پرسش :
آيا فطرت قابل اثبات است؟ با توجه به سهولت انجام كار بد در مقايسه با كار خوب آيا نمىتوان نتيجه گرفت كه گرايش به بدى بيشتر از گرايش به خوبى است، و در اين صورت آيا فطرت نفى نمىشود؟
پاسخ :
فطرت يكى از مهمترين مبانى تفكر دينى است، به طوى كه شهيد مطهرى آن را »امالمسائل معارف اسلامى« )مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، ج 5؛ جامعه و تاريخ. ناميدهاند. البته بحث از فطرت هم در حوزهى شناختها مطرح مىشود و هم در حوزهى گرايش؛ اما چون بيشتر شبهات و مسائل مربوطه به آن در حوزهى گرايشهاى انسانى مطرح مىشود، آن را در اين فصل آوردهايم. در باب فطرت نيز، مثل بسيارى مسائل ديگر دو گونه مىتوان بحث كرد: يكى بحث فلسفى دقيق و ديگرى بحث ساده و دانشآموزى. و ما سعى مىكنيم هر دو شيوه را در اين جا مطرح كنيم.
الف( بيان ساده: در اين جا مىتوان اين نكات را براى دانشآموز توضيح داد:
نكتهى اول: گرايشهاى فطرى امورى بديهىاند، زيرا هر كس در خود گرايشى به سمت خوبىها و زيبايىها و كمالات احساس مىكند. هر انسانى اگر به درون خويش مراجعه كند، كار خوب را خوب مىداند و كار بد را بد. حتى اگر مرتكب كار بدى شود، ابتدا سعى مىكند آن را براى خود توجيه كند و خوب جلوه بدهد. به همين دليل است كه يكى از ترفندهاى شيطان خوب جلوه دادن كارهاى بد براى انسان است: زين لهم الشيطان اعمالهم. )انفال 8 / 48؛ نحل 16 / 63؛ نمل 27 / 24؛ عنكبوت 29 / 38، شيطان اعمال ]بد[ آنان را بر ايشان زينت داد ]و به صورت خوب نزد ايشان جلوهگر نمود[. و حتى زيان كارترين انسانها نيز مىپندارند كار خوبى مىكنند: قل هم ننبئكم بالأخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. )كهف 18 / 104 - 103. بگو آيا آگاهتان كنم از زيانكارترين عملها؛ آن كسانى كه تلاششان در زندگى دنيا گم شد و خودشان مىپندارند كه چه نيكوكار انجام مىدهند. .
و حتى منافقان نيز كه ابتداى كار، آگاهانه رويهى دورويى را در پيش گرفتهاند، كم كم به حدى مىرسند كه خودشان هم باور مىكنند كه كار بدشان خوب است: و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الأرض قالوا انما نحن مصلحون ألا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون. )بقره 2 / 12 -11. و هنگامى كه به آنان گفته مىشود، در زمين فساد نكنيد مىگويند فقط ماييم كه اصلاح گريم، بدانيد كه فقط آنها خود فسادگرند، در حالى خودشان فهم نمىكنند. .
انسانها هميشه كار بد را ابتدا براى خود توجيه مىكنند بعد مركتب آن مىشوند. كسى كه مىخواهد دزدى كند مىداند دزدى بد است. اما با خودش مىگويد پولدارى بهتر از دزدى نكردن است، پس من دزدى مىكنم تا پولدار شوم. يعنى چنين نيست كه انسانها اولا و بالذات طالب بدى باشند، بلكه اولا و بالذات طالب خوبىاند منتها شيطان مصداق آن خوبى را در مقابلشان منحرف مىكند.
نكتهى دوم: همهى كسانى كه كار بدى انجام مىدهند به بد بودن آن اعتراف دارند، زيرا حاضر نيستند توصيه كنند كه همهى مردم آن كار را انجام دهند. در حالى كه اگر كسى كارى را خوب بداند، به همه مىگويد شما هم بياييد و آن كار را انجام دهيد. براى مثال انسان دروغگو، دلش نمىخواهد ديگران به او دروغ بگويندو انسان دزد هم نمىخواهد اموالش را بدزدند. اين موضوع نشان مىدهد كه گرايش باطنى همين افراد هم خوب را از بد تشخيص مىدهد و مىداند كه بايد كارهاى خوب انجام داد.
