پرسش :
آيا در قرآن، استدلالى براى اثبات وجود خدا هست؟
پاسخ :
در قرآن كريم، دربارهى برخى از صفات خدا، به ويژه دربارهى توحيد و وحدانيت او استدلالهايى يافت مىشود كه مشهورترين آنها، »برهان تمانع« است كه مىفرمايد: لو كان فيما آلهة الا الله لفسدتا (انبيا 22/21: بگو اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز »الله« وجود داشتند، آسمانها و زمين نابود مىشدند. ) ؛ اما دربارهى »وجود خدا« شايد بتوان گفت كه: جملهاى كه مثل برهان فوق حالت استدلالى داشته باشد، در قرآن يافت نمىشود (حتى برخى مثل علامه طباطبايى )ره( معتقدند: »قرآن اصل وجود خداى تعالى را بديهى مىداند و هر جا از خدا صحبت كرده، عنايتش همه در اين است كه صفات او را از قبيل وحدت و خالقيت و علم و قدرت و... را اثبات كند.« ترجمهى تفسير الميزان، ج 1، ص 596.) هر چند آياتى هست كه الهام بخش متفكران و فلاسفه براى يافتن برهان و استدلال بر اثبات خدا بوده است؛ چنان كه مثلا ملاصدرا معتقد است: آيهى سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق أولم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد ( فصلت 53/41: به زودى نشانههاى خود را در بيرون و درونشان به ايشان خواهيم نمود تا برايشان روشن شود كه او خود حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت فوق هر چيزى، مشهود است. ) طرق مختلف اثبات وجود خدا را نشان داده است، به اين نحو كه: آياتنا فى الآفاق اشاره به طريق تدبر در مخلوقات براى پى بردن به خالق است، و فى انفسهم اشاره به طريق تدبر در وجود خود و رسيدن از معرفت نفس به معرفت رب، و عبارت أولم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد، استدلال از خود خدا بر وجود خداست كه اين راه را اصطلاحا برهان صديقين مىگويند و مرحوم ملاصدرا مىفرمايد كه برهان صديقين خود را از اين آيه الهام گرفته است(الحكمة المتعالية فى الأسفار العقليه الأربعة، ج 6، ص 12 – 14)
همچنين علامه طباطبايى )ره( در تفسير آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم )ع( و ديدن خورشيد و ماه و احتجاجاتش با خورشيد پرستان و ماه پرستان مىگويد: »برخى از مفسران، لا احب الآفلين (انعام 76/6: افول كنندگان را دوست ندارم.) را دليلى بر اثبات وجود خدا گرفتهاند؛ زيرا در اين آيه، اين كه افول مبدأ و تكيه گاه برهان قرار گرفته، براى اين است كه افول، مستلزم امكان است و امكان هم مساوى با احتياج، و هر ممكنى بالذات محتاج و نيازمند واجب الوجود است(ترجمهى تفسير الميزان، ج 7، ص 263: البته علامه در عين اين كه چنين استفادهاى را جايز مىداند، اما اين را به عنوان تفسير آيهى مذكور با توجه به قبل و بعد آيه نادرست مىشمرد و معتقد است كه هدف اصلى اين آيه، اثبات وحدت ربوبيت است. .
استاد مطهرى نيز معتقد است: با توجه به برخى صفات خدا در قرآن كريم، همانند قيوم، غنى، و صمد، مىتوان براهينى بر وجود خدا ساخت؛ زيرا، مثلا قرآن با تعبير قيوم تذكر مىدهد: همهى هستى نيازمند آن است كه قائم به حقيقتى باشد؛ يا همهى عالم محتاج است و بايد يك غنى بالذات وجود داشته باشد كه نياز همه را در وجود مرتفع كند: (شيخ شهاب الدين سهروردى، مؤسس فلسفه اشراق، براى اثبات خدا، از راه همين فقير و غنى بالذات وارد مىشود. ) يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (فاطر 15/35:) اى مردم! شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بىنياز و ستوده است. ؛ يا صمد، يعنى او پر و كامل است و هر چيز ديگرى غير از او از درون خالى و نيازمند حقيقتى است كه درون او را از هستى پر كند (مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى(2)، جهان بينى توحيدى. .)
لازم به توضيح است كه معارف قرآن كريم به گونهاى نازل شده كه برانگيزانندهى قدرت تفكر و تعقل در انسان مىباشد و به همين جهت است كه مناسب تفسير است. لذا مىتوان گفت، عموم معارف حكمى و كلامى با بيان خاص در قرآن كريم مندرج است؛ اما به نحوى كه متفكران با تأمل و استنباط به آن دست مىيابند و نه به طور مستقيم و ساده. عمدهترين محور قرآن كريم، خدا، توحيد و اوصاف حق تعالى است و از آن جا كه گرايش به حق و قبول ذات او در نهاد انسانهاست، معمولا وقتى قرآن كريم از خالق جهان سخن مىگويد و يا با مشركين و كفار محاجه مىكند، به گونهاى آن را مطرح مىكند كه اين امر مورد تصديق عمومى است و هر كس در وجدان خود به آن معترف و آگاه است. در واقع، يكى از اهداف قرآن كريم در مورد خدا، تصحيح و اصلاح برداشتهاى عموم مردم دربارهى خداست تا از تنزيه مطلق يا تشبيه مطلق، دورى شود.
در قرآن كريم، دربارهى برخى از صفات خدا، به ويژه دربارهى توحيد و وحدانيت او استدلالهايى يافت مىشود كه مشهورترين آنها، »برهان تمانع« است كه مىفرمايد: لو كان فيما آلهة الا الله لفسدتا (انبيا 22/21: بگو اگر در آسمانها و زمين خدايانى جز »الله« وجود داشتند، آسمانها و زمين نابود مىشدند. ) ؛ اما دربارهى »وجود خدا« شايد بتوان گفت كه: جملهاى كه مثل برهان فوق حالت استدلالى داشته باشد، در قرآن يافت نمىشود (حتى برخى مثل علامه طباطبايى )ره( معتقدند: »قرآن اصل وجود خداى تعالى را بديهى مىداند و هر جا از خدا صحبت كرده، عنايتش همه در اين است كه صفات او را از قبيل وحدت و خالقيت و علم و قدرت و... را اثبات كند.« ترجمهى تفسير الميزان، ج 1، ص 596.) هر چند آياتى هست كه الهام بخش متفكران و فلاسفه براى يافتن برهان و استدلال بر اثبات خدا بوده است؛ چنان كه مثلا ملاصدرا معتقد است: آيهى سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق أولم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد ( فصلت 53/41: به زودى نشانههاى خود را در بيرون و درونشان به ايشان خواهيم نمود تا برايشان روشن شود كه او خود حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت فوق هر چيزى، مشهود است. ) طرق مختلف اثبات وجود خدا را نشان داده است، به اين نحو كه: آياتنا فى الآفاق اشاره به طريق تدبر در مخلوقات براى پى بردن به خالق است، و فى انفسهم اشاره به طريق تدبر در وجود خود و رسيدن از معرفت نفس به معرفت رب، و عبارت أولم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد، استدلال از خود خدا بر وجود خداست كه اين راه را اصطلاحا برهان صديقين مىگويند و مرحوم ملاصدرا مىفرمايد كه برهان صديقين خود را از اين آيه الهام گرفته است(الحكمة المتعالية فى الأسفار العقليه الأربعة، ج 6، ص 12 – 14)
همچنين علامه طباطبايى )ره( در تفسير آيات مربوط به داستان حضرت ابراهيم )ع( و ديدن خورشيد و ماه و احتجاجاتش با خورشيد پرستان و ماه پرستان مىگويد: »برخى از مفسران، لا احب الآفلين (انعام 76/6: افول كنندگان را دوست ندارم.) را دليلى بر اثبات وجود خدا گرفتهاند؛ زيرا در اين آيه، اين كه افول مبدأ و تكيه گاه برهان قرار گرفته، براى اين است كه افول، مستلزم امكان است و امكان هم مساوى با احتياج، و هر ممكنى بالذات محتاج و نيازمند واجب الوجود است(ترجمهى تفسير الميزان، ج 7، ص 263: البته علامه در عين اين كه چنين استفادهاى را جايز مىداند، اما اين را به عنوان تفسير آيهى مذكور با توجه به قبل و بعد آيه نادرست مىشمرد و معتقد است كه هدف اصلى اين آيه، اثبات وحدت ربوبيت است. .
استاد مطهرى نيز معتقد است: با توجه به برخى صفات خدا در قرآن كريم، همانند قيوم، غنى، و صمد، مىتوان براهينى بر وجود خدا ساخت؛ زيