پرسش :
شبهه: انسان با اين بدن مادّي نمي تواند با عالم مجردات ارتباط برقرار كند.
پاسخ :
«روح» از نظر لغت در اصل به معني «نفس» است بعضي تصريح كردهاند كه روح و ريح «باد» هر دو از يك معنا مشتق شده است. از نظر تحرك و حياتآفريني و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است.
قبل از هر چيز لازم است به اين نكته توجّه داشته باشيم كه طبق نص صريح قرآن، انسان داراي دو بُعد جسماني و روحاني ميباشد و در ميان دو جهان مادّه و مجرّدات قرار دارد. از جانب روح، متعالي است و دست بر آسمان دارد و ساختماني مغاير با مادّه دارد و از سوي جسم، متسافل است بر زمين دست نهاده است آيه: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَه مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَه فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَه عَلَقَه فَخَلَقْنَا الْعَلَقَه مُضْغَه فَخَلَقْنَا الْمُضْغَه عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ».[1]
«و به يقين انسان را عصارهاي از گل آفريديم، سپس او را نطفهاي در جايگاه استواري (رحم) قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را بصورت مُضغه (گوشت نرم) و مُضغه را به صورت استخوانهاي در آوريم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازهاي داديم، پس گرامي باد خدايي كه بهترين آفرينندگان است».
اين آيه به صراحت مراحل خلقت جسم انسان در دوران جنيني را مطرح ساخته و در پي آن از جهان مادّه فراتر رفته و از دميده شدن روح متعالي در كالبد وي سخن گفته است.
نكته جالب در اين آيه آن است كه روح دميده شده در انسان، از سنخ عالم ملكوت معرفي ميشود و به خود پروردگار نسبت داده ميشود و اين نشان ميدهد كه روح فراتر از سنخ ماديات است.[2]
امام صادق ـ عليه السلام ـ در اين زمينه ميفرمايد: «اِنَّ الله خَلَقَ خلقاً و خَلَقَ روحاً ثمَّ أَمَرَ ملكاً فنفخ فيه...»[3] «خداوند آفريدهاي، آفريد و روحي آفريد سپس فرشتهاي را دستور داد تا روح را در آفريده بدمد»
از آيات و روايات اين نتيجه بدست ميآيد كه انسان داراي روح است و آن چيزي كه با عالم مجردات ارتباط برقرار ميكند روح انسان (كه روح ملكوتي است) است، نه جسم انسان كه بُعد مادّي دارد. لذا خداوند، روح انسانها را از آنِ خود ميداند و آن را باقي و جسم را فاني ياد ميكند.
امّا اينكه آيا ميتوان از راه عقل هم براي «روح» ادله آورد؟ در جواب بايد گفته شود كه دانشمندان چند ادلهاي را بيان كردهاند كه در ماوراء جسم انسان، شخصيت ديگري به نام روح وجود دارد، از جمله؛
1. انطباق بزرگ به كوچك محال است. يك از خواص مادّه اين است كه؛ بايد ميان ظرف و مظروف، نسبت خاصي حكمفرما باشد و روي اين اصل چيز بزرگتر در ظرف كوچكتر جاي نميگيرد. انسان در چشمانداز خود از هزاران تصويرهاي بزرگتر از عدسي چشم و مغز خود، عكس برميدارد. و همه آن تصوير را در نزد خود حاضر و آماده مييابد؛ سؤال اين است اين همه تصوير در كجاي مغز جاي گرفته است؟ مگر نه اين است كه ظرف بايد بزرگتر از مظروف باشد؟ در صورتي كه مجموعه مغز و سلسله اعصابها، هزاران برابر از تصويرها كوچكترند. آنها جنبه مقدمي دارند. آنچه ميتواند تمام اين تصاوير را در خود جاي دهد و اشراف به مغز و اعصاب دارد؛ روح است.
2. واقعيت انسان، خواص مادي ندارد. موجود مادي داراي آثاري مانند: انقسام و تجزيه، زمان، مكان... است ولي روح داراي چنين آثاري نيست و افتِ امثال (كه به عنوان «من» نام گرفته» كه حبّ، بغض، اراده، كراهت، لذت... را در خود جاي داده و داراي خواص مادّه نيست آن واقعيت انسان، روح است.
