او میداند که اگر در این سن واژههای انگلیسی به کار ببرد از او ناراحت میشوم. او میداند که پدرش چقدر نگران زبان فارسی است، حتی اگر نداند هشتگ #من_نگران_زبان_فارسی_هستم را سالهاست در شبکههای اجتماعی استفاده میکند. اگر از من بپرسد که کدام زبان فارسی را میگویی به او خواهم گفت که زبانفارسی یگانهاست. پویاست، اما هویت دارد. منعطف است، اما اصالت دارد. روان است، اما مسیر دارد. رهاست، اما آسمان دارد. چموش است، اما پایش در بندِ زلف یک ملت گره خورده است. آنها که میخواهند این زبان را که هویت ماست از ما بگیرند میدانند که ایرانی خون میدهد، اما هویت نمیدهد. از همینجاست که دست به دامنِ بیهویتهای این خاک شدند.
بیهویتهایی که تقیزاده وار میخواهند از سر تا پا فرنگی شوند. اعتقادبهاعتقاد، رفتاربهرفتار، سبکبهسبک و واژهبهواژه بشنوند آنچه بیگانگان برایشان دیکته میکنند.
زبان فارسی و تمدن ایرانی-اسلامی
زبان فارسی تجربهای به بلندای تمدن ایرانی_اسلامی دارد و قرار نیست هر بیسر و پایی خطی بر بخشی از آن کشیده و آن را به تفسیر خویش تغییر دهد. «الفاظ، چون کپسولهایی هستند که در خود هزاران خردهفرهنگ را ازآنجاکه در آن زائیده شدهاند، حمل میکنند. تداخل دو فرهنگ با یکدیگر در بدو امر خود را در اشتراکگذاری واژهها نشان میدهد. هر چه دو فرهنگ به یکدیگر نزدیکترباشند زبان آنها که از یکسو تجلی فرهنگ و از سوی دیگر فرهنگساز است نیز قرابت بیشترخواهد داشت. چه ازنظر اشتراک واژگانی و چه ساختارهای زبانی.در میان شاعران پارسیگو فردوسی به بهترین شکل ممکن برای زبان فارسی حد و حدود تعیین کرد و دیوارهای ساختمانِ زبان فارسی را برافراشت. دیگران نیز بر آن سقف و در و پنجره نهادند تا نوبت به سعدی رسید تا آنچنان گلستانی بسازد از زبان فارسی که «همیشه خوش باشد»
دوران، دورانی است که آنقدر فرهنگ اسلام در ایران نهادینهشده که ترس آن میرود که مردم زبان ملی خود را کنار بگذارند و زبانِ فرهنگیشان را که زبان علمی آنها نیز شده است جایگزین زبان محاورهی خویش کنند. زمانهای است که علما و دانشمندان غرق در عظمت و عمق مظروف، ظرف را نیز پذیرفته و رواج میدهند. ریاضی و طب و فقه ندارد! تمام متون به زبان عربی نوشته میشود. عربی، زبان بینالمللی جهان است و بیش از نیمی از ایرانیان به زبان عربی تکلم میکنند. قهرا به سمتِ عربی شدن زبان ایران و از بین رفتن زبان فارسی پیش میرویم تا آنکه ... مواجههی ادیبان پارسیگو با این پدیده بسیار هنرمندانه و زیرکانه است. مولانا و صائب و حافظ و خیام و عطار و سعدی و دیگر بزرگان ادب فارسی بهجای پذیرفتن زبان عربی بهصورت کامل از ظرفیتهای این زبان بینظیر برای کمال بخشیدن به زبان فارسی استفاده میکنند. چه در حوزهی وام گرفتن واژهها چه درزمینهی ساختار زبان، چه در بهکارگیری صنایع ادبی و ... آنچنان هوشمندانه عمل میکنند که همزمان با شکلگیری تمدن اسلامی و اوجگیری آن، هنر و ادبیات نیز پرچمداری میکنند تا آنجا که نمیدانی کدام علت است و کدام معلول!»
زبانها در همه جای دنیا به یکدیگر واژه قرض میدهند و میگیرند. این طبیعیست. اما یکبار این دادوستد به انتخابِ اهل علم و حکمت یک کشور صورت میگیرد و باردیگر توسط عوامالناس و سلبریتیهای بیسوادِ یکجامعه!