نكتهى سوم: چنين نيست كه اغلب مردم در بيشتر كارهايشان، كار بد انجام دهند. براى مثال آيا دروغگوترين دروغگويان، بيشتر سخنانش راست است يا دروغ؟ قطعا بيشتر سخنانش راست است، زيرا اگر هميشه دروغ بگويد، زندگى خودش هم مختل مىشود. مثلا اگر ماست مىخواهد بگويد من سنگ مىخواهم، يا وقتى گرسنه است بگويد من سيرم يا... در واقع و به تعبير شهيد مطهرى )ر. ك مرتضى مطهرى، حق و باطل. ، زمانى يك باطل مىتواند استفادهى مورد نظر خود را ببرد كه حق در جامعه زياد باشد و او نيز بر دوش حقها سوار شود. اگر كسى همهى سخنانش دروغ باشد، با او مشكلى نداريم. مشكل ما اين جاست كه بيشتر سخنان او راست است و گاهى در ميان سخنان راست، دروغ مىگويد و ما نمىتوانيم تشخيص دهيم كدام سخنش راست و كدام دروغ است.
نكتهى چهارم: شايد برخى مردم كار بد را راحتتر انجام دهند. اما اولا هميشه اين طور نيست و ثانيا راحتتر انجام دادن دليل بر اصالت داشتن نيست. توضيح اين كه اولا بايد ببينيم، كدام كار بد را چه كسى قرار است انجام دهد. يعنى بستگى دارد به اين كه چقدر براى آن كار اهميت قائل است. خيلى از ما ممكن است گاهى وقتها دروغ بگوييم، اما چند درصد انسانها ممكن است به همان سادگى دروغ گفتن، مرتكب قتل شوند؟ پس اگر در مجموع افعال نگاه كنيد چنين نيست كه بيشتر كارهاى بد ساده باشند. ثانيا مگر ساده و راحت بودن دليل بر اصالت داشتن است؟ توجه كنيد كه بحث فطرت اين نيست كه انسان گرايش به سوى بدىها پيدا نمىكند و هيچ كار بدى انجام نمىدهد. همت بلند داشتن براى انجام كارى كه انسان مىداند خوب است نيز مهم است. در معارف اسلامى، در عين حال كه از فطرت سخن گفته شده، از نفس اماره و شيطان نيز صحبت شده است؛ نبرد ميان قواى رحمانى و قواى شيطانى در انسان نيز پذيرفته شده است. بحث فطرت مىگويد آن چه حق و اصيل است، قواى رحمانى است و قواى شيطانى هم هر كارى بخواهند بكنند مجبورند باز به نحوى به قواى رحمانى تكيه كنند و از آنها سوء استفاده كنند كه توضيحش در فصل پيش گذشت. بنابراين، انسان براى غلبه بر قواى شيطانى بايد عزم و ارادهى قوى داشته باشد.
ب( بيان فلسفى: مطالب فوق ذهن عموم دانشآموزان را مىتواند قانع كند، اما اگر بخواهيم نشان دهيم فطرت پايهى معارف اسلامىاست، نيازمند يك بحث فلسفى هستيم. اساسا چرا قائل به مسألهاى به نام فطرت در وجود آدمى مىشويم؟ بايد گفت هر چيزى خودش، خودش است و غير خودش نيست )اصل هويت( و بنابراين هر چيزى ذاتى دارد كه آن هويت اصلى او را تشكيل مىدهد. اگر وجود ذات را براى هر چيز بپذيريم، بلافاصله سؤال از مقومات ذات مطرح مىشود كه در منطق، آن را ذاتيات شىء مىگويند و در آن جا اثبات مىشود، ذاتى هر چيزى همان جنس و فصل اوست. جنس، ذاتى اعم است و فصل، ذاتى مساوى. حال، اگر در مورد انسان قائل به ذات شويم، بايد ببينيم ذاتيات او چيست.
