سه‌شنبه، 27 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

تفاوت بين مكاشفه عارفان و وحي پيامبران را از كجا بايد در يابيم ؟


پاسخ :
سخن گفتن از حقيقت وحي براي ما بسيار مشكل است. زيرا راه وحي راهي فكري نيست كه ما نيز از آن سر در بياوريم. بلكه وحي نزد ما مرموز است و ما از حقيقت آن اطلاعي نداريم. در حقيقت ادراك هر چيزي در هر موطني بايد با قوه مناسب با آن صورت گيرد. اشياء مادي با حواس پنجگانه ؛ امور خيالي با قوه خيال؛ كليات و امور عقلي با قوه عقل ادراك مي شوند.
اما حقايق الهي كه فوق طور حس و خيال و عقل هستند ، بايد با قوه مناسب آن ادراك شوند، قوه برتري كه از حس و خيال و انديشه و عقل برتر است و اصطلاحاً از آن به «شهود» تعبير مي شود. شهود در انسانهاي عادي از راه سير و سلوك و رياضت هاي شرعي حاصل مي شود و همان است كه در روايت اميرالمومنين(ع) به «تدركه القلوب بحقايق الايمان» تعبير شده است. روش درك حقايق الهي را در اصطلاح «تلقي» مي گويند. «و انك لتلقي القران من لدن حكيم عليم ؛ يقييناً قرآن از سوي حكيم دانا بر تو القا مي شود» (نمل: 6) تلقي به معناي روبرو ساختن و عطا كردن و القاء كردن است.
اما چنانچه درباره تفاوت فكر و حدس گفته مي شود كه فكر آن چيزي است كه از راه مقدمات حاصل مي شود؛ مرتب كردن و منظم كردن معلومات براي كشف مجهول و برداشتن حجاب حقيقي از چهره مجهول و معمول كردن آن فكر ناميده مي شود و در مقابل آن حدس قرار دارد كه بدون مقدمه حاصل مي شود و صاحب آن به دليل آمادگي عقلي و روحي به يكباره مطلب را بدون كنكاش عقلي در مي يابد، ادراك شهودي نيز بر دو حالت است:
يكي از راه سير و سلوك و ديگري از راه جذبه آنگاه كه شدت صفا باشد و هيچ قيدي بر جان انسان ننشسته باشد ، قلب چنان پاك و صاف مي شود كه حقايق الهي را چنانچه هستند، درك مي كند و از آن فرايند تعبير با وحي مي شود.
توضيح بيشتر اينكه حقايق همه اشياء و امور در علم الهي كه از آن به حضرت علميه و حقايق اشياء در علم الهي تعبير مي شود به نحو بسيط وجود دارند و هيچ گونه كثرتي در آنها راه ندارد و ادراك آنها، فقط زماني ميسر است كه انسان به مقام بساطت و صفاي باطن برسد. اما ما انسانها كه داراي وجود خاص و حيات و زندگاني خاص و علم خاص هستيم، در حقيقت در بند قيودي گرفتاريم كه نمي توانيم با آن حقايق راه بياييم.
اما انبيا كه قيود را پاره كرده اند و به مقام بساطت رسيده اند چنان صفاي باطني دارند كه به يك جذبه حقايق را ادراك مي كند. به اين دليل وحي ، شعور مرموز است كه حقيقتش براي ما انسانها عادي روشن نيست. بنابراين بهترين راه براي شناخت حقيقت وحي استفاده از زبان وحي و شنيدن ويژگي هاي آن از زبان وحي است و عقل درك مي كند كه به حقيقت آن راه ندارد.
