجه مركب خاصى مى باشد. تكيه گاه برنامه زندگى يا پايه اساس دين: ممكن است انسانى فرض كنيم كه برنامه زندگى خود را همان دلخواه خود قرار دهد وپيوسته در زندگى خود بدون قيد و شرط بدنبال دلخواه برود و تا اندازه اى كه محيط زندگيش اجازه مى دهد با خوشى و كامرانى بگذراند و در صورتيكه نيرومندتر از سايرافراد جامعه باشد خوسته هاى خود را بر ديگران تحميل كرده همه را بردگان و بندگان خود سازد و البته باين فرض در جامعه نامبرده روش استبداد و ديكتاتورى اجراءخواهد شد. و همچنين ممكن است افراد جامعه براى رهائى از بردگى استبداد و حفظ آزادى زمام امور خود را خودشان بدست گيرند و براى جلوگيرى از هرج و مرج خود آنها اكثريت يااتفاق را برنامه عمل قرار دهند و بنابر اين فرض در جامعه نامبرده روش
اجتماعى اجراء خواهد شد. چنانچه مى دانيم جهان بشريت روزگاران درازى با هر يك از اين روشها را گذرانيده و مزه تلخ يا شيرين آنها را چشيده است و در حال حاظر نيزمى چشد ولى اسلام نظر به اصول سه گانه كه ذكر شد هيچيك از اين روشها رانمى پسندد زيرا سپردن زمام امور زندگى بدست خواستهاى فرد يا اكثريت افراد يعنى پايه گذارى زندگى روى عواطف و احساسات مخالف امتيازى است كه آفرينش بانسان داده و بدينوسيله او را از ساير حيوانات جدا كرده. انسان با نيروى عقل و خرد مجهز است و به وسيله آن خوبى و بدى و نفع و ضرر و خير و شر خواسته هاى خودرا مى سنجد و پس از رواديد خرد و عقل اقدام به عمل مينمايد، بخلاف ساير حيواناتى كه از روى قريحه كار مى كنند و در صورتيكه حكومت و نفوذ از آن عواطف و احساسات مى باشد و از هر خواسته ها خواه با حق و صواب توافق داشته باشد يا نه فرمانبردارى شود نيروى تعقل الغاء خواهد شد و چنانكه قرآن كريم مى فرمايد منطق چهار پايان جاى منطق انسانى را خواهد گرفت قوله تعالى الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كماياكل الانعام).) 2) 3- انسان نبايد بهر يك از روشهاى جهان بشريت كه جزء لاينفك و سر سپرده جهان آفرينش مى باشد استقلال پيدا كرده كه از جهان بزرگ كه محيط زندگى او است بكلى جداگردد و حال آنكه در جهان آفرينش نمى توان چيزى را پيدا كرد كه محيط هستى آن در وظايفى كه انجام مى دهد تاثير و دخالت نداشته باشد. هر نوع از انواع موجودات را بررسى كنيم خواهيم ديد در هستى خود هدفى دارد و طبق هدف خاص خود از ناحيه آفرينش با وسائل و ابزارهائى تجهيز شده بسوى مقصد خود هدايت مى شود. و اين قانون كلى در همه آفريده ها از ساده ترين بسائط گرفته تا پيچيده ترين مركبات جارى است. جهان انسانى نيز جزء ناچيزى از جهان بزرگ است و حتى در كوچكترين شون هستى خود نمى تواند از نظام عمومى جهان سرپيچى نمايد و از ناحيه آفرينش با قوا وابزارى كه با هدف زندگيش مناسب است تجهيز شده و هدايت مى شود و ناگزير بايدآفرينش ويژه و محيط آفرينش خود (جهان بزرگ) را در نظر گرفته فراموش نكند يعنى وظايفى را برنامه زندگى قرار دهد كه آفرينش براى وى مى خواهد نه آنچه را كه عواطف و اميال بيقيد و شرط. در نتيجه بايد انسان در زندگى خود روشى را دنبال كند كه از آفرينش سرچشمه مى گيرد نه روشى را كه خوش آيند اميال و عواطفش مى باشد و بعبارت ديگر دين بايدفطرى باشد. قوله تعالى (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم).) 4 (نه پيروى هواى نفس مثلا چون انسان با جهازتغذى مجهز شده بايد بخورد و بنوشد و چون با وسائل تناسل مجهز است بايد جفتى براى خود بگيرد و چون ظاهر بشره اش لخت است و مانند چهارپايان و مرغان پشم يا پرندارد بايد رخت بپوشد و چون سراپا با ابزار دفع خطر مسلح شده بايد در حفظ بقاء خود بكوشد و هرگز آزاد نيست كه خوردن و نوشيدن و نكاح را ترك گويد يا خودكشى نمايد. از اين جا است كه در اسلام حتى به ضروريات زندگى مانند خوردن و نوشيدن ورخت پوشيدن امر شده است. توضيح مطلب با بيان ديگر انسان بدون استثناء در هر كارى كه انجام مى دهد چنگ بدامن اسباب و وسائلى ميزند كه مخصوص آن كار مى باشد مثلا براى ديدن چيزى از نورچشم و براى شنيدن آوازى از گوش و براى گرفتن يا برداشتن چيزى از دست استفاده مى كند و هرگز در انجام يافتن كارى بانتظار اتفاق نمى نشيند. و همچنين راز پيدايش هر حادثه اى را از حوادث مربوطه سابقه جستجو مينمايد و هرگزرابطه يك حادثه را از همه حوادث قطع نمى كند و نير درك مى كند كه سازمان جهانى علت و معلول هر آفريده اى را طورى ساخته و در محيطى قرار داده است كه برنامه زندگى و خط مشى او را تعيين مى كند و هر آفريده اى خط مشى تكوينى خود را ترك نمايد سعادت هستى خود را از دست داده گرفتار هلاكت خواهد شد مثلا اگر درختى ازخوردن آب، يا حيوانى از تنفس خوددارى كند حيات نباتى يا حيوانى خود را از دست داده جزء جماد
خواهد شد. از اين رو هر آفريده اى از فرمانبردارى علل و اسباب آفرينش خود و پيمودن راهى كه براى وى رسم كرده اند ناگزير است انسان نيز اگرچه بواسطه شعور و اراده اى كه داردآزاد است ولى آزادى وى در برابر همنوعان خودش مى باشد كه شعور و اراده اى همانندهم دارند و هرگز نمى تواند آزادى خود را برخ علل و اسبابى كه او را بوجود آورده اند يا در اعمالش دخالت دارند بكشد. و اگر احيانا از تاثير سببى فرار مى كند مثلا از آفتاب بسايه يا از باران بزيرسنگى ميگرايد در حقيقت از سببى بسببى ديگر پناه مى برد. پس بايد انسان با واقع بينى خدادادى خود پيوسته خود را در حال عدم استقلال وسرسپردگى مشاهده نموده وظائف و برنامه زندگى خود را از دستگاه آفرينش و محيطهستى فرا گيرد و راهى را كه بدست آفرينش براى وى هموار شده پيموده و فرمان بردارى نمايد و چون همه افراد جهان آفرينش و نظامى كه در آن حكومت مى كند مانند خودانسان غير مستقل و همه از همه جهت نيازمند و مستمند آفرينش و پرورش خداى جهان مى باشد بايد خود را بنده وى دانست و از آنچه براى انسان مى خواهد پيروى و فرمانبردارى نمود و مظهر اراده خدايمتعال جهان آفرينش و انسان مى باشد و شناختن خواسته هاى خداوند همان شناختن وظائف و احكامى است كه آفرينش انسان و جهان بوى دلالت دارد. از بحث گذشته روشن شد كه روشهائى كه بر اساس خواسته هاى فردى يا اكثريت افرادبنا شده اند بى پايه مى باشد و تنها روشى كه پايه واقعى استوار دارد همانا روش اسلام است. چنانچه خداوند متعال در كلام آسمانى خود مى فرمايد: (افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعداللّه)) 5 (كسى كه از خواسته هاى خود اطاعت و فرمانبردارى مى كند و دانسته و فهميده گمراه مى شود خداوند او را پس از اتمام حجت گمراه ساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده وبر چشم او پرده ظلمت كشيده لذا سخن خدا را نمى شنود پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد؟ آيا متذكر نمى شود كه جز راه خدا پرستى ديگر همه گمراهى است.
1- سوره يونس آيه 32
2- سوره مومنون آيه71
3- سوره محمد آيه12
4- سوره روم آيه 530- سوره جاثيه آيه 23
منبع: بررسى هاى اسلامى، علامه سيد محمد حسين طباطبائى(رحمت الله علیه)


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.