انسان موجودى است مركب از جسم و روح. در پارهاى از ابعاد جسمانى با جمادات و نباتات شبيه است كه اين محل شباهت را همان »طبيعت اشيا« مىنامند. در پارهاى از ابعاد وجودىاش نيز با حيوانات شبيه است كه اين را »غريزه« مىگويند. اما پارهاى از ابعاد نيز بايد وجود داشته باشد كه خاص انسان و مابه الامتياز انسان از غير انسان باشد كه همان »فصل« اوست. اين فصل قطعا ناظر به جسم و ابعاد جسمانى نيست، زيرا در جسم با موجودات ديگر شبيه است، پس ناظر به ابعاد روحى اوست.
وقتى پديدههاى روحى وجود آدمى را بررسى مىكنيم، دو سنخ اصلى مىيابيم:يكى از سنخ معرفت و دانش و ديگرى از سنخ گرايش و خواست و اراده. اما همهى معرفتها و همهى گرايشهاى انسان، فصل انسان نيستند، زيرا برخى امور شناختى و گرايشى به نام غرايز در حيوانات هم وجود دارند. آن حوزه از معرفت و گرايش آدمى كه فوق امور فوق، و خاص انسان است، اصطلاحا فطرت نام دارد. البته بحث فطرت در حوزهى معرفت، بحث بسيار پيچيده و دشوارى است و وقتى بديهيات اوليه را فطرى مىناميم، يعنى ذاتى وجود تمامى آدميان و مابه الامتياز آنان از ساير موجودات است. فطرى بودنش هم به اين معنا نيست كه قبل از تولد واجد آنها باشد، بلكه به معناى ساز و كار خاصى در عقل است كه توضيح آن ساز و كار خارج از حوصلهى اين مجال است. )براى مطالعهى بيشتر، ر. ك. اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، علامه طباطبايى، با پاورقىهاى مرتضى مطهرى، مقاله سوم؛ و نيز پايان نامهى دكتراى آقاى على اصغر خندان با عنوان ادراكات فطرى از ديدگاه شهيد مطهرى و هيوم، دانشگاه قم، 1382. در مورد گرايشها نيز چند گرايش را مىتوان به عنوان گرايشهاى فطرى آدمى مطرح كرد؛ مانند حقيقتجويى، زيبايىطلبى و خيرطلبى، )براى تفصيل بحث ر. ك: مرتضى مطهرى، فطرت.
البته شايد كسى در اين جا مناقشه كند و بگويد: همان طور كه گرايشهاى متعالى خاص انسان است، گرايشهاى بسيار پست نيز خاص انسان است، پس چرا ما اين دسته از گرايشها را نيز ذاتى انسان ندانيم؟ استاد مطهرى در پاسخ اين مسأله به نكتهى ظريفى اشاره مىكنند و آن اين است كه انسان با انجام كارى كه در راستاى گرايشهاى متعالىاش باشد، در نهايت احساس پيروزى مىكند. اگر كارى انجام دهد كه خلاف اين گرايشها باشد، احساس شكست مىكند و اين نشان مىدهد كه در تعارض خود متعالى و خود متمايل به پستى، خود واقعى ما همان اولى است.
توضيح مطلب اين كه اگر مثلا كسى پولى را از يكى از دوستانش بدزدد و بعد بفهمد وى با از دست دادن آن پول دچار مشكل حادى در زندگى شده كه به مرگش انجاميده است، در اين جا به لحاظ خود مادى، وى چيزى به دست آورده، اما به لحاظ خود معنوى و متعالى، چيزى )كمالى( را از دست داده است و در عمق وجود خود احساس ناراحتى و شكست مىكند. زمانى شكست معنا دارد كه خود واقعى شما همان خود معنوى باشد، زيرا اوست كه شكست خورده است. به همين ترتيب، اگر به كسى پولى بدهيد كه مشكل مهمى از زندگىاش حل شود، احساس پيروزى و خوشحالى مىكنيد. اينها دلالت دارد بر اين كه آنچه در ذات آدمى اصالت دارد، گرايش به خوبىهاى متعالى است. لذا وقتى آنها موفق مىشوند، شما احساس خوشحالى و پيروزى مىكنيد و در صورت ناكامى آنها، شما در عمق وجود خود احساس ملامت و شكستخوردگى خواهيد كرد. )تحليل ياد شده را شهيد مطهرى با تفصيل بيشتر در اين منابع مطرح كرده است: فلسفهى اخلاق، مبحث خود و ناخود؛ آزادى معنوى، صص 27 - 44. .
