دوشنبه، 7 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

اصطلاح خط قرمز كه بعد از امام (قدس سره) و از سال 1370 مطرح شد، به چه معناست؟ برخى معتقدند در اسلام چيزى به نام خط قرمز وجود ندارد، اين مطلب تا چه حد صحّت دارد؟


پاسخ :
وجود محدوديت هاى قانونى براى حفظ نظم سياسى و اجتماعى، لازمه ى هر حكومتى است كه براى جلوگيرى از هرج و مرج و در نتيجه، بقاى زندگى اجتماعى، اعمال مى شود و همگان ملزم به رعايت اين محدوديّت ها مى باشند. اگر خط قرمز به اين معنا باشد، هيچ كس در آن بحثى ندارد.
امّا اصطلاح خط قرمز كه از يك مقطع خاص تاريخى مطرح شده است و مورد چالش ها و نقدهاى مختلفى قرارگرفته است، اصطلاح جديدى است به معناى حريم ها و ضوابط و مقرراتى كه در يك جامعه ى مردم سالار، به ضرورت مطرح مى شوند و همه ملزم به رعايت آنها مى باشند؛ مانند دفاع از «حاكميت ملى» كه اصل «حاكميت ملى» خط قرمزى است كه امروزه درجوامع معاصر، مورد اجماع همه ى شهروندان قرار گرفته است و نبايد در فعاليت هاى سياسى و حزبى و مطبوعاتى مورد خدشه و تعرض قرار گيرد. «تماميت ارضى كشور» نيز به عنوان خط قرمز، در ميان جوامع پذيرفته شده است؛ و به طور كلى مبانى هر اجتماع كه نظم سياسى براساس آن شكل گرفته است، قابل خدشه نبوده، به عنوان خط قرمز تلقّى مى شود.[1]
با عنايت به تعريف فوق، برخى معتقدند كه در اسلام نسبت به سه حوزه ى: انديشه، عقيده و بيان، آزادى كامل وجود دارد و هيچ گونه خطّ قرمزى در كار نيست؛ يعنى در جامعه ى اسلامى، مردم آزادند هر گونه كه خواستند بينديشند و به هر چه خواستند معتقد شوند و به هر روشى كه اراده كردند آن عقيده را بر زبان و قلم، جارى سازند و تبليغ نمايند.[2]
اشكال كار اين نظريه پردازان اين است كه با استناد به آياتى از قرآن كريم، مانند «لا اكراهَ فى الدّين[3]؛ هيچ گونه اجبار و زورى در دين نيست»، و «فَمَنْ شاءَ فَلْيُـؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ[4]؛ هر كس بخواهد ايمان بياورد و هر كس بخواهد كفر ورزد» حكم به آزادى در سه حوزه ى عقيده، بيان و انديشه مى دهند. در حالى كه حكم اين سه حوزه يكسان نيست و براساس تعاليم قرآن كريم هر چند در حوزه ى انديشه، آزادى مطلق وجود دارد، امّا دو حوزه ى عقيده و بيان، هر كدام محدوديت هايى دارند.
آياتى مثل «لا اكراه فى الدين» اشاره به وجود آزادى تكوينى در انديشه و اعتقاد بشر دارند و معناى آنها اين نيست كه در مقام تشريع نيز خداوند، بشر را آزاد گذاشته است كه به هر چه خواست، معتقد شود؛ زيرا اگر صدر آيه ى «لا اكراه فى الدين...» خبر از وجود چنين آزاديى بدهد، با ذيل آن و نيز با آيه ى بعد كه از جاودانه ماندن مؤمنين و دشمنان طاغوت در بهشت و مخلّد بودن كافران در عذاب خبر مى دهد، منافات پيدا مى كند. علاوه بر اين كه آيات فراوانى از قرآن كريم دلالت بر وجود محدوديت هاى تشريعى در مورد عقيده و بيان دارند.
بنابراين، «لا اكراه فى الدين» يعنى در اصل پذيرش دين هيچ گونه اجبار و اكراهى وجود ندارد، چرا كه دين عبارت است از: يك سلسله معارف علمى و عملى كه زير مجموعه ى اعتقادات هستند و امور اعتقادى، امورى قلبى هستند كه اكراه و اجبار در آنها تأثيرى ندارد. اكراه و اجبار، تنها در اعمال ظاهرى و حركات مادى و بدنى مؤثر است، نه در امور باطنى و قلبى.
