دوشنبه، 29 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آيا از اين كه قرآن از ادبيات عرب و زبان قوم استفاده كرده، نمى توان استفاده كرد كه از فرهنگ قوم نيز تأثير پذيرفته است؟


پاسخ :
برخى ها از اين كه قرآن خود را به زبان قوم معرفى مى كند، تأثير پذيرى از فرهنگ زمانه را نتيجه مى گيرند و گويند:
قرآن كه كلمه (لسان قوم)[1] (زبان قوم) را مطرح مى كند؛ اين «زبان قوم» بودن، در قالب فرهنگ قوم بودن، نمودار مى شود. اين بر اين معنا استوار است كه زبان هر قوم، آيينه و تجّلى فرهنگ و باورها و نظريه ها و جهان بينى آن قوم است.[2]
بررسى و نقد شبهه
كلمه «لسان» در لغت، به معناى «زبان» ـ عضو مخصوص بدن ـ بوده[3] و ابزارى براى سخن گفتن است. اين كلمه به معناى «لغت» نيز آمده و در اصطلاح مفسران نيز به همين معنا است.[4] «لسان قوم»؛ يعنى گويش مخاطب نخستين هر پيامبرى.
پيامبران، به زبان مردم خود سخن مى گفتند، تا به مترجم نيازمند نباشند و مردم بتوانند سخنان آنان را درك كنند و پيامبران نيز بتوانند مطالب خويش را بى واسطه براى آنان بيان نمايند.[5]
هيچ مفسرى، زبان قوم بودن را شامل كل فرهنگ ها و باورها نمى داند، بلكه زبان را موجب ارتباط بين پيامبران(عليهم السلام) با مخاطبانشان مى دانند و فرهنگ و باورها و اخلاقيات، هيچ گاه با «عربى مبين[6]» وصف نمى شود. شايد اين نكته، شبهه كنندگان را به خطا برده باشد كه كلمه ى «زبان مردم» در فارسى دو استعمال دارد: الف. گاه به معناى «لغت مردم» (= زبان دستورى) مى آيد؛ ب. گاهى به معناى «فرهنگ مردم» به كار مى رود.
كلمه ى «لسان قوم» در عربى يك كاربرد بيشتر ندارد و آن «لغت قوم» است، ولى اين افراد گمان كرده اند كه همان دو كاربرد در فارسى، در عربى نيز استفاده مى شود و از اين رهگذر، آيه را به معناى «فرهنگ قوم» معنا كرده اند، در حالى كه فرهنگ در عربى، معادل «الثقافه» است.[7]
اگر ما بپذيريم كه «زبان قوم» همان «فرهنگ قوم» است؛ بنابراين، درگيرى پيامبران(عليهم السلام) با مخالفان، براى چه بوده است؟ آيا براى اين نبود كه پيامبران با فرهنگ غلط آن ها مبارزه مى كردند؟ و اعتقادات آن ها را نمى پذيرفتند؟
براى اين كه با زبان قوم و ويژگى هاى آن آشنا شويم كه آيا بهره گيرى از زبان، نشانه تأثير پذيرى از فرهنگ هاى ديگر است يا خير؟ لازم است نگاهى گذرا به مقوله زبان قرآن داشته باشيم.
زبان قرآن
در طول تاريخ، تمام گويندگان و نويسندگان براى افهام و تفهيم و القاى نظريه خودش به مخاطبان، از يك سلسله ابزار و وسايل براى انتقال مطالب خود استفاده مى كردند، و هيچ كس نمى توانست بدون اين ابزار، به اهداف خود ـ كه رساندن پيام باشد ـ برسد. كتاب هاى مقدّس و پيامبران(عليهم السلام) كه بزرگ ترين رسالت را در جهان عصر خويش داشتند و داراى احكام، قوانين و معارف بلند و باعظمتى بودند، براى جذب مخاطب و تثبيت باور خود در آن ها و تمكين نمودن مخاطبان، از فرهنگ هايى كه از ابزار تخاطب به شمار مى آيند مانند: زبان، تشبيه، تمثيل، كنايه و...، استفاده مى كردند، تا ساده تر بتوانند با مخاطبان خود، ارتباط برقرار كنند و مطالب و پيام خود را منتقل كنند.[8]
«زبان» وسيله اى براى اظهار انديشه ى مكنون آدمى[9] و نوعى ظهور معناست.[10] كه براى مخاطب حاصل مى شود. زبان، دستگاهى است قانونمند و تعريف پذير در چهارچوب دستور زبانى كه جمله دستورى را از غير دستورى تفكيك و براى هر جمله دستورى، تلّفظ و معنى مناسب تعيين مى كند.[11]
زيباگرايى و حقيقت جويى و نوآورى از جمله گرايش هاى فطرى آدمى است. رغبت و علاقه انسان به گفتار و نوشتار درست و شيوا، فطرت آدمى را به سوى آن تحريك مى كند و بهترين روش تبليغ، استفاده از واژگان مخاطب است. الفاظ شيوا به زبان مخاطب، تأثيرى سحر گونه بر جاى مى گذارد و ذهن كنجكاو آدمى را براى درك بهتر آن، ترغيب مى كند.
قرآن با الفاظ اعراب و سخنان محاوره اى آنان سخن گفته، اعجازى ارائه كرده كه بربلنداى قلّه ادب و بلاغت جاى دارد. شگفتى فصاحت و بلاغت و نظم ونثرى كه در قرآن نهفته است، هنوز كه هنوز است انسان ها را از تعجب بيرون نياورده و نخواهد آورد.
قرآن، زبان خويش را به نيكوترين سخن (زمر، 23) به زبان مردم (فصلت، 44) عربى روشن و بيانگر (نحل، 103) انديشه برانگيز (نحل، 44) پرنفوذ (زمر، 23) برگزيده بهترين مثل ها (اسراء، 89) و به دور از تناقض و ناهمگونى (نساء، 82)و... ستوده است.
قرآن، در معرفى الفاظ خود، به عربى بودن آن، تأكيد مى كند و مى فرمايد:(وَ ما اَرسَلنا مِن رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قُومِه لِيُبَيّن لَهُم...)[12]؛ «ما هيچ پيامبرى را جز با زبان قومش نفرستاديم، تا -حقايق را- براى آن ها آشكار سازد.» و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه برخاسته از مردم عرب است، بايد با زبان قوم خودش، حقايق وحى و فرهنگ ابتكارى قرآن را ارائه كند؛ البته بايد به اين نكته توجه داشت كه اگر قرآن به زبان قوم خود سخن گفته و خواسته ها و كشش هاى آنان را در نظر گرفته، به اين معنا نيست كه به نيازهاى آنان محدود باشد و در همان قالب بماند. قرآن در عين اين كه نيازها و شرايط محيط و سطح افق فكرى مخاطبان خود را در نظر گرفته، ولى به گونه اى سخن گفته كه معارف و تعاليم عملى آن جاويدان و كلى است؛ زيرا از ميان همه ى آيات، تنها تعداد اندكى از آن ها به مسايل مربوط به رنگ و جلوه خاص زمانى و مكانى دارد و آيات ديگر در توصيف صفات الهى، مسايل خلقت، احكام و قوانين عملى و اخلاقى است كه همگى جنبه كلى و جاودانى دارد:[13](وَاِنّهُ لَتَنزيلِ رَبّ العالَمين...بِلِسانِ عَرَبى مُبين.)[14]؛ «اين قرآن كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده... به زبان عربى واضح.»
زبان وحى يا زبان قرآن، از آن حكايت دارد كه قرآن در بيان مقاصد خود، روش ويژه اى دارد و در تعبيرهاى خود از اصطلاحاتى بهره مى گيرد كه صرفاً، از جانب خود او (يا بر گزيدگان او) بايد تفسير و تبيين شود.[15]روايتى نيز، به همين مطلب اشاره دارد:
كتاب الله ـ عزّوجلّ ـ على اربعة اشياء: على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقايق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء.[16]؛ كتاب خداوند بر چهار قسم است: عبارت، اشاره، لطائف و حقايق. عبارت قرآن براى عوام و لطائف آن براى اوليا و اشاراتش براى خواص و حقايقش براى انبياست.
قرآن افزون بر رعايت لغت و سطح فكر مخاطبان، و سخن گفتن در قالب مفاهيمى كه هويت اجتماعى و مشخصه هاى عصر آنان را دربردارد، قابليت آن را دارد كه با هويت هاى ديگر و مخاطب هاى ديگر جوامع ارتباط برقرار كند.[17]
امام خمينى (قدس سره) مى فرمايد:
قرآن و حديث نيز قانون هاى علمى را كه براى توده آورده اند، طورى بيان كردند كه مردم مى فهمند، لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى همه كس نيامده است، بلكه بعضى از آن ها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصى...، آيات دو گونه اند: محكمات كه تأويل ندارند و همه، آن را مى فهمند، و متشابهات كه تأويل دارد و از قبيل رمز است و تأويل آن را جز خدا و راسخون در علم كسى نمى داند.[18]
با وجود اين، الفاظ و ظواهر قرآن براى مخاطبان، حجيت دارد؛ زيرا لازم بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى هدايت بشر، با زبان محاوره اى مردم، قوانين، اخلاق و احكام را بيان كند، تا مردم در فهم مطالب دچار مشكل نشوند؛ همچنين آيات زيادى وارد شده كه مخاطبان را به تعقّل، تفكّر و تدبّر فرا مى خواند: (لَعَلّكُم تَعقلُون)و (لَعَلّكُم يَتَفَكّرُون)و (فَاِنّما يَسّرناه بِلِسانِك لَعَلّهُم يَتَذَكّرُون)[19] اگر الفاظ ظاهرى قرآن مورد استناد نباشد، اين همه تأكيد درباره تعقل و تفكر، معنايى ندارد.