3. يادآوري گذشته: اگر محل ادراكات ما همان، اعصاب و سلولهاي مغز باشد بايد موضوع يادآوري، به صورت يك امر ممتنع در آيد به خاطر اينكه، بدن انسان و مغز محتويات او پيوسته دستخوش تحول و تبدّل است به طوري كه در هر هفت يا هشت سال تمام سلولهاي گذشته عوض ميشود در اين صورت توجه به معلومات گذشته بايد ممتنع باشد.[4]
1. روش مغناطيسي حيواني: بيش از يك قرن است كه روش مغناطيسي براي اثبات وجود روح به طور محسوسي پيدا شده است. با اِعمال اين روش روح از بدن جدا ميشود و به كارهاي دهشتناكي دست ميزند كه اين حادثه بر وجود ذاتي روح، دلالت دارد.[5]
2. تبديل و تعويض جسم انسان: انسان براي حركت در مسير زندگي خويش و مصرف انرژي براي كارهاي فكري و عملي، جسم خويش را در هر لحظه، قابل تغيير و تبديل ميبيند، حتي بعضيها قائل هستند: كه در ظرف هفت سال كل بدن تغيير پيدا ميكند.[6] با اين وجود چيزي كه احاطه بر جسم دارد و موجب تعويض و تبديل جسم ميشود و ماندگار و ثابت ميماند، روح است.
3. احضار روح: موضوع احضار روح براي اولين بار (1846 م) در آمريكا به وقوع پيوست و با دلائل علمي و تجربي، وجود روح را براي اين بدن ثابت كردند.[7]
پس در عالم امكان، آن چيزي كه با مجردات ارتباط برقرار ميكند؛ روح ملكوتي انسان است امّا در عالم وقوع، آيا تمام ارواح انساني با مجردات ارتباط دارند؟ مسلماً پاسخ آن منفي است چون روح داراي مراتب و درجاتي است آن مرتبهاي از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوقالعاده و بالائي است كه آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهي و علم فوقالعاده و... است و اين رتبه از روح از فرشتگان نيز برتر است. با مجردات ارتباط دارند[8] امّا روحي كه آغشته با مادّيات و گناه باشد و خود را در محضر عبوديت خالص نكرده باشد قطعاً در اين دنيا نميتواند با عام مجردات ارتباط داشته باشد. رسيدن به آن جايگاه، طهارت نفس و پاكي روح (كه از عبادت به دست ميآيد) دوري از گناه، نزديكي به معصومين ـ عليهم السّلام ـ و... را ميطلبد تا روح خود را آراسته از هر اوهام و شوائب، به سوي مجردات به پرواز درآوريم. همچون حضرت علي ـ عليه السلام ـ كه با گوش سر، صداي ارواح گذشتگان را ميشنيد[9].
[1] . سوره مؤمنون، آيه 14-12، سوره سجده، آيه 9ـ7.
[2] . علوم قرآني، محمدهادي معرفت، (انتشارات التمهيد، چ 1، قم 1378) ص 27-31.
[3] . محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار، (دارالكتب الاسلامي، چ 2، بيروت) ج 61، ص 32، ح 5).
[4] . ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، استاد جعفر سبحاني، (مؤسسه تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ قم، چ 2، 1377) ص 43ـ36، معاد در نگاه وحي و فلسفه، محمدباقر شريعتي، (دانشگاه تهران، چ 1، 1363 ه) ص 55ـ50، معارف قرآن، مصباح يزدي، مؤسسه در راه حق، 1373، قم، ج 3ـ1. ص 447.
[5] . آموزش علوم قرآن، محمّد هادي معرفت، (سازمان تبليغات اسلامي، چ 1، 1371)،ج 1، ص 58ـ57.
[6] . همان، ص 56، به نقل از دكتر فلورانس.
[7] . همان، ص 60.
[8] . تفسير نمونه، آيتالله مكارم شيرازي، (دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1380) ج 12، ص 259ـ252.