یکبار با ورود علم و فنآوری صورت میگیرد و بار دیگر با ورود فرهنگِ مصرفی و مبتذل بیگانه. هرچند باید ازلحاظ علم و فنآوری نیز به جایی برسیم که واژهها و زبان فارسی را به پیوست آن صادر کنیم به سرتاسر جهان، اما اکنون بحث بر سر ورود بیدلیل الفاظ و ساختارهای زبانی بیگانهایست که از سر بیگانهپرستی وارد زبان فارسی میشوند.
تا اینجای قصه درد دارد، اما نه آنقدر که نتوانیم ادامه دهیم!
درد اصلی، شاعران و اهل ادب این خاکند که در دوران معاصر لزوماً اهل علم و حکمت نیستند و حتی گاهی به کسوت همان سلبریتیها هم درمیآیند و بدون انتخاب و از باب تقلید و همرنگ جماعت شدن و مخاطب محوری! الفاظ را از کفِ تایملاینِ! شبکههای اجتماعی جمع و موزون میکنند و به اسم شعر معاصر به خورد ملت میدهند. ملت هم به اعتبار رسانههای نظام مقدس جمهوری اسلامی از جمله صدا و سیما ذائقهشان عوض میشود و اصلاً اینها را شعر میدانند نه آنچه صائب و بیدل و حافظ و سعدی سرودهاند.کافیست سری به انجمنها و جلسات و کنگرههای شعر بزنید تا عبارت «زبانِشعر» را مکررا بشنوید. قالبا در موضع نقد و با این دو عبارت:
۱. زبان شعر شما بهروز نیست.
۲. زبان شعر شما یکدست نیست.
حدود صد سال پیش در ایران تحولی شکل گرفت که متاثر از تحولی جهانی بود. تمدنی جدید در حال شکلگیری بود و ایران هم با تمام مقاومتی که تا آن زمان از خود نشانداده بود آرام آرام در حال تسلیم شدن بود. برخی سنگرها را از دست داد، در برخی جبههها شکست خورد و بخشهایی نیز از دسترس تمدن مهاجم دور بود و توفیقی نیافت. خلاصه آنکه این تمدن جدید از کانال افرادی که آنها را منورالفکر میخواندند وارد ایران میشد.
هر گاه یک ایرانی (چه در قامت پادشاه و چه در قامت یک دانشجو و ...) به فرنگ میرفت و برمیگشت بخشی از تمدن کهن ایران را از بین میبرد و با نمونهی فرنگی آن جایگزین میکرد. این تغییر و تحول تا پوشش و خط و زبان ایرانیها نیز ادامه داشت. به اسم متحدالشکل کردن لباس مردان، لباس اصیل ایرانی را از تنمان بیرون آورده و کتوشلوار را بر مرد ایرانی قالب زدند. همان منورالفکرهایی که فرزندان آنها امروز فریاد میزنند که چهکار به پوشش مردم دارید! بگذارید هر چه میخواهند بپوشند! و ذیل قانون متحدالشکل کردن لباس مردان، لباس زنان را نیز متحدالشکل کردند که به قانون کشف حجاب معروف است!
علمای آن زمان با قانون اول که مربوط به مردان بود مسامحه کردند و با اصل اباحه به موضوع، آنهم به صورت جزئی برخورد کردند! مخالفتی با تغییر لباس مردان به شکل جدی و جمعی بوجود نیامد و ناگهان در دامِ قانون کشف حجاب اجباری افتادند!
به مرگ کشف حجاب که گرفتند به تب کشف حجاب مردان! راضی شدند و بعد هم آرام آرام به کشف حجاب اختیاری زنان!
این اتفاق در حوزهی زبان و ادبیات فارسی هم افتاد. کودکان در مکتبخانهها در حال خواندنِ منت خدای را عزوجل بودند که کتاب از زیر دستشان کشیده شد و به آنها گفتند: بااااا... باااااا... آآآآآب... داااااادددد... عدهای از محصلین زبان و ادبیات فارسی که یا فرنگ رفته بودند یا فرنگ زده بودند و در حقیقت منورالفکرهای این حوزه بهشمار میرفتند، با عنایت به ترجمهی اشعار فرانسوی و انگلیسی و روسی و ... «یکدفعه» تصمیم گرفتند مسیرِ حدودا هزارسالهی زبان فارسی را تغییر دهند. همین کار را هم انجام دادند. در عرض چند دهه مسیر قبلی را منحرف و مسیری جدید در پیش پای مردم ایران نهادند. مسیری که مجبور بودند به واسطهی کتب درسی، نظام آموزشی، رسانهها و ... آن را بپذیرند.