از سوى ديگر، قرآن در چند نوبت مسئله تحدّى (به مبارزه طلبيدن) را مطرح مى كند؛ پس معناى تحّدى اين است كه مردم معناى قرآن را از ظواهرش مى فهميدند.[20] اگر قرآن طبق محاوره نبود و روش خاص خودش را داشت (ويژه ى افراد خاصى بود)، تحدّى معنا نمى يافت.[21] البته ظواهر قرآن براى مخاطبان حجت است، ولى در پس پرده ظواهر، معانى باطنى نيز نهفته است كه درك و فهم عرفى از آن عاجز است و نياز به تبيين كننده دارد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:
ما فى القرآن آية الاّ و لها ظهر و بطن[22]؛ آيه اى در قرآن نيست، مگر براى آن ظاهر و باطنى باشد.
فهم عرفى داراى ويژگى هايى است كه تمام موارد آن را در قرآن نمى توان مطرح كرد، ولى به طور ضمنى مى توان پذيرفت؛ از جمله:
الف. در زبان عربى، همه جا دقت و عمق را نمى توان يافت و مسامحه و مبالغه در آن، فراوان يافت مى شود،[23] ولى در قرآن با اين كه بعضى از آيات را عرف درك مى كند، ولى مسامحه اى در كار نيست.
ب. در زبان عرفى، باورها و دانستنى هاى عصر به طور كامل جلوه گر و مشهود است،[24] ولى زبان قرآن باورهاى نادرست عصر را طرد نمود و دانستنى هايى را كه با شرايع پيشين و فطرت الهى و عقل سليم مطابق بوده، امضا كرد.
ج. زبان عرفى، متضمن مجاز، تشبيه و كنايه و تمثيل است.[25] زبان قرآن نيز براى فهماندن مطالب عالى خود، از ابزارهاى تشبيهى و كنايه براى بهتر فهماندن استفاده كرده است، ولى به اين معنا نيست كه تشبيهات بى ريشه و باطل را در قرآن راه بدهد.
د. براى فهم زبان عرف، آشنايى با لغت و قواعد محاوره و اصول لفظى، كافى است،[26] ولى براى فهم زبان قرآن، افزون بر موارد فوق، آشنايى با اسباب و شأن نزول و تاريخ و روايت هاى معصومين(عليهم السلام)... نيز لازم است.
بعضى از آيات را با محاوره عرفى نمى توان درك كرد؛ براى مثال كلمه ى «ارض» و مشتقات آن در قرآن 461 بار آمده و زبان عرف آن را «زمين» معنا مى كند، در حالى كه «ارض» در زبان قرآن، به معانى گوناگونى آمده است.[27]
1. كره خاكى در مقابل آسمان. (80 بار تكرار شده است.)[28]
2. به معناى پهناى زمين. (260 بار تكرار شده است.)[29]
3. به معناى آبادى. (در قرآن 110 تكرار شده است.)[30]
استاد «معرفت»، الفاظ قرآن را برتر از اين مى داند كه زبان عرف بتواند آن را بفهمد: «قرآن كريم، در افاده ى تعاليم عاليه خود، طريق مخصوص به خود دارد. قرآن روش هايى را اتخاذ كرده است، جدا از روش هاى معمولى كه انسان ها در مقام محاوره اتخاذ مى كنند... . قرآن زبان ويژه خود را به كار انداخته است؛ ضرورت دارد كه آن زبان شناخته شود.
راه و روشى كه عقلا در مقام محاوره و تفهيم و تفهّم مقاصد خود پيش مى گيرند، صرفاً در ترجمه ى الفاظ و عبارات وارده در قرآن به كار مى رود، ولى براى رسيدن به حقايق عاليه، راهى ديگر و جدا از طريق معمولى بايد پيمود.»[31]
قرآن از يك سو حجّت را بر عوام مردم كه ظاهر قرآن براى آنان روشن است، تمام كرد تا در آن تفكر[32] و تعقّل كنند،[33] و از سوى ديگر براى اين كه قرآن جاويدان و تازه بماند و نياز معنوى و هدايتى بشر را تا قيامت، برطرف سازد، معانى بس عميق را در پس پرده ى ظواهر آيات بيان كرد:
(انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق ،لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه)[34]؛ ظاهر قرآن، زيبا و دل انگيز است و باطن آن ژرف و عميق؛ عجايب آن پايان ندارد و غرايب آن تمام نمى شود.»
