يکشنبه، 6 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

مراحل تكوين نوگرايى را در غرب به اختصار توضيح دهيد.


پاسخ :
در جواب اين پرسش، مى توان به دو گونه عمل كرد. نخست آن كه به نوگرايى مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سير آن در قرون سابق اعتنايى نكنيم؛ دوم آن كه تا مى توانيم به دنبال استعمال و نحوه ى به كارگيرى اين واژه در جريان تاريخ بشر برآييم و آن گاه بر اصطلاح رايج آن متمركز شويم. ما راه دوم را برمى گزينيم، زيرا بررسى تاريخى و سير در مراحل تاريخى تكوين يك پديده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است.
«پيتر آزبورن» تاريخچه و مراحل تكوين مفهوم مدرن و مدرنيته را به عنوان يك ايده يا نظريه در غرب، از زمان سقوط امپراتورى رُم در قرن پنجم ميلادى تاكنون، در پنج مرحله خلاصه كرده است.[1]
1. قبل از هر چيز، در ابتدا واژه ى لاتين Modernus (مشتق از واژه ى Modo) براى اشاره به دوره اى به كار رفت كه قرون وسطا را از نيمه ى دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در اين دوره، مدرن در برابر «باستان» يا «كهن» قرار داشت.
2. نخستين جابه جايى معنايى عمده با توسعه و تكامل آگاهى از عصرى جديد در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام يافت. اين تغيير معنايى، در ابتدا اساساً در قالب تعابير و اصطلاحاتى نظير «رنسانس» و «رفورماسيون»، كه بيانگر طليعه ى دورانى جديد و بدون نام بودند، صورت پذيرفت. مرحله ى بعدى اين جابجايى، هنگامى بود كه دوره ى پيشين را تحت عنوان «قرون وسطا»، كه دوران آن سپرى شده بود، مشخص ساختند. در اين مرحله، «مدرن» در نقطه ى مقابل وسطا يا ميانه قرار داشت، نه در برابر باستان يا كهن.
3. مرحله ى سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پايان قرن هفدهم ادامه يافت. در اين مرحله، اصطلاحات «رنسانس» و «رفورماسيون» به صورت شاخصه هايى براى توصيف دوره هاى تاريخى اى در آمدند كه مراحل تكامل خود را سپرى كرده بودند. اين امر، زمينه را براى ظهور واژه ى جديدى كه بيانگر دوره اى جديد بود، فراهم آورد؛ دوره اى كه به طور كلى، پيامد قرون وسطا تلقى مى شد. در اين دوره، تضمّن مفهوم نوآورى و ابداع و ابتكار در واژه ى Modernus مجدداً احيا شد.
4. مرحله ى چهارم شامل عصر روشنگرى و نتايج و پيامدهاى آن است. در اين مرحله، مفهوم تازگى و نو بودن كيفى درباره ى زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه كه در گذشته بود، تثبيت گرديد.
5. مرحله ى پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانى دوم (45 ـ 1939) است. در اين مرحله، همچنان كه ريموند ويليامز بيان داشته است، «مدرن» نقطه ى ارجاع و سكوى پرش خود را از «حال» يا «اكنون» به «همين الآن» يا حتى به «بعداً» تغيير داد.[2]
پيتر آزبورن، با نوعى دقت بيش از اندازه، مرحله ى پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرين مرحله ى تحول در واژه ى مدرنيسم را مرحله ى پس از عصر روشنگرى بيان مى كنند كه شامل دوران پس از جنگ جهانى نيز مى شود و تا اوايل دوران پست مدرن ـ كه بحث آن خواهد آمد ـ ادامه مى يابد. از اين رو، معمولا اصطلاح رايج مدرنيسم را شامل دوره ى پس از عصر روشنگرى مى دانند كه در بسترهاى مختلف به كار رفت.
نقطه ى آغازين نوگرايى مصطلح امروزين را بايد در انديشه و روش تجربى و تلقى آن به عنوان شيوه ى تحصيل علم و معرفت از جانب فرانسيس بيكن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وى اين روش را در برابر روش كلاسيك و سنّتى افلاطونىوار و ارسطويى قرار داد. پس از آن بود كه اروپاييان در عرصه هاى مختلف ديگر نيز به نوعى نوگرايى روى آوردند. براى مثال، در سياست با محوريّت انديشه و فلسفه ى سياسى تحليلى توماس هابز، تئورى هاى جديد و نوينى جايگزين شد. در فلسفه، انديشه ى خردگرايى دكارت (1650 ـ 1596) تا مدت ها حاكم گشت. آن گاه ديرى نپاييد كه فلسفه ى نوين به تجربه گرايى جان لاك ( John Locke1632 _ 1704)، جورج باركلى (George Barkely 1685 _ 1753) و ديويد هيوم (David Hume 1711 _ 1766) رسيد.