[9] . نهجالبلاغه، حكمات قصار، شماره 130.
www.andisheqom.com
«روح» از نظر لغت در اصل به معني «نفس» است بعضي تصريح كردهاند كه روح و ريح «باد» هر دو از يك معنا مشتق شده است. از نظر تحرك و حياتآفريني و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است.
قبل از هر چيز لازم است به اين نكته توجّه داشته باشيم كه طبق نص صريح قرآن، انسان داراي دو بُعد جسماني و روحاني ميباشد و در ميان دو جهان مادّه و مجرّدات قرار دارد. از جانب روح، متعالي است و دست بر آسمان دارد و ساختماني مغاير با مادّه دارد و از سوي جسم، متسافل است بر زمين دست نهاده است آيه: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَه مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَه فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَه عَلَقَه فَخَلَقْنَا الْعَلَقَه مُضْغَه فَخَلَقْنَا الْمُضْغَه عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ».[1]
«و به يقين انسان را عصارهاي از گل آفريديم، سپس او را نطفهاي در جايگاه استواري (رحم) قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را بصورت مُضغه (گوشت نرم) و مُضغه را به صورت استخوانهاي در آوريم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازهاي داديم، پس گرامي باد خدايي كه بهترين آفرينندگان است».
اين آيه به صراحت مراحل خلقت جسم انسان در دوران جنيني را مطرح ساخته و در پي آن از جهان مادّه فراتر رفته و از دميده شدن روح متعالي در كالبد وي سخن گفته است.
نكته جالب در اين آيه آن است كه روح دميده شده در انسان، از سنخ عالم ملكوت معرفي ميشود و به خود پروردگار نسبت داده ميشود و اين نشان ميدهد كه روح فراتر از سنخ ماديات است.[2]
امام صادق ـ عليه السلام ـ در اين زمينه ميفرمايد: «اِنَّ الله خَلَقَ خلقاً و خَلَقَ روحاً ثمَّ أَمَرَ ملكاً فنفخ فيه...»[3] «خداوند آفريدهاي، آفريد و روحي آفريد سپس فرشتهاي را دستور داد تا روح را در آفريده بدمد»
از آيات و روايات اين نتيجه بدست ميآيد كه انسان داراي روح است و آن چيزي كه با عالم مجردات ارتباط برقرار ميكند روح انسان (كه روح ملكوتي است) است، نه جسم انسان كه بُعد مادّي دارد. لذا خداوند، روح انسانها را از آنِ خود ميداند و آن را باقي و جسم را فاني ياد ميكند.
امّا اينكه آيا ميتوان از راه عقل هم براي «روح» ادله آورد؟ در جواب بايد گفته شود كه دانشمندان چند ادلهاي را بيان كردهاند كه در ماوراء جسم انسان، شخصيت ديگري به نام روح وجود دارد، از جمله؛
1. انطباق بزرگ به كوچك محال است. يك از خواص مادّه اين است كه؛ بايد ميان ظرف و مظروف، نسبت خاصي حكمفرما باشد و روي اين اصل چيز بزرگتر در ظرف كوچكتر جاي نميگيرد. انسان در چشمانداز خود از هزاران تصويرهاي بزرگتر از عدسي چشم و مغز خود، عكس برميدارد. و همه آن تصوير را در نزد خود حاضر و آماده مييابد؛ سؤال اين است اين همه تصوير در كجاي مغز جاي گرفته است؟ مگر نه اين است كه ظرف بايد بزرگتر از مظروف باشد؟ در صورتي كه مجموعه مغز و سلسله اعصابها، هزاران برابر از تصويرها كوچكترند. آنها جنبه مقدمي دارند. آنچه ميتواند تمام اين تصاوير را در خود جاي دهد و اشراف به مغز و اعصاب دارد؛ روح است.
2. واقعيت انسان، خواص مادي ندارد. موجود مادي داراي آثاري مانند: انقسام و تجزيه، زمان، مكان... است ولي روح داراي چنين آثاري نيست و افتِ امثال (كه به عنوان «من» نام گرفته» كه حبّ، بغض، اراده، كراهت، لذت... را در خود جاي داده و داراي خواص مادّه نيست آن واقعيت انسان، روح است.