نتيجه سخن اين كه:
1. زبان قرآن از جهتى، زبان ويژه و استثنايى و فوق توان بشر و از جهت ديگر، زبانى روشن و همگانى است. عموميت زبان و وضوح بيان، در عين بلندى معانى، خود متضمّن آن است كه از سبك هاى متنوع و شيوه هاى بيانى گوناگون، استفاده شود، تا هر عالم و عامى بتواند به مقدار قابليت خويش از آن بهره گيرد.[35]
2. قرآن سبك مخصوص و منحصر به خود دارد نه ساده و سطحى و نه سنگين و غير قابل فهم؛ مطابق تمام استعدادها و مفيد براى تمام انسان هاست.[36]
3. قرآن به زبان قوم (مردم) نازل شده و مسائل خود را با اسلوبى قابل درك بيان كرده است و آن زبان ابزارى براى انتقال مطالب مى باشد، نه براى پذيرش فرهنگ ها.
4. قرآن، با بيانى ساده كه آن را عوام درك مى كند و در اين حال با بيان عميقى، كه آن را خواص درك مى كند.
5. قرآن، براى تفهيم مطالب خود، از تشبيهات و كنايات و تمثيل عرف كه معقول هم باشد، استفاده كرده، تا مطالب وحيانى به زبان محسوس و ملموس انتقال يابد.
6. زبان قرآن زبان فطرت است، زبانى كه عقل، دل، احساس و وجدان انسان را خطاب قرار داده است.[37]
پی نوشتها:
[1]. فصلت، 44.
[2]. مجلّه كيان، ش 23، سال چهارم؛ مجله بينات، ش 5، ص 77.
[3]. مقاييس الغة، ماده (لسن).
[4]. الميزان، ج 12، ص 20.
[5]. تفسير نمونه، ج10، ص266.
[6]. شعراء، 195.
[7]. مجله معرفت، ش26، ص47، محمد على رضايى اصفهانى.
[8]. ر.ك: محمدعلى ايازى، قرآن و فرهنگ زمانه، ص 83.
[9]. اگوست بك AUQUST BOECKN(1867-1785م) به نقل از: مهدى هادوى،مبانى كلامى اجتهاد، ص 137.
[10]. هايدگر، به نقل از همان.
[11]. بهاء الدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ش2، ص 254.
[12]. ابراهيم، 4.
[13]. قرآن و فرهنگ زمانه، ص 57.
[14]. شعراء، 195-192.
[15]. مجله بينات، ش 1، محمد هادى معرفت، ص 57.
[16]. بحارالانوار، ج 75، ص 278.
[17]. الميزان، ج 12، ص 16.
[18]. مجله بيّنات، ش3، روش تفسيرى امام خمينى، ص 5-4.
[19]. دخان، 58.
[20]. منظور، محكمات قرآن است.
[21]. البيان، ص262.
[22]. بحار الانوار، ج92، ص94.
[23]. مجله نامه مفيد، ش 8، ص 11، مقاله مشكل ما در فهم قرآن از حضرت آيت الله اردبيلى.
[24]. همان.
[25]. همان.
[26]. همان.
[27]. بينات، مقاله ى استاد معرفت، ش 3، ص 54.
[28]. «انّ الله يمسك السموات والارض ان تزول...»؛ فاطر، 41؛ «و خداوند آسمان ها و زمين را نگه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشود.»
[29]. «و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة...»؛ نساء، 101؛ «هنگامى كه در پهناى زمين مسافرت مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد... .»
[30]. «و ان كادواليستفزّونك من الارض ليخرجوك منها...»؛ اسراء، 76؛ «و نزديك بود تو را با نيرنگ و تو طئه از اين سرزمين (آبادى) بيرونت كنند...»
[31]. مجله بينات، ش 1، همان.
[32]. محمد، 24.
[33]. نساء، 82.
[34]. بحارالانوار، ج 2، ص 284.
[35]. هادوى تهرانى، مبانى كلامى در اجتهاد، ص306؛ مجله معرفت، ش35، ص20.
[36]. مجله معرفت، ش35، مقاله حميد آريان.
[37]. مجله معرفت، ش35، ص20.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.