مقدمه
بیایید برای یک بار هم که شده تعارف را کنار بگذاریم و با خودمان رو راست باشیم. آن وقت در کمال صداقت، با صراحت و بدون ترس و دلهره به چند حقیقت بزرگ اعتراف کنیم.
بیایید اعتراف کنیم که ما زنها از کارهای خانه و رسیدگی مداوم به اوضاع خانه و زندگی و شوهر و بچهها خسته میشویم. بدون این که نگران باشیم که دیگران در مورد ما چه فکر میکنند و بدون خجالت از اطرافیان، به خصوص شوهرمان، اعتراف کنیم که از این همه شستن و پختن و رفتن خستهایم.
بیایید اعتراف کنیم که از روزمرگی و تکرار خسته شدهایم و بعضی وقتها آن قدر غمگین میشویم که دوست داریم همه چیز را رها کنیم و برای خودمان گریه کنیم!
اعتراف کنیم که بعضی وقتها از شوهرمان، بچهها، خانه و زندگی دلزده میشویم و دوست داریم برای ساعتی هم که شده برگردیم به روزگار مجردی و خانه پدری. در کنار باغچه کوچک خانه پدری، رمان دلخواهمان را بخوانیم، بدون اینکه نگران چیزی باشیم.
اعتراف کنیم که گذشت زمان نگرانمان میکند و ترس از پیری و چروکهای روی صورت، ما را به وحشت میاندازد.
اعتراف کنیم که بعضی وقتها احساس از دست رفتن میکنیم. فکر میکنیم همه استعدادها و تواناییها و قابلیتهایمان نادیده گرفته شده و تمام هنرمان شده است پختن و شستن و خوردن. اصلاً اعتراف کنیم که فکر میکنیم حیف شدهایم و حق ما از زندگی بالاتر از این حرفها بوده!
حالا که این همه اعتراف کردیم، بیایید نفس عمیقی بکشیم و آخرین اعتراف را هم بکنیم:
اینکه شوهرمان را خیلی دوست داریم و عاشق بچههایمان هستیم و حاضر نیستیم حتی تار مویی از سر یکی از اعضای خانوادهمان کم شود و تمام تلاشمان را میکنیم تا شوهر و بچهها در خانه آرامش داشته باشند.
اعتراف کنیم، اتو کردن پیراهنهای شوهرمان، با قاشق پشت سر بچهها دویدن برای خوردن لقمهای بیشتر، تلاشهایمان برای خوب برگزاری مهمانیها، هر روز جارو کردن، هر روز ظرف شستن، هر روز فکر کردن به غذای فردا ... با همه یکنواختیشان، کارهایی هستند که میدانیم باید انجام دهیم و برایشان وقت میگذاریم. ولی از انجام آنها خسته میشویم و بعضی وقتها به شکل غریبی دلمان میگیرد.
این اعترافات در مورد همه ما زنها صدق میکند. حالا شاید کمی شدیدتر یا خفیفتر.
اعترافاتی که خیلی وقتها در خودمان ریختهایم و از ترس اینکه مبادا زن بدی به نظر بیاییم و یا کدبانوگریمان زیر سؤال برود، درباره آنها سکوت کردهایم.
در این زمینه حتما بخوانید :