نتیجهی این اتفاق، باورنکردنی، اما طبیعی بود. در سال ۱۳۹۸ که این یادداشت در حال نگارش است اگر در خیابان جلوی مردم ایران را بگیرید و کتبی، چون گلستان سعدی، دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی و ... را دستشان بدهید نمیتوانند بخوانند و اگر بخوانند نمیتوانند درک کنند و اگر درک کنند نمیتوانند بنویسند! وقتی بیشتر تعجب میکنید که میبینید همین مردم همچنان به شعر و خواندنِ شعر، علاقهی زیادی داشته و در خانه تعدادی کتاب شعر هم دارند که البته وقتی نام شاعرانِ روی کتابهایشان را که نگاه میکنید هیچکدام را نمیشناسید! نه شیخ اجل است، نه حکیم طوس، نه لسان الغیب است و نه هیچکدام از بزرگان ادب فارسی!
بهراستی چه شده؟
جواب این سوال در دو جملهی ابتدائیِ این یادداشت است. شاعران معاصر در امتداد مسیری که شاعران منورالفکرِ دورهی قاجار و پهلوی شروع کردند قدم برداشته و به دو دسته تقسیم شدهاند.گروه اول که از نظر نگارنده این سطور خائنین به زبان فارسی هستند آنهایند که گنجینهی ادب فارسی را نفی میکنند و میگویند بنایی نو ساخته و میسازیم!
میگویند سعدی و مولانا و حافظ و صائب و بیدل کهنه شدهاند و باید طرحی نو درانداخت؛ که متاسفانه انداختهاند!
میگویند زبان شعر باید به روز باشد و شاعر از کف کوچه و خیابان و تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و رادیو تلویزیون و ... بگیرد آنچه باید بگیرد!
این گروه به آنهایی که «فقط زبان سنتی فارسی را پاس میدارند و اعتقاد به نو شدن زبان ندارند!» میگویند کهنهگرا، باستانگرا یا آرکائیست! آرکائیستها کسانی هستند که مطلقاً به تکامل زبان اعتقاد ندارند حتی اگر این تکامل در ادامهی زبان سنتی و اصیل فارسی باشد. (که بعید است وجود خارجی داشته باشند)
در حقیقت گروه اول یک دوگانهی باطل را به شما نشان میدهند و میگویند باید یکی را انتخاب کنید! شما هم قطعا به نو شدن زبان (با حفظ احترام برای بزرگان ادب فارسی در شب یلدا و سر قبر مبارکشان) رأی خواهید داد. رأی هم ندهید آخرش مجبورید همینها را بخرید و بخوانید.
«جدا کردن مردم از ادبیات اصیل ایرانی به بهانهی کهنه بودن زبان آنها نهتنها جفا به زبان بلکه خیانت به فرهنگ این مرزوبوم است. خیانتی که باکمی تأمل میتوان ریشهی آن را در بیگانهپرستی و غرب و شرق زدگی عدهای از اصحاب قلم در دوران قاجار و پهلوی جستجو کرد. آنگاهکه نخستین کنگرهی نویسندگان ایران نه به ابتکار ایرانیان بلکه توسط انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تشکیل میشود و در قطعنامهای که صادر میکنند نهتنها شاهد تعهد به فرهنگ ایرانی و عهدی که ایرانیان قرنها پیش با اسلام بستند نیستیم بلکه شاهدِ بیگانهپرستی، بیهویتی و هضم شدن در فرهنگ جهانی و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل اعتقادات ضد اسلامی هستیم.» در ادامه فقط بخشهایی از این قطعنامه را میخوانیم:
بخشی از مقدمه:
بهخصوص عدهای از نویسندگان و شاعران در طی جنگ اخیر با اصولی که حریت و فضیلت و "فرهنگجهانی" را مورد تهدید قرار داده بود به مبارزه برخاسته و خلق را آگاه ساختند...و در آثار خود … به حمایت صلح جهانی و افکار بشر دوستی و "دموکراسی حقیقی" برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند...
کنگره آرزومند است که نویسندگان و شاعران به "خلق" روی آورند و بدون این که افراط روا دارند در جست و جوی "اسلوبها و سبکهای جدیدی" که ملایم و "منطبق با "زندگی کنونی" باشد برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را که شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است، ترویج کنند.
بند و ۳ و ۴ قطعنامه از ۵ بند آن:
۳. کنگره آرزومند است که مناسبات فرهنگی و ادبی موجود بین ملت ایران و تمام "دموکراسیهای ترقیخواه جهان"، بالأخص "اتحاد شوروی" بیشازپیش استوار گشته به نفع صلح و بشریت توسعه یابد..۴. کنگره از هیئتمدیرهی انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که انعقاد این کنگره از ابتکارات حسنهی آن به شمار میرود سپاسگزار است!
ما وارث این نسل از اصحاب قلم هستیم که مترجم مفاهیم و مضامین و حتی الفاظ و قالبهای بیگانگان بودند و با انقلاب اسلامی اگرچه سعی شد تا حدود زیادی این مسیر اصلاح شود، اما سختیِ این اصلاح بهسختی خودِ تمدن سازی است و صبر و مجاهدتی عظیم میطلبد.
مدعای اصلی شعرایی که بهروز بودن شعر را اصل میدانند این است که سعدی و حافظ نیز به زبان مردم زمان خود سخن میگفتند و در این مدعا مغالطاتی است برای اهل تأمل.
اول آنکه اگر سعدی به زبان فارسی مینوشت به معنای تابع بودن سعدی از زبان مردم نبوده است. سعدی در مقابل زبان مردم منفعل نبود، بلکه فعال عمل میکرد و در جایگاهیک فرهنگساز، پیشرو برای جامعه بود.
دوم آنکه نهتنها مردم زمان سعدی به زبان او سخن میگفتند بلکه ایرانیان قرنها بعد هم به زبان سعدی سخن گفتهاند.
سوم آنکه سعدی و بزرگان ادب فارسی را باید در ادامهی حرکت یکدیگر و در یک زنجیرهی زمانی دید که اگرچه متأثر از شرایط زمان و مکان بودند، اما قطعاً مغلوب نبوده بلکه فرهنگسازانی غالب شدند.
این دسته از شاعران که نفیِ گذشته و قلههای ادب فارسی میکنند را میگذاریم در صحرایِ خیالِ خام خود بچرند!
اما دستهی دومی نیز وجود دارند که اگر چه این نظر را قبول ندارند، اما نتیجه و امتداد عملیِ حرفشان همین میشود. ایشان میگویند هر کسی مختار است یکی از دو زبان فارسی را! انتخاب کند. یا زبان سنتی! یا زبان مدرن! اما اگر یکی از این دو زبان را انتخاب کرد باید «یکدستی زبان» را حفظ کند. یعنی در شعرش یا به زبان معاصر متعهد باشد یا به زبان سنتی.
بیایید قدری تامل کنیم. پیشفرضهای قائلین این عبارت چیست؟
۱. هر دو زبان اصالت دارند
۲. هر دو زبان قابل پذیرش هستند
۳. تغییر در زبان بهصورت دفعی، امکانپذیر است
۴. تغییر بنیادین زبان پذیرفتنیست؛ و نتیجه؟
نتیجه آنکه یک طلای نابی وجود دارد و یک طلای بدلی!
هر دو را جلوی شما میگذارد. یکی را در عمق چاه! و یکی را در دسترس!
شما هم به ناچار باید بدلی بیارزش را به جای طلایی ناب بپذیرید. در واقع طرحِ دوگانهسازی زبان فارسی و اصالت دادن به هر دو گانِ آن فریبیست که منورالفکرهای معاصر و روشنفکرهای معاصرتر بهوسیلهی آن ما را در دامِ شرکِ زبانی انداختند.