مدرنيسم، در اين مرحله، از انديشه ى سودگرايانه ى جرمى بنتهام (1832 ـ 1748) و جان استوارت ميل (1873 ـ 1806) روحيه ى سودگرايى را اخذ كرد و از اين طريق رنگ و روى تازه اى يافت.[3] از نظر سودگرايان، «خوب» آن است كه براى انسان بيشترين ميزان خوشبختى را دربرداشته باشد. بنتهام كه بنيانگذار سودگرايى به شمار مى رود، بر آن بود كه تنها اصلى كه انسان بر پايه ى آن عمل مى كند، انگيزه ى لذت جويى و رنج گريزى است. ملاك ارزش اخلاقى هر عمل، تأثيرگذارى آن بر شادى يا خوشبختى افراد مى باشد. اگر عمل بر كلّ جامعه تأثير مزبور را گذاشته، پس اصل «بيشترين خوبى براى بيشترين مردم» اصلى است كه عموميّت يافته است.[4]
مرحله ى بعد با مفاهيم و مقولات استعلايى كانت آغاز مى گردد. نظام فلسفى كانت، فلسفه ى انتقادى (Critical Philosophy) يا ذهن گرايى استعلايى خوانده مى شود و هسته ى فلسفه ى نوين و منشأ بيشتر جريان هاى فلسفى سده ى نوزدهم محسوب مى گردد.[5] با اين حال، «فلسفه ى اخلاق وى و ويژگى هاى استعلايى و جزمى آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرايى علمى و يا علم گرايى تجربى سلف خود بر سنّت نيرومند تجربى فائق آيد.»[6] از همين رو، فلسفه و تفكر اروپا به مرحله ى جديدى گام نهاد. بدين ترتيب، در مرحله ى بعد، هگل (1831 ـ 1770) كه بيشترين تأثير را در سده ى نوزدهم ميلادى بر فلسفه ى اروپا گذاشت، با انديشه ى ديالكتيك خود ظهور يافت. انديشه و فلسفه ى ديالكتيكى هگل، ريشه در مقولات كانت داشت.[7] اما روش و نتيجه ى آن بسيار متفاوت بود. اين سير تحول و تكامل، در مرحله ى بعد به انديشه ى مادى گرايى ديالكتيك ماركس رسيد و «تحت تأثير فلسفه ى نوهگلى و نوكانتى نيز قرار گرفت.»[8]
اما ديرى نپاييد كه فلسفه ى عمل گرايى (Pragmatism) ظهور يافت. عمل گرايى، آن گونه كه ويليام جيمز تعريف كرده است، مى گويد: حقيقت، چيزى است كه از ديدگاه انسان خوب باشد. به نظر ويليام جيمز و ديگر فيلسوفان عمل گرايى سده ى نوزدهم، چنانچه عقيده اى به نتيجه ى خوب منجر شود، بايد آن را حقيقى قلمداد كرد.[9] تعريفى كه ويليام جيمز از حقيقت ارائه داد، تقريباً با تعريف همه ى فيلسوفان كه حقيقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است.[10] به هر روى فلسفه ى عمل گرايى در تاريخ فلسفه «به منزله ى پيش درآمد همه ى واكنش هاى فلسفى سده ى بيستم ميلادى» محسوب مى شود.[11]
مى توان همه ى آنچه را كه در دوره هاى متمادى، به ويژه در قرن بيستم، به اشكال مختلفى چون مكتب عمل گرايى، فلسفه ى تحصلى (Positivism)، فلسفه ى وجودى (Existentialism) و مكتب انسان محورى ظهور يافت، نمودهاى بارزى از تجربه گرايى غربى در دوره ى نوگرايى دانست.[12]
نكته اى كه نبايد از آن غافل شد، اين است كه، همچنان كه از مواضع مكاتب مزبور پيداست، تعارضات فراوانى در مبانى انديشه ى غرب به چشم مى خورد و اين خود دليل روشنى بر بى ثباتى و تزلزل انديشه هايى است كه مدّعى تبيين مبانى فكرى و فلسفى مدرنيسم شده اند؛ دليل اين بى ثباتى، عدم برخوردارى اين انديشه ها و مكاتب از مبانى متين و استوار فكرى و فلسفى است.[13]
پی نوشتها:
[1] . مدرنيته و مدرنيسم (مجموعه مقالات)، مقاله ى «مدرنيته؛ گذر از گذشته به حال»، صص 67 ـ 70.
[2] . همان.
[3] . سيد احمد رهنمايى، غرب شناسى، ص 121.
[4] . ر. ج هالينگ ديل، مبانى و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه ى عبدالحسين آذرنگ، ص 157 ـ 158.
[5] . همان، ص 158.
[6] . غرب شناسى، ص 121.
[7] . مبانى و تاريخ فلسفه غرب، ص 168.
[8] . غرب شناسى، ص 122.
[9] . مبانى و تاريخ فلسفه ى غرب، ص 175.
[10] . همان، ص 176.
[11] . غرب شناسى، ص 122.
[12] . همان.
[13] . همان.
منبع: پرسمان مدرنيسم و پست مدرنيسم، منصور نصيرى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.