عقل اجمالاً مي بايد به يك سري حقايق كه برتر از طور عقل است برايش قابل دسترسي نيست و تنها مي تواند ويژگي ها و آثار آن را درك كند و به همين دليل لزوم وجود نبي را اثبات مي كند تا انسان از طريق وي به اين حقايق نائل شود. بحث درباره وحي بسيار است كه چند كتاب را براي مطالعه بيشتر معرفي مي كنيم:
براي اطلاع بيشتر نگا:
ـ طباطبايي، علامه سيد محمد حسين، مباحثي در وحي و نبوت، ص 5 ـ 85 بنياد علوم اسلامي، 1360، تهران
ـ مطهري استاد شهيد مرتضي . وحي و نبوت، ص 7 ـ 23 ، انتشارات صدرا، قم
ـ سعيدي روشن، محمد باقر، تحليل وحي، ص 73 ـ 98 مؤسسه فرهنگي انديشه ارشاد، 1375 ، قم
ـ مجموعه سخنراني ها و مقالات دومين كنفرانس تحقيقاتي علوم و مفاهيم قرآن كريم، ص 12 تا 147( به ويژه مقاله آقاي مهدي هادوي تهراني)، درالقرآن الكريم قم
ـ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه ج 13، ص 173 به بعد و پيام قرآن، ج 1 ، ص 218 به بعد
ـ مطهري استاد شهيد مرتضي نبوت ص: 69 ـ 96 انتشارات صدرا، قم
1. مكاشفه به معني آشكار شدن اسرار و امور غيبي است و خشيت و هيبت هم از صفات اهل مكاشفات است. آنچه در كشف و شهود به عنوان ركن اصلي نمود دارد، داشتن «چشم حقيقت‏بين» است تا از مهمترين حقيقت غيبي! يعني حقايق الهيه و اسماء پنهان در اين گنجينه پرده بر دارد. حقيقت مذكور برتر از آن است كه دست انديشه به دامنش برسد و اجازه داده شود كه احدي به سرا پرده او داخل شود و از اين رو، چاره‏اي جز اين نبود كه براي ظهور و بروز اسماء و كشف گنجينه‏هاي اسرار آن‏ها، خليفه‏اي الهي تعيين شود تا جانشين آن حقيقت غيبي در ظهور اسماء باشد.
2. گرچه در تبيين مفهوم مكاشفه، به پي بردن به اسرار امور غيبي تعبير شد، اما حقيقت آن است كه از ناحيه خداوند، هيچ حجابي در عالم وجود نيست. ذات او به ذات خودش در اشياء ظهور يافته و زمين و آسمان را روشن نموده است: «و اشرقت الارض بنور ربها؛ و زمين با نور پروردگارش روشن شد»، (زمر/69). و اين تجلي، تجلّي ذاتي است. هيچ حجابي ميان او و خلقش نيست. او در همه‏ي آئينه‏ها نمايان است. آن حقيقت غيبي كه از تلبّس به اسماء و صفات نيز مقدس‏تر است، ديگر جايي از تلبّس به «بود»هاي زائد فاني، براي او نمي‏ماند. آن حقيقت با همان حقيقت شريفش ظاهر است و باطن و اوّل است و آخر، (حديد/3). سخن امام حسين(ع) در دعاي عرفه نيز به همين مطلب اشاره دارد؛ آنجا كه فرمود: «ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتّي يكون هو المظهرُ لك، مَتي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؛ مگر غير از تو چه ظهوري دارد كه تو نداري تا بتواند نمايان‏گر تو باشد. كي غايب شدي تا به دليلي كه بر تو دلالت كند، نياز داشته باشي؟ حافظ شيرازي نيز در بيت زير به موضوع فوق اشاره كرده است:
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه‏ي نامحرم زد
محي الدين عربي نيز مي‏گويد: «عالم همواره در غيب است و هرگز ظاهر نشده است و حق تعالي هميشه ظاهر است و هرگز غايب نشده است پس آنچه در دار تحقق و وجود و در محفل غيب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و به جز او همه بافته وهم و ساخته خيال است»(امام خميني، مصباح الهدايه، ترجمه احمد فهري، ص 146)
و به قول خواجه عبدالله انصاري وحي و مكاشفه از يك وادي هستند(به اسناد آيه 10 سوره مباركه نجم: فأوحي الي عبده ما اَوحي)
زيرا معناي وحي اشاره خفي است و معناي مكاشفه آن است كه شخص با همراز خود ديدار كند و سر خود را برايش بازگويد كه جز با اشاره‏ي خفي نخواهد بود. مكاشفه آن است كه دو هم‏راز، سرّ خود را با هم تبادل كنند و در اين باب مكاشفه عبارت است از آن كه بنده با مشاهده به ماوراي حجاب عالم برسد و آن چه را پنهان و مستور است شهود كند. ايشان مكاشفه را به سه درجه تقسيم مي‏كنند: درجه نخست: مكاشفه‏اي است كه دلالت بر تحقيق درست (مطالعه‏ي تجليات اسماء الهي) مي‏كند و تحقيق صحيح آن است كه مكاشفه هميشگي باشد. اما هنگامي كه مشاهده مستمر نيست و هر از چند گاهي رخ مي‏دهد، به خاطر آن است كه صاحب مكاشفه، در اثر ديدن مقام خود، در تَلْوين واقع مي‏شود. يعني بنده مادامي كه در طريق باشد از حالي به حال ديگر تحوّل و تغيير مي‏يابد.
با آن كه او در شهود مقصود به حدّي رسيده است كه هيچ سبب قاطعي نمي‏تواند توجّه مكاشف را، منصرف كند و هيچ سببي او را بازنمي‏گرداند، و هيچ لذّت نفساني او را از مقصود خود جدا نمي‏كند. و اين درجه‏ي قاصد است و هرگاه استمرار يابد درجه دوّم خواهد بود.
درجه سوم، مكاشفه با چشم حقيقت است، نه مكاشفه با علم كه حجاب معلوم است و نه مكاشفه با حال كه غير دائم است و اين مكاشفه‏اي است كه رسوم و آثار را محو مي‏كند و هيچ اثر و نشانه‏اي از بقيه نمي‏گذارد تا لذّتي احساس كند.
سخن را با اين كلام به پايان مي‏بريم كه وهم و گمان و خيال در مكاشفه دخل و تصرّفي ندارند و «كشف» و «شهود و مشاهده» از حقايق عالم عرفان مي‏باشد.
براي مطالعه بيشتر ر.ك:
شرح منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري بر اساس شرح عبدالرّزاق كاشاني، انتشارات الزهراء.
در پايان به طور خلاصه تفاوت «وحي با كشف عرفاني» را به اين شرح مي آوريم:
1. فرق وحي با مكاشفه عرفاني نظير فرق بين معجزه با سحر است به اين معني كه وحي و يا معجزه جز براي پيامبران و اولياي معصوم(ع) بر نمي آيد ولي سحر و جادو يا مكاشفه با توجه به راهكارهايي كه دارد از غير معصوم(ع) هم ساخته است.
فرق ديگر آن كه وحي و معجزه، هيچگاه در آن خطا و اشتباه - البته با نشانه هايي كه دارد - امكان ندارد ولي در مكاشفه و مانند آن احتمال خطا و تخيل هم مي رود و به همين دليل مكاشفه نمي تواند حجت شرعي و ملاك تكليف قرار گيرد مگر براي خود صاحب مكاشفه اما وحي و معجزه هم حجت شرعي و هم ملاك تكليف همه است چنان كه در داستان ذبح حضرت اسماعيل(ع) توسط حضرت ابراهيم خليل(ع) در قرآن كريم آمده است .
فرق ديگر آن وحي و معجزه از سنخ علوم متعارف و معمولي نيست تا با مدرسه و تحصيل و تدريس به دست بيايد بلكه لدني و آسماني است. برخلاف مكاشفه و مانند آن با تحصيل و تهذيب اخلاق و جهاد اكبر قابل دسترسي است
براي مطالعه بيشتر ر.ك:
- وحي يا شعور مرموز، علامه طباطبايي.
- تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 2 (عربي) ، ص 163.
- پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي و ديگران، ج 7، ص 317 – 327.
eporsesh.com


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.