هرچند ما به یگانگی زبان فارسی ایمان داریم و تسلیم این صحنهآراییهای خطرناک نخواهیم شد. اصلا انقلاب اسلامی وجودش و حرکتش در راستای جلوگیری از انحراف در فرهنگ و تمدن ایرانی_اسلامی ما بوده و هست. قرار است تمدن نوین اسلامی دوباره برپا شود و انحرافی که در حدود دو قرن اخیر به طور ملموس بهجود آمده است جبران شده و به مسیر اصلی و اصیل خود بازگردیم. اما توقف نخواهیم داشت. این بازگشت فقط برگشتن در حال حرکت است. بازگشت به عقب برای اصلاح مسیر است نه توقف و عقبماندگی. هر چند ناخنِ کوچکِ این عقبماندگی میارزد به هزار هزار خروار از این اشعارِبی یال و دُم و اشکم معاصر.
«در حقیقت حکیمان، متصل به معدن معانی میشوند و وضع لفظ میکنند بر روح معنی که اگر موزون باشد آن را نظم مینامند و، چون نباشد نثر. در حقیقت شعر نظم معانی در ظرف واژههاست نه نظم واژههای بیمعنی!»
کلامِدوست اگر مِی شود به ساغر گوش
بریزد از لب الفاظ، خونِ معنیِ عشق...
«شاعر نازل باران حقیقت معنی است در ظرف الفاظ نه ناظمِ واژهها در ظرفِ واقعیت. شاعر رو به حقیقت است و سایهساز واقعیت! نه پشت به حقیقت کرده و حقیقت
پندارِ سایهسار خویش! زین روست که حکیم، رو به حقیقت ایستاده، سخن بر زبانش، چونان که در جسم، جان آفریده میشود، مینشیند و قلمش سر بر آستان حکمت سائیده، اثر مینهد بر صفحهی وجود تا اینگونه جوانه میزند بوستان معرفتش»
بنام خداوند جانآفرین
حکیمِ سخن در زبان آفرین / سعدی
زبان فارسی یگانه است و مشرکانِ به این زبان و زبانِشان جز کفی بر روی آب نیستند. شاعرانی که جز مهارت شعر گفتن هیچ ندارند و خود هیچاند. نه حکیماند، نه اهل معرفت. نه عالم دیناند و نه عامل به اخلاق.
نهایتاً کاسبانِ زبان فارسی هستند که شغلِشان شعر گفتن است و چاپ کردن و ...!
«نظام آموزشی ما نیز نهتنها حساب حکیمان را از شاعران جدا نمیکند که از اساس سعی در خاموش کردن چراغِ حکمت و روشن کردن شهوتِ شاعرانگی دارد. شعری که ضمیرش "او"ی متعال بود، "تو" شد و به "من" تقلیلیافت و نهایتاً در "شعرِ من" متنزل شده است.»
مگر ما دو زبان فارسی داریم؟ مگر کسی میتواند برای خودش قرنها تلاش بزرگان ادب فارسی را نادیده بگیرد و بیهویت و بیمایه و بیگانهپرست تیشه به ریشهی ادب فارسی بزند؟ دیگر بحث اینکه زبان شعر باید یکدست باشد خندهدار میشود. زبان شعر یکدست باید باشد، چون یک زبان بیشتر نداریم. اینکه یا یکدستِ معاصر باشد یا یکدستِ کلاسیک از ریشه غلط است.
ایضا اینکه بخشی از یک شعر به زبان قرن ۵ باشد و بخش از آن به زبان بیهویت امروز غلط است! اما نه از باب یکدست نبودن زبان. از بابِ سخیف بودن و معتبر نبودن بخشی از شعر که در حقیقت به زبانِ دیگری غیر از زبان فارسیست!
شاید بگویید: خُب راهحل؟ اینطور که به بنبست میرسیم!
خیر. اگر انقلاب اسلامی به بنبست برسد و نهضت اسلامی ایران در مسیر تمدنسازی خود شکست بخورد به بنبست خواهیم رسید که نخواهیم رسید!
راه سوم مشخص است. راهی که در آن شاعر به دریایِ اشعار و ادبیات اصیل فارسی متصل میشود. در آن غوطهور شده و در میان اوراق آن صیقل میخورد. ساختمانی که ایشان بناساختهاند را زندگی میکند و درختی که آنها پرورش دادهاند را ثمر میخورد تا آنجا که بتواند نقشی، خشتی، پلهای، پنجرهای کوچک به آن خانه بیفزاید و آن را تکامل بخشد.