فطرت يكى از مهمترين مبانى تفكر دينى است، به طوى كه شهيد مطهرى آن را »امالمسائل معارف اسلامى« )مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، ج 5؛ جامعه و تاريخ. ناميدهاند. البته بحث از فطرت هم در حوزهى شناختها مطرح مىشود و هم در حوزهى گرايش؛ اما چون بيشتر شبهات و مسائل مربوطه به آن در حوزهى گرايشهاى انسانى مطرح مىشود، آن را در اين فصل آوردهايم. در باب فطرت نيز، مثل بسيارى مسائل ديگر دو گونه مىتوان بحث كرد: يكى بحث فلسفى دقيق و ديگرى بحث ساده و دانشآموزى. و ما سعى مىكنيم هر دو شيوه را در اين جا مطرح كنيم.
الف( بيان ساده: در اين جا مىتوان اين نكات را براى دانشآموز توضيح داد:
نكتهى اول: گرايشهاى فطرى امورى بديهىاند، زيرا هر كس در خود گرايشى به سمت خوبىها و زيبايىها و كمالات احساس مىكند. هر انسانى اگر به درون خويش مراجعه كند، كار خوب را خوب مىداند و كار بد را بد. حتى اگر مرتكب كار بدى شود، ابتدا سعى مىكند آن را براى خود توجيه كند و خوب جلوه بدهد. به همين دليل است كه يكى از ترفندهاى شيطان خوب جلوه دادن كارهاى بد براى انسان است: زين لهم الشيطان اعمالهم. )انفال 8 / 48؛ نحل 16 / 63؛ نمل 27 / 24؛ عنكبوت 29 / 38، شيطان اعمال ]بد[ آنان را بر ايشان زينت داد ]و به صورت خوب نزد ايشان جلوهگر نمود[. و حتى زيان كارترين انسانها نيز مىپندارند كار خوبى مىكنند: قل هم ننبئكم بالأخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. )كهف 18 / 104 - 103. بگو آيا آگاهتان كنم از زيانكارترين عملها؛ آن كسانى كه تلاششان در زندگى دنيا گم شد و خودشان مىپندارند كه چه نيكوكار انجام مىدهند. .
و حتى منافقان نيز كه ابتداى كار، آگاهانه رويهى دورويى را در پيش گرفتهاند، كم كم به حدى مىرسند كه خودشان هم باور مىكنند كه كار بدشان خوب است: و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الأرض قالوا انما نحن مصلحون ألا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون. )بقره 2 / 12 -11. و هنگامى كه به آنان گفته مىشود، در زمين فساد نكنيد مىگويند فقط ماييم كه اصلاح گريم، بدانيد كه فقط آنها خود فسادگرند، در حالى خودشان فهم نمىكنند. .
انسانها هميشه كار بد را ابتدا براى خود توجيه مىكنند بعد مركتب آن مىشوند. كسى كه مىخواهد دزدى كند مىداند دزدى بد است. اما با خودش مىگويد پولدارى بهتر از دزدى نكردن است، پس من دزدى مىكنم تا پولدار شوم. يعنى چنين نيست كه انسانها اولا و بالذات طالب بدى باشند، بلكه اولا و بالذات طالب خوبىاند منتها شيطان مصداق آن خوبى را در مقابلشان منحرف مىكند.
نكتهى دوم: همهى كسانى كه كار بدى انجام مىدهند به بد بودن آن اعتراف دارند، زيرا حاضر نيستند توصيه كنند كه همهى مردم آن كار را انجام دهند. در حالى كه اگر كسى كارى را خوب بداند، به همه مىگويد شما هم بياييد و آن كار را انجام دهيد. براى مثال انسان دروغگو، دلش نمىخواهد ديگران به او دروغ بگويندو انسان دزد هم نمىخواهد اموالش را بدزدند. اين موضوع نشان مىدهد كه گرايش باطنى همين افراد هم خوب را از بد تشخيص مىدهد و مىداند كه بايد كارهاى خوب انجام داد.
نكتهى سوم: چنين نيست كه اغلب مردم در بيشتر كارهايشان، كار بد انجام دهند. براى مثال آيا دروغگوترين دروغگويان، بيشتر سخنانش راست است يا دروغ؟ قطعا بيشتر سخنانش راست است، زيرا اگر هميشه دروغ بگويد، زندگى خودش هم مختل مىشود. مثلا اگر ماست مىخواهد بگويد من سنگ مىخواهم، يا وقتى گرسنه است بگويد من سيرم يا... در واقع و به تعبير شهيد مطهرى )ر. ك مرتضى مطهرى، حق و باطل. ، زمانى يك باطل مىتواند استفادهى مورد نظر خود را ببرد كه حق در جامعه زياد باشد و او نيز بر دوش حقها سوار شود. اگر كسى همهى سخنانش دروغ باشد، با او مشكلى نداريم. مشكل ما اين جاست كه بيشتر سخنان او راست است و گاهى در ميان سخنان راست، دروغ مىگويد و ما نمىتوانيم تشخيص دهيم كدام سخنش راست و كدام دروغ است.
نكتهى چهارم: شايد برخى مردم كار بد را راحتتر انجام دهند. اما اولا هميشه اين طور نيست و ثانيا راحتتر انجام دادن دليل بر اصالت داشتن نيست. توضيح اين كه اولا بايد ببينيم، كدام كار بد را چه كسى قرار است انجام دهد. يعنى بستگى دارد به اين كه چقدر براى آن كار اهميت قائل است. خيلى از ما ممكن است گاهى وقتها دروغ بگوييم، اما چند درصد انسانها ممكن است به همان سادگى دروغ گفتن، مرتكب قتل شوند؟ پس اگر در مجموع افعال نگاه كنيد چنين نيست كه بيشتر كارهاى بد ساده باشند. ثانيا مگر ساده و راحت بودن دليل بر اصالت داشتن است؟ توجه كنيد كه بحث فطرت اين نيست كه انسان گرايش به سوى بدىها پيدا نمىكند و هيچ كار بدى انجام نمىدهد. همت بلند داشتن براى انجام كارى كه انسان مىداند خوب است نيز مهم است. در معارف اسلامى، در عين حال كه از فطرت سخن گفته شده، از نفس اماره و شيطان نيز صحبت شده است؛ نبرد ميان قواى رحمانى و قواى شيطانى در انسان نيز پذيرفته شده است. بحث فطرت مىگويد آن چه حق و اصيل است، قواى رحمانى است و قواى شيطانى هم هر كارى بخواهند بكنند مجبورند باز به نحوى به قواى رحمانى تكيه كنند و از آنها سوء استفاده كنند كه توضيحش در فصل پيش گذشت. بنابراين، انسان براى غلبه بر قواى شيطانى بايد عزم و ارادهى قوى داشته باشد.
ب( بيان فلسفى: مطالب فوق ذهن عموم دانشآموزان را مىتواند قانع كند، اما اگر بخواهيم نشان دهيم فطرت پايهى معارف اسلامىاست، نيازمند يك بحث فلسفى هستيم. اساسا چرا قائل به مسألهاى به نام فطرت در وجود آدمى مىشويم؟ بايد گفت هر چيزى خودش، خودش است و غير خودش نيست )اصل هويت( و بنابراين هر چيزى ذاتى دارد كه آن هويت اصلى او را تشكيل مىدهد. اگر وجود ذات را براى هر چيز بپذيريم، بلافاصله سؤال از مقومات ذات مطرح مىشود كه در منطق، آن را ذاتيات شىء مىگويند و در آن جا اثبات مىشود، ذاتى هر چيزى همان جنس و فصل اوست. جنس، ذاتى اعم است و فصل، ذاتى مساوى. حال، اگر در مورد انسان قائل به ذات شويم، بايد ببينيم ذاتيات او چيست.
انسان موجودى است مركب از جسم و روح. در پارهاى از ابعاد جسمانى با جمادات و نباتات شبيه است كه اين محل شباهت را همان »طبيعت اشيا« مىنامند. در پارهاى از ابعاد وجودىاش نيز با حيوانات شبيه است كه اين را »غريزه« مىگويند. اما پارهاى از ابعاد نيز بايد وجود داشته باشد كه خاص انسان و مابه الامتياز انسان از غير انسان باشد كه همان »فصل« اوست. اين فصل قطعا ناظر به جسم و ابعاد جسمانى نيست، زيرا در جسم با موجودات ديگر شبيه است، پس ناظر به ابعاد روحى اوست.