3. يادآوري گذشته: اگر محل ادراكات ما همان، اعصاب و سلولهاي مغز باشد بايد موضوع يادآوري، به صورت يك امر ممتنع در آيد به خاطر اينكه، بدن انسان و مغز محتويات او پيوسته دستخوش تحول و تبدّل است به طوري كه در هر هفت يا هشت سال تمام سلولهاي گذشته عوض ميشود در اين صورت توجه به معلومات گذشته بايد ممتنع باشد.[4]
1. روش مغناطيسي حيواني: بيش از يك قرن است كه روش مغناطيسي براي اثبات وجود روح به طور محسوسي پيدا شده است. با اِعمال اين روش روح از بدن جدا ميشود و به كارهاي دهشتناكي دست ميزند كه اين حادثه بر وجود ذاتي روح، دلالت دارد.[5]
2. تبديل و تعويض جسم انسان: انسان براي حركت در مسير زندگي خويش و مصرف انرژي براي كارهاي فكري و عملي، جسم خويش را در هر لحظه، قابل تغيير و تبديل ميبيند، حتي بعضيها قائل هستند: كه در ظرف هفت سال كل بدن تغيير پيدا ميكند.[6] با اين وجود چيزي كه احاطه بر جسم دارد و موجب تعويض و تبديل جسم ميشود و ماندگار و ثابت ميماند، روح است.
3. احضار روح: موضوع احضار روح براي اولين بار (1846 م) در آمريكا به وقوع پيوست و با دلائل علمي و تجربي، وجود روح را براي اين بدن ثابت كردند.[7]
پس در عالم امكان، آن چيزي كه با مجردات ارتباط برقرار ميكند؛ روح ملكوتي انسان است امّا در عالم وقوع، آيا تمام ارواح انساني با مجردات ارتباط دارند؟ مسلماً پاسخ آن منفي است چون روح داراي مراتب و درجاتي است آن مرتبهاي از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوقالعاده و بالائي است كه آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهي و علم فوقالعاده و... است و اين رتبه از روح از فرشتگان نيز برتر است. با مجردات ارتباط دارند[8] امّا روحي كه آغشته با مادّيات و گناه باشد و خود را در محضر عبوديت خالص نكرده باشد قطعاً در اين دنيا نميتواند با عام مجردات ارتباط داشته باشد. رسيدن به آن جايگاه، طهارت نفس و پاكي روح (كه از عبادت به دست ميآيد) دوري از گناه، نزديكي به معصومين ـ عليهم السّلام ـ و... را ميطلبد تا روح خود را آراسته از هر اوهام و شوائب، به سوي مجردات به پرواز درآوريم. همچون حضرت علي ـ عليه السلام ـ كه با گوش سر، صداي ارواح گذشتگان را ميشنيد[9].
[1] . سوره مؤمنون، آيه 14-12، سوره سجده، آيه 9ـ7.
[2] . علوم قرآني، محمدهادي معرفت، (انتشارات التمهيد، چ 1، قم 1378) ص 27-31.
[3] . محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار، (دارالكتب الاسلامي، چ 2، بيروت) ج 61، ص 32، ح 5).
[4] . ر.ك: اصالت روح از نظر قرآن، استاد جعفر سبحاني، (مؤسسه تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ قم، چ 2، 1377) ص 43ـ36، معاد در نگاه وحي و فلسفه، محمدباقر شريعتي، (دانشگاه تهران، چ 1، 1363 ه) ص 55ـ50، معارف قرآن، مصباح يزدي، مؤسسه در راه حق، 1373، قم، ج 3ـ1. ص 447.
[5] . آموزش علوم قرآن، محمّد هادي معرفت، (سازمان تبليغات اسلامي، چ 1، 1371)،ج 1، ص 58ـ57.
[6] . همان، ص 56، به نقل از دكتر فلورانس.
[7] . همان، ص 60.
[8] . تفسير نمونه، آيتالله مكارم شيرازي، (دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1380) ج 12، ص 259ـ252.
[9] . نهجالبلاغه، حكمات قصار، شماره 130.
www.andisheqom.com