پس آيه ى شريفه يك مطلب ارشادى را بيان مى كند؛ يعنى مى فرمايد اكراه نكنيد كه شدنى و ممكن نيست و به هيچ وجه ناظر به حكم تكليفى و در صدد حرام كردن اجبار و اكراه در دين نيست.[5]
پس مطابق تعاليم قرآنى، اصل پذيرش دين آزاد است و لازمه ى اين آزادى آن است كه همگان دين را بر اساس تفكّر عقلانى صحيح به دست آورند و بپذيرند، نه براساس زور، اجبار و تقليد كوركورانه از بزرگان و پدران خود، يا به تعبير قرآن، تبعيت از كبرا و آبا. اصول دين، عقلى است و براى تحقّق اين منظور، اصل تفكّر و انديشه، آزاد است و هيچ گونه خط قرمزى در مورد فكر و انديشه وجود ندارد؛ امّا در حوزه ى عقيده، در اسلام چنين آزادى مطلقى وجود ندارد. آياتى كه حكايت از مبارزه ى پيامبران الهى با عقايد باطل و خرافى اقوام خويش مى كنند،[6] به وضوح بر اين دلالت دارند كه داشتن هر گونه عقيده اى، از نظر اسلام آزاد نيست و همه ى عقايد انسان ها را محترم نمى شمارد، بلكه عقيده اى را محترم مى داند كه براساس تفكّر به دست آمده باشد. اين مطلب را استاد شهيد(رحمه الله)، بسيار رسا و زيبا توضيح داده است:
ميان تفكّر و عقيده فرق است. تفكّر، قوهّ اى است كه از عقل انسان نشأت مى گيرد. انسان چون يك موجود عاقل است و قدرت تفكّر در مسائل را دارد و با تفكّر، حقايق را تا حدودى كه برايش مقدور است، كشف مى كند... در اسلام، تفكّر نه تنها آزاد، بلكه يكى از واجبات و عبادات است.
امّا عقيده در اصل لغت، اعتقاد و از ماده ى عقد و انعقاد و به معناى بستن و منعقد شدن است. بعضى گفته اند حكم گِرِهى دارد. دل بستن انسان به يك چيز، دو گونه است؛ ممكن است مبناى اعتقاد و دل بستن و انعقاد روح انسان، همان تفكّر باشد؛ ولى گاهى مبناى اعتقاد انسان كار دل و احساسات است، نه عقل؛ اين دل بستگى در انسان، تعصّب و جمود و خمود و سكون به وجود مى آورد، و غالباً، عقيده، دست و پاى فكر را مى بندد. اولين اثر عقيده اين است كه جلوى فعّاليّت فكر و آزادى تفكّر انسان را مى گيرد، چون به آن دل بسته است.
همان طورى كه الان ميليون ها نفر در هندوستان گاو را پرستش مى كنند؛ آيا ممكن است بشر از روى فكر آزاد و منطقى، به اين جا برسد كه اعضاى تناسلى را بايد پرستش كرد؟ هنوز در ژاپن ميليون ها نفر با اين عقيده وجود دارند! هيچ وقت حتى ابتدايى ترين عقل و فكر بشر، او را به اين جا نمى رساند. اين ها ريشه هايى غير از عقل و فكر دارد.
مغالطه اى كه در دنياى امروز وجود دارد اين است كه از يك طرف، فكر و عقل بشر، و از طرف ديگر عقيده بايد آزاد باشد؛ بت پرست و گاو پرست هم بايد بر عقيده ى خود آزاد باشند؛ حال آن كه اين گونه عقايد دست وپاى فكر را مى بندد.
بنابراين، در اسلام، آزادى تفكّر و آزادى عقيده اى كه بر مبناى تفكّر درست شده باشد وجود دارد؛ امّا آزادى عقيده اى كه مبنايش فكر نيست، هرگز در اسلام وجود ندارد.[7]
و امّا نسبت به آزادى بيان، اسلام به مردم اين حق را داده است كه حتّى در مقابل زمام داران حكومت، بدون لكنت زبان بايستند و حقوق حقّه ى خود را مطالبه كنند. چنان كه امير مؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد:
فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل...فانّما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره؛ هرگز از ارائه ى گفتار حق به من (كه حاكم اسلامى هستم) يا مشورت با من براى اجراى عدل، خويشتن دارى نكنيد،...جز اين نيست كه من و شما مملوك خداوندى هستيم كه جز او پروردگارى نيست.[8]
ليكن اين خط قرمز نيز وجود دارد كه نبايد آزادى بيان، بهانه اى براى آزادى فريب و فتنه باشد. شهيد مطهرى(رحمه الله) مى فرمايند:
من اعلام مى كنم كه در رژيم جمهورى اسلامى، هيچ محدوديتى براى افكار وجود ندارد و از، به اصطلاح، كاناليزه كردن انديشه ها، خبر و اثر نخواهد بود. همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشه ها و تفكّرات اصلى شان را عرضه كنند؛ البته تذكّر مى دهم كه اين امر، غير از توطئه و ريا كارى است؛ توطئه ممنوع است، امّا عرضه ى انديشه هاى اصيل، آزاد.
...فقط بايد جلو دروغ و حُقّه بازى را گرفت؛ يعنى ديگر يك ماركسيست نبايد تمسك به قرآن بكند و بگويد فلان آيه ى قرآن اشاره به فلان اصل ماركسيسم است. ما با اين شيوه مخالفيم، اين خيانت به قرآن است.
...احزاب و افراد در حدّى كه عقيده ى خودشان را صريحاً مى گويند، و با منطق خود به جنگ منطق ما مى آيند، آنها را مى پذيريم؛ امّا اگر بخواهند در زير لواى اسلام، افكار و عقايد خودشان را بگويند، ما حق داريم كه از اسلام دفاع كنيم و بگوييم اسلام چنين نمى گويد و به نام اسلام اين كار را نكنيد.[9]
بنابراين، معناى آزادى بيان در اسلام اين نيست كه ده ها روزنامه و مجلّه ى غير تخصصى، با ترويج و اشاعه ى شبهات ـ بدون اشاره به راه حل و جواب آنها ـ باورها و ارزش هاى دينى و محكمات و مسلّمات دين را به بازى بگيرند و براى رسيدن به منافع و مقاصد خود، اعتقادات اسلامى جوانان اين مرز و بوم را كه با خون پاك شهيدان راه حق و حقيقت تطهير و شكوفا گشته است، متزلزل سازند.
قرآن كريم در آياتى، وجود محدوديّت در بيان را اعلام مى كند؛ از جمله در اين آيه ى شريفه به صراحت از بدعت گزارى در دين منع مى فرمايد:
وَلا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الكَذِبَ هـذا حَلالٌ وَهـذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلى اللّهِ الكَذِبَ[10]؛ به خاطر دروغى كه بر زبان جارى مى شود، نگوييد اين حلال است و آن حرام، تا بر خدا افترا ببنديد.
از اين آيه استفاده مى شود كه، بيان مطالبى كه موجب بدعت و تحريف دين و استهزاى آيات الهى مى شود، خطر بى دين شدن و فاسد شدن مسلمانان را در پى دارد، و در اسلام ممنوع است؛ و نيز بيان شبهه و نشر آن در ميان توده ى مردم، بدون ارائه ى جواب و يا دست كم، اشاره به اين كه اين شبهه جوابى هم دارد، همين خطر را دارد؛ چرا كه شناختن شبهه و يافتن راه حلّ آن، كار كسانى است كه علاوه بر داشتن باور خالصانه و مستدل نسبت به مسائل دينى، از تخصص كافى در اين زمينه برخوردار باشند؛ چون مردم كوچه و بازار فرصت مطالعه و نيز تخصّص كافى را ندارند، و حتّى متخصصان علوم غير دينى، چه بسا نتوانند شبهه را تشخيص دهند، تا چه رسد به اين كه جواب آن را بيابند؛ زيرا شبهه مطلبى است شبيه حق، كه تمييز آن از باطل مشكل است.
هم چنان كه امير بيان، على(عليه السلام) مى فرمايد:
و انّما سميت الشبهة شبهة لانّها تشبه الحق فامّا اولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى. و امّا اعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضلال و دليلهم العمى[11] علّت اين كه شبهه، شبهه ناميده شده است، اين است كه شبيه به حق است. امّا اولياءاللّه در موقعيت هاى شبهه ناك با روشنايىِ يقين حركت مى كنند و راه نماى آنان، خود راه هدايت است. و امّا دشمنان خدا در آن شبهه ها دعوت به گمراهى مى كنند و راه نماى آنان نابينايى است.[12]
به همين سبب است، كه فقهاى اسلام به استناد آياتى، مثل «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَـشْتَرِي لَهْوَ الحَدِيثِ لِـيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم»[13] و «وَاجْتَنِـبُوا قَوْلَ الزُّورِ»[14]، حفظ و نگهدارى كتب ظلال؛ يعنى كتاب ها و نوشتجاتى را كه موجب گمراهى مى شوند، حرام مى دانند.[15] و بر توده ى مردم ـ كه اين نوشتحات برايشان جز ضلالت، سودى ندارد ـ محو و نابود كردن آنها را واجب مى شمرند.[16]
برخى براى اثبات اين كه بيان مطلقاً آزاد است، به شواهدى در تاريخ اسلام استشهاد مى كنند و مى گويند: «در زمان ائمه ى بزرگوار، به خصوص امام صادق(عليه السلام) منكرين خدا و رسول، علناً در مسجد پيامبر، تبليغ بى دينى مى كردند و كسى متعرّض آزادى آنان نمى شد.»[17] در حالى كه اولا، سخن ما در مورد كافرى كه بر اساس منطق خود مطالبى را عنوان مى كند نيست؛ بلكه در مورد كسانى است كه خود را مسلمان مى خوانند و با قلم و بيان، عقايد اسلامى را تحريف مى كنند. ثانياً، مخاطبان اين ها جوانان و توده ى مردمى هستند كه هنوز فرصت مطالعه و تحقيق در منابع معتبر اسلامى را نيافته اند. شگفت اين كه آقايان در موارد بسيارى كه منافعشان ايجاب كند، عُنصر زمان و مكان را حتّى براى تغيير در ثابتات و مسّلمات اسلام جارى مى دانند، امّا در اين مسئله كه يقيناً شرايط زمانى و مكانى مسلمانان امروز با مسلمانان صدر اسلام متفاوت است، اين عنصر را دخالت نمى دهند! وانگهى، اين كار، بيان نظر و انديشه نيست كه بگوييم پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را جايز دانسته؛ بلكه بدعت گذارى و تحريف دين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سكوت در مقابل آن را جايز نمى داند، و مى فرمايد:
اذا رأيتم اهل الريب و البدع من بعدى فأظهروا البراءة منهم و اكثروا من سبّهم و القول فيهم و الوقيعة و با هتوهم كيلا يطمعوا فى الفساد فى الاسلام و يحذرهم الناس و لايتعلّمون من بدعهم يكتب اللّه لكم بذالك الحسنات و يرفع لكم به الدرجات فى الآخرة[18]؛ پس از من، هر گاه اهل ريب و بدعت را ديديد، از آنها بيزارى جوييد، و به آنها زياد دشنام دهيد و درباره ى آنها بد بگوييد و طعن زنيد و آنها را وامانده كنيد تا نتوانند جواب دهند و به فساد در اسلام طمع نكنند و مردم از آنها بر حذر باشند و بدعت هاى آنها را نياموزند، تا خداوند براى شما در برابر اين كار، حسنات نوشته و درجات آخرت را براى شما بالا برد.[19]
خلاصه اين كه در اسلام، براى آزادى تفكّر و انديشه و هم چنين نسبت به عقيده اى كه بر اساس تفكر به دست آمده باشد، خط قرمزى در كار نيست؛ امّا اسلام نسبت به عقايدى كه در اثر نهادينه شدن سنّت هاى غلط و پيروى از هوى و هوس و يا تبعيت از پدران و بزرگان و از اين قبيل، به وجود آمده باشد، موضع گيرى مى كند و از طرق مختلف، سعى در زدودن اين عقايد، و آزاد ساختن فكر و انديشه ى بشر دارد.
امّا راجع به بيان، در اسلام محدوديّت هايى وجود دارد؛ از جمله: مسخره كردن و استهزاء و اهانت به مقدسات دينى و مذهبى، بيان شبهات بدون جواب آنها و براى غير اهل فن، كه موجب بدعت گذارى، تحريف دين و بالاخره، سست شدن مبانى دينى و اعتقادات مردم مى شود، حرام و ممنوع است. البته، اصل بيان شبهه، به منظور يافتن پاسخ صحيح، مانعى ندارد، مشروط بر اين كه ابتدا اين شبهه در محضر اهل فنّ دين مطرح شود و پاسخ آنان نيز دريافت گردد.
پی نوشتها:
[1]. ناصر فكوهى و ديگران، خط قرمز، آزادى انديشه و بيان و حد و مرزهاى آن، ص 17ـ18.
[2]. همان، ص 54ـ55.
[3]. سوره ى بقره (2)، آيه ى 256.
[4]. سوره ى كهف (18)، آيه ى 29.
[5]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 342ـ343.
[6]. مانند بت شكنى حضرت ابراهيم(عليه السلام) در سوره ى انبيا، آيات 51 ـ 67 و داستان مبارزه ى حضرت موسى با گوساله ى سامرى در سوره ى طه، آيات 86 تا 98.
[7]. مرتضى مطهرى، پيرامون جمهورى اسلامى، ص 92ـ109.
[8]. نهج البلاغه، خطبه ى 216.
[9]. مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، 1369، ص 11ـ17.
[10]. سوره ى نحل (16)، آيه ى 116.
[11]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 2، باب 38، ص289.
[12]. نهج البلاغه، ترجمه ى محمد تقى جعفرى، ص 139.
[13]. سوره ى لقمان (31)، آيه ى 6. آيه در مقام مذمت گويندگان باطل است و مى فرمايد: «و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى، از راه خدا گمراه سازند و...»
[14]. سوره ى حج (22)، آيه ى 30: «...و از سخن باطل بپرهيزيد».
[15]. شيخ مرتضى انصارى، المكاسب المحرمه، ص 29.
[16]. امام خمينى، تحرير الوسيله، ج1، ص498.
[17]. ناصر فكوهى و ديگران، خط قرمز ؛ آزادى انديشه و بيان و حد و مرزهاى آن، ص236.
[18]. وسائل الشيعه، ج16، باب 39، حديث1.
[19]. سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى، گناهان كبيره، ج2، ص361.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقى اسلامى، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.