وقتى پديدههاى روحى وجود آدمى را بررسى مىكنيم، دو سنخ اصلى مىيابيم:يكى از سنخ معرفت و دانش و ديگرى از سنخ گرايش و خواست و اراده. اما همهى معرفتها و همهى گرايشهاى انسان، فصل انسان نيستند، زيرا برخى امور شناختى و گرايشى به نام غرايز در حيوانات هم وجود دارند. آن حوزه از معرفت و گرايش آدمى كه فوق امور فوق، و خاص انسان است، اصطلاحا فطرت نام دارد. البته بحث فطرت در حوزهى معرفت، بحث بسيار پيچيده و دشوارى است و وقتى بديهيات اوليه را فطرى مىناميم، يعنى ذاتى وجود تمامى آدميان و مابه الامتياز آنان از ساير موجودات است. فطرى بودنش هم به اين معنا نيست كه قبل از تولد واجد آنها باشد، بلكه به معناى ساز و كار خاصى در عقل است كه توضيح آن ساز و كار خارج از حوصلهى اين مجال است. )براى مطالعهى بيشتر، ر. ك. اصول و فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، علامه طباطبايى، با پاورقىهاى مرتضى مطهرى، مقاله سوم؛ و نيز پايان نامهى دكتراى آقاى على اصغر خندان با عنوان ادراكات فطرى از ديدگاه شهيد مطهرى و هيوم، دانشگاه قم، 1382. در مورد گرايشها نيز چند گرايش را مىتوان به عنوان گرايشهاى فطرى آدمى مطرح كرد؛ مانند حقيقتجويى، زيبايىطلبى و خيرطلبى، )براى تفصيل بحث ر. ك: مرتضى مطهرى، فطرت.
البته شايد كسى در اين جا مناقشه كند و بگويد: همان طور كه گرايشهاى متعالى خاص انسان است، گرايشهاى بسيار پست نيز خاص انسان است، پس چرا ما اين دسته از گرايشها را نيز ذاتى انسان ندانيم؟ استاد مطهرى در پاسخ اين مسأله به نكتهى ظريفى اشاره مىكنند و آن اين است كه انسان با انجام كارى كه در راستاى گرايشهاى متعالىاش باشد، در نهايت احساس پيروزى مىكند. اگر كارى انجام دهد كه خلاف اين گرايشها باشد، احساس شكست مىكند و اين نشان مىدهد كه در تعارض خود متعالى و خود متمايل به پستى، خود واقعى ما همان اولى است.
توضيح مطلب اين كه اگر مثلا كسى پولى را از يكى از دوستانش بدزدد و بعد بفهمد وى با از دست دادن آن پول دچار مشكل حادى در زندگى شده كه به مرگش انجاميده است، در اين جا به لحاظ خود مادى، وى چيزى به دست آورده، اما به لحاظ خود معنوى و متعالى، چيزى )كمالى( را از دست داده است و در عمق وجود خود احساس ناراحتى و شكست مىكند. زمانى شكست معنا دارد كه خود واقعى شما همان خود معنوى باشد، زيرا اوست كه شكست خورده است. به همين ترتيب، اگر به كسى پولى بدهيد كه مشكل مهمى از زندگىاش حل شود، احساس پيروزى و خوشحالى مىكنيد. اينها دلالت دارد بر اين كه آنچه در ذات آدمى اصالت دارد، گرايش به خوبىهاى متعالى است. لذا وقتى آنها موفق مىشوند، شما احساس خوشحالى و پيروزى مىكنيد و در صورت ناكامى آنها، شما در عمق وجود خود احساس ملامت و شكستخوردگى خواهيد كرد. )تحليل ياد شده را شهيد مطهرى با تفصيل بيشتر در اين منابع مطرح كرده است: فلسفهى اخلاق، مبحث خود و ناخود؛ آزادى معنوى، صص 27 - 44. .