تکاملی که اول در خود او بهوجود آمده و سپس در ظرف شعر ریخته میشود. تکاملی که پاگذاشتن نه جایِ پایِ بزرگان ادب فارسی؛ که پای نهادن بر شانههای آنهاست؛ و این مسیریست که انقلاب اسلامی در همهی زمینهها پیش رفته و خواهد رفت. نتیجهی چنین تحولی قطعا باید اتصال دوبارهی فرهنگ و زبان مردم ایران و جهان با رود خروشان و چشمهی جوشان ادبیات فارسی باشد.
شاعران امروز گاهی خودحافظ پندارانی میشوند که به خود اجازهی جسارت به محضر این کوههای افراشته را میدهند. هر چند آنجا که عقاب پر بریزد از پشّهی لاغری چیزی نخیزد. ساختمان زبان فارسی در دورهی تمدنی جدید ساخته خواهد شد. «معمار این ساختمانِ عظیم روحِ تمدن ساز اسلام است. روحی که حکیم و عالم و دانشمند میسازد نه شاعری که فقط واژه پردازد! حکیم و عالمی که بر سمندِ الفاظ سوار است و کمند معانی در دست نقشی موزون میزند بر صفحه اظهارِ آنچه دیده و شنیده است؛ از اسرار دیار عقل و عشق. در اینگونه سرودن طرحی دارد ظرفِ معانی، به نورانیت مظروف و نقشی دارد مظروف، به زیبایی ظرف!»
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی / سعدی«در شاهنامه رستم به پند زال گوش نمیدهد و با افراسیاب میجنگد، او را میکشد و نتیجهی این جنگِ بیثمر میشود شغادی که قاتل خودِ رستم است! اما نه! این فقط یک افسانه است و فردوسی به ما درس میدهد و ایرانِ اسلامی از این افسانه یاد میگیرد که باید شغادِ جنگِ "ملیت و مذهب" را قرنها بعد در ۲۲ بهمن ۵۷ به چاهِ تاریخ بیاندازد»
چشم تو مات کرد حریفان و شاه بعد...
تا انقلاب کرد دو چشمت دو ماه بعد...
اصلاً طلوع چشم تو از سمت غرب بود!
تسخیر لانهها همه با یک نگاه بعد...
بعدی نمانده است تو پایان قصهای
روح خدا دمید... تو انسانِ قصهای... / مصطفی عمانیان
«نسبت انقلاب اسلامی و شعر و ادب فارسی آنقدر وثیق است که هر چه شرح دهیم نقص کلام در این نسبت خلل ایجاد میکند. امروز و در شروع گام دوم انقلاب باتربیت شدههای انقلابی طرفیم که همچون خودِ انقلاب باید سِحرِ فرهنگ غرب و شرق را باطلنمایند و عملا با بهجای آوردن حق شاگردی و اتصال زنجیرههای معانی و الفاظ، به آن شعر و ادبِ اصیل ایرانی علاوه بر زنده کردن معارف غنی اوستادان سخن، به مضمونآفرینیهای جدید آنگونه دست بیازند که نسلهای آتی، با خواندن این، آن را بطلبند و با شنیدن آن تشنهی این شوند. ثانیا با نگاهی روبهجلو و در بستر زمان و مکان از معارف اصیل اسلامی در جهت ایجاد تمدنی نوین بهره گیرند و با در دست گرفتنِ قلمی مسئول و متعهد با نظم خود نظم نوین جهانی را آنگونه به چالش بکشند که مصرع به مصرع ضربالمثل سازهای عصر جدید شوند. ضربالمثلهایی که هرکدام یکقدم درراه رسیدن به کمال انسانیت و ظهور معنویتاند. هرکدام به منطق و فلسفه و اندیشهی اسلامی گره بخورند و دور از تعصب و خرافات و افراطوتفریط برای نسل امروز و فردا ابزاری باشند برای انتقال مفاهیم، ارزشها و معانی در مسیر حق. حقی که یگانه است و شریکی ندارد. مسیر حقی که یکتاست و مستقیم.»
زِ خونِ معنی اگر چرخد آسیابِ زبان
تنورِ شعر پزَد نان زِ گندمِ الفاظ...
پینوشت: عبارات داخل گیومه منتشر شده در نشریه سرو
منبع: روزنامه جوان