خویشتن از هم گسیخته

در کتاب خویشتن از هم گسیخته با تحلیل وجود گرایانه این حالت بیماران، آن را نیز به حیات آنان مربوط می سازد. به اعتقاد لینگ، حتی در این حالت نیز نمی توان بدن را به جماد فروکاست.
شنبه، 4 آبان 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خویشتن از هم گسیخته
یکی از شواهدی که میتواند ما را در مورد تصویری حداقلی از بدن متقاعد کند، توجه به زنده بودن بدن انسان است. حیات بدن انسان و اینکه بدن، موجودی جاندار است، یکی از مولفه‌های حداقلی بدن به شمار می رود که نمی توان آن را نادیده انگاشت. این مولفه حداقلی سبب می شود تا هیچ گاه نتوان بدن را به جماد فروکاست. به سخن دیگر، همه تفسیرهای جامعه شناختی از بدن و همه سازههای برآمده از اجتماع و فرهنگ، باید بر حیات بدن صحه گذارند و قادر نیستند آن را انکار نمایند. به بیان دیگر، حیات بدن از جمله مولفه‌های اساسی حداقلی بدن انسان است که قابل فرو کاهش یا جایگزینی با امر دیگری نخواهد بود. از این رو، انگاره جمادی از بدن آدمی، حتی در مورد بیماران کاتاتونیک نیز صادق نیست. این بیماران، در حالتی ویژه، بدن خود را به صورت جسمی بدون حیات در می آورند به طوری که در مورد جراحت‌های وارد بر آن، عکس العمل نشان نمی دهند.
 
لینگ(لینگ معتقد است بیمار اسکیزوفرن از روی قصد و به گونه‌ای التفاتی، متعهد به کوشش برای کشتن خود می شود. اینکار از نگاه لینگ یا امری دفاعی است زیرا بیمار با خود اینگونه می اندیشد: «اگر من مرده ام، نمی توانم کشته شوم» و یا برای رهایی از احساس گناه عمیقی صورت می گیرد که فرد را آزار میدهد بیمار با خود می اندیشد که «من هیچ حقی برای زنده بودن ندارم». این امر نشان دهنده آن است که حتی در این موقعیت نیز نمی توان بدن بیمار اسکیزوفرن را به جماد فروکاست؛ زیرا در این حالت نیز پای انتخاب و التفات در میان است و این انتخاب و تصمیم گیری برآمده از حیات و زندگی است نه مردگی (لینگ، ۱۳۸۵، ترجمه باقری، صص ۲۵۸-۳۰۰). (ترجمه باقری، ۱۳۷۴) در کتاب "خویشتن از هم گسیخته" با تحلیل وجود گرایانه این حالت بیماران، آن را نیز به حیات آنان مربوط می سازد. به اعتقاد لینگ، حتی در این حالت نیز نمی توان بدن را به جماد فروکاست. در منظر وی، بیمار اسکیزوفرن نیز برخلاف نظر عامه، از محیط پیرامون خویش دارای تجربیاتی است و بر مبنای همین تجربیات- که البته مغشوش و آمیخته با توهم اند- به این نتیجه می رسد که برای در امان ماندن از شر انسان های اطراف خود، خویشتن را در ظاهر به جماد تبدیل کند. در واقع، وی در تحلیل های خویش به این نتیجه می رسد که منشاء این آزارها، همین حیات وی است که باید محو گردد و بدین ترتیب با حفظ حیث التفاتی، خود دست اندرکار حیات زدایی از خویش می شود. بنابراین، حتی در این حالت نیز بدن فرد کاتاتونیک با جماد متفاوت و برخوردار از حیات است و این تفاوت و حیات از همین حیث التفاتی و اختیاری بودن ناشی می شود.
 
باهم نگری مطالب بیان شده می تواند به وارد دانستن نقد ارتباط مبهم میان شواهد و تبیین‌های کلی فوکو منجر شود. از این رو می توان گفت، عدم توجه فوکو به شواهد تجربی و تاریخی و بسنده کردن به بیانات کلی راجع به مقوله کلانی چون بدن، تبیین خطرناک باشد. امری که میتوانست با ملاحظه دقیق تر شواهد و مشخص کردن ارتباط تبیین با آنها رخ ننماید. ملاحظه دقیق شواهد نشان میدهد که با وجود برآمدن تصویرها و سازه های جدید در مورد بدن در دوران های خاص و وضعیتهای جامعه شناختی ویژه، همه این تصویرها بر طرحی اولیه، یعنی همان تصویر حداقلی بدن، نگاشته میشوند.
 
برای نشان دادن اهمیت این تصویر حداقلی، می توانیم به چالشی با دیدگاه تامس کوهن در باب جایگزینی انگاره های کلان در علم بپردازیم (کوهن، ترجمه آرام، ۱۳۶۹). این چالش از آنجا به بحث فوکو مربوط می شود که وی نیز در تاکید بر گسستهای تاریخی و ظهور تفسیر جدیدی از بدن در هر مقطع از این گسستها، سخنی کمابیش شبیه سخن کوهن مطرح کرده است. همانگونه که کوهن جابجایی انگاره های کلان علمی را با مفهوم انقلاب، یعنی تغییر بنیادی و تمام عیار، بیان می کند، فوکو نیز رابطه تفسیرهای مختلف از بدن را رابطه ای قیاس ناپذیر در نظر می گیرد. کوهن برای نشان دادن رابطه انقلابی در جایگزینی انگاره های کلان علمی، شکلهای مبهم و وارون پذیر را نمونه می آورد. در اینگونه اشکال، نمی توان در یک زمان، هر دو تصویر را مشاهده کرد. به سخن دیگر، تمرکز بر ابعادی از تصویر که شکل نخست را پدید می آورند، مانع از تمرکز بر ابعاد دیگر- تشکیل دهنده شکل دوم میشود و از این رو، در هر لحظه تنها یکی از دو شکل قابل رویت است. اما نکته مهم که در بیان جایگزینی انقلابی مورد نظر کوهن، نادیده گرفته میشود این است که دو شکل مذکور بر بستری از خطوط شکل می گیرند و جایگزینی آنها با یکدیگر به معنای محو این خطوط نیست بلکه تنها نوع نگاه به این خطوط اولیه است که یکی از اشکال را قابل رویت و دیگری را پنهان می سازد. این خطوط اولیه در مثال بدن، در حکم همان وضعیت حداقلی بدن است که سازه های جامعه شناختی بدن بر آن بار می گردند. بنابراین، جایگزینی بدن مکانیکی" با "بدن طبیعی"، در خلاء صورت نمی پذیرد. به سخن دیگر، جایگزینی را باید محو شدن یکی در اثر تاکید بر دیگری دانست، با این توجه که هر دو در پس زمینه وضعیت حداقلی قابل حضورند و با آن تعارضی ندارند.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران، 1394


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.