پرسش :
چرا امام علی (ع) فرمود: به خدا قسم اُنس پسر ابی طالب به مرگ از اُنس طفل به پستان مادر بیشتر است؟
پاسخ :
شرح پرسش:
این سخن امیرالمومنین(ع) مبنی بر شوق من به مرگ از شوق کودکی به پستان مادرش بیشتر است نشانه چیست؟ آیا آزار و اذیت مخالفان بوده، یا جنبه معنوی حضرت به رب العالمین، یا خدای ناکرده ناشکری حضرت؟!
پاسخ :
سخن امام علی(ع) که در پرسش بدان اشاره شده، از خطبههای آنحضرت پس از وفات رسول خدا(ص) است. زمانی که عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حرب به قصد بیعت خدمت ایشان مشرف شده بودند.
ابوسفیان که از طرفی سابقه چندانی در اسلام نداشت؛ زیرا در سال هشتم هجرت در فتح مکه آن هم از روی ناچاری به ظاهر اسلام اختیار کرد.[1] از طرف دیگر در گذشته از شخصیتهای بزرگ قریش بود، وقتی دید سهمی در خلافت ندارد، عباس بن عبدالمطلب را تحریک کرد و پیش حضرت علی(ع) آمد و به او پیشنهاد بیعت داد. البته ابوسفیان هدف درستی نداشت و میخواست میان مسلمانان اختلاف و جنگ به راه اندازد؛ چراکه جریان بیعت در سقیفه به نفع ابوبکر پایان یافته بود با آنکه خلافت در واقع حق علی(ع) بود . او فکر میکرد بهترین وقت برای ایجاد اختلاف بین مسلمانان و ایجاد جنگ و ستیز داخلی این زمان است؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) تازه از دنیا رفته و خلافت هنوز مستقر نشده است، به هر حال پیشنهاد او روی علاقه به علی(ع) و اسلام نبود، بلکه میخواست اسلام تضعیف شود.[2]
اینجا بود که امام علی(ع) در پاسخ به پیشنهاد او فرمودند: پس اگر بگویم حکومت حق من است میگویند: حریص بر حکومت است، و اگر سکوت کنم میگویند: از مرگ ترسیده است!: «فان أقل یقولوا: حرص علی الملک، و ان اسکت یقولوا: جزع من الموت». چه دور است آنچه میگویند، بعد از آن همه مصیبتهای کوچک و بزرگ. به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ از طفل به پستان مادرش مأنوستر است: «هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه».[3]
این روایت ناظر به آن است که سکوت حضرتشان در برخی شرایط به دلیل ترس از مرگ نبوده، بلکه ایشان به دلیل شناخت کامل از مقولۀ مرگ و نگران نبودن از آخرت، آنچنان انسی با مرگ داشت که ترس از آن نمیتواند بر رویکردهای اجتماعی ایشان تأثیرگذار باشد.
حضرت میفرماید: من در شرایط سختی گرفتار شدهام، اگر بگویم خلافت حق من است و پیامبر اکرم(ص) در جاهای مختلف مرا برای امامت و خلافت معین کرده است، نمیگویند راست میگوید و خلافت حق او است، بلکه میگویند حریص بر حکومت است – چنانکه گفتند - و اگر سکوت کنم، یک عده میگویند از مرگ ترسیده است!
علی(ع) اگر میخواست قیام کند میدید نتیجه ندارد، سکوت حضرت از این جهت بود که اگر قیام میکرد بیجهت خود و نیروهایش از بین میرفت. در این شرایط اگرچه جامعه چون رشد ندارد انسان را محکوم میکند، اما انسان باید صبر کند تا شرایط فراهم شود، سعی کند شرایط و مقدمات را فراهم کند، رشد و آگاهی به مردم بدهد و بعد قیام کند.
امام علی(ع) غیر از جنگ تبوک در تمام جنگهای پیامبر(ص) شرکت داشتند و خود را به مخاطره میانداختند، با بزرگان عرب جنگ کردند و از این جهت ضربههای زیادی خوردند، این است که میفرماید: نسبت به من، برچسبزدن ترس از مرگ بسیار نابجاست بعد از آن همه مصیبتها که من در جنگها دیدهام، من از جنگ و مرگ نمیترسم: «به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ از طفل به پستان مادرش مأنوستر است.
حضرت میفرماید: سکوت من به دلیل ترس از مرگ نیست، بلکه به جهت علوم و اسراری است که من میدانم اما نمیتوانم ظاهر کنم؛ زیرا شما تحمل شنیدن آن علوم را ندارید و کنترل خود را از دست میدهید و مضطرب و متزلزل میشوید.
پی نوشت:
[1]. ر. ک: ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، ج ۲، ص ۴۰۳، دار المعرفة، بیروت، بیتا؛ ابو حاتم تمیمی، السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۳۲۸- ۳۲۹، الکتب الثقافیة، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۱۷ق.
[2]. ر. ک: بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، مترجمان، محمدی مقدم، قربانعلی، نوایی یحیی زاده، علی اصغر، ج 2، ص 54، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، چاپ یکم، 1385ش.
[3]. صبحی صالح، نهج البلاغه، خ 5، ص 52، هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق.
شرح پرسش:
این سخن امیرالمومنین(ع) مبنی بر شوق من به مرگ از شوق کودکی به پستان مادرش بیشتر است نشانه چیست؟ آیا آزار و اذیت مخالفان بوده، یا جنبه معنوی حضرت به رب العالمین، یا خدای ناکرده ناشکری حضرت؟!
پاسخ :
سخن امام علی(ع) که در پرسش بدان اشاره شده، از خطبههای آنحضرت پس از وفات رسول خدا(ص) است. زمانی که عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حرب به قصد بیعت خدمت ایشان مشرف شده بودند.
ابوسفیان که از طرفی سابقه چندانی در اسلام نداشت؛ زیرا در سال هشتم هجرت در فتح مکه آن هم از روی ناچاری به ظاهر اسلام اختیار کرد.[1] از طرف دیگر در گذشته از شخصیتهای بزرگ قریش بود، وقتی دید سهمی در خلافت ندارد، عباس بن عبدالمطلب را تحریک کرد و پیش حضرت علی(ع) آمد و به او پیشنهاد بیعت داد. البته ابوسفیان هدف درستی نداشت و میخواست میان مسلمانان اختلاف و جنگ به راه اندازد؛ چراکه جریان بیعت در سقیفه به نفع ابوبکر پایان یافته بود با آنکه خلافت در واقع حق علی(ع) بود . او فکر میکرد بهترین وقت برای ایجاد اختلاف بین مسلمانان و ایجاد جنگ و ستیز داخلی این زمان است؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) تازه از دنیا رفته و خلافت هنوز مستقر نشده است، به هر حال پیشنهاد او روی علاقه به علی(ع) و اسلام نبود، بلکه میخواست اسلام تضعیف شود.[2]
اینجا بود که امام علی(ع) در پاسخ به پیشنهاد او فرمودند: پس اگر بگویم حکومت حق من است میگویند: حریص بر حکومت است، و اگر سکوت کنم میگویند: از مرگ ترسیده است!: «فان أقل یقولوا: حرص علی الملک، و ان اسکت یقولوا: جزع من الموت». چه دور است آنچه میگویند، بعد از آن همه مصیبتهای کوچک و بزرگ. به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ از طفل به پستان مادرش مأنوستر است: «هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه».[3]
این روایت ناظر به آن است که سکوت حضرتشان در برخی شرایط به دلیل ترس از مرگ نبوده، بلکه ایشان به دلیل شناخت کامل از مقولۀ مرگ و نگران نبودن از آخرت، آنچنان انسی با مرگ داشت که ترس از آن نمیتواند بر رویکردهای اجتماعی ایشان تأثیرگذار باشد.
حضرت میفرماید: من در شرایط سختی گرفتار شدهام، اگر بگویم خلافت حق من است و پیامبر اکرم(ص) در جاهای مختلف مرا برای امامت و خلافت معین کرده است، نمیگویند راست میگوید و خلافت حق او است، بلکه میگویند حریص بر حکومت است – چنانکه گفتند - و اگر سکوت کنم، یک عده میگویند از مرگ ترسیده است!
علی(ع) اگر میخواست قیام کند میدید نتیجه ندارد، سکوت حضرت از این جهت بود که اگر قیام میکرد بیجهت خود و نیروهایش از بین میرفت. در این شرایط اگرچه جامعه چون رشد ندارد انسان را محکوم میکند، اما انسان باید صبر کند تا شرایط فراهم شود، سعی کند شرایط و مقدمات را فراهم کند، رشد و آگاهی به مردم بدهد و بعد قیام کند.
امام علی(ع) غیر از جنگ تبوک در تمام جنگهای پیامبر(ص) شرکت داشتند و خود را به مخاطره میانداختند، با بزرگان عرب جنگ کردند و از این جهت ضربههای زیادی خوردند، این است که میفرماید: نسبت به من، برچسبزدن ترس از مرگ بسیار نابجاست بعد از آن همه مصیبتها که من در جنگها دیدهام، من از جنگ و مرگ نمیترسم: «به خدا قسم پسر ابیطالب به مرگ از طفل به پستان مادرش مأنوستر است.
حضرت میفرماید: سکوت من به دلیل ترس از مرگ نیست، بلکه به جهت علوم و اسراری است که من میدانم اما نمیتوانم ظاهر کنم؛ زیرا شما تحمل شنیدن آن علوم را ندارید و کنترل خود را از دست میدهید و مضطرب و متزلزل میشوید.
پی نوشت:
[1]. ر. ک: ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، ج ۲، ص ۴۰۳، دار المعرفة، بیروت، بیتا؛ ابو حاتم تمیمی، السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۳۲۸- ۳۲۹، الکتب الثقافیة، بیروت، چاپ سوم، ۱۴۱۷ق.
[2]. ر. ک: بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، مترجمان، محمدی مقدم، قربانعلی، نوایی یحیی زاده، علی اصغر، ج 2، ص 54، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، چاپ یکم، 1385ش.
[3]. صبحی صالح، نهج البلاغه، خ 5، ص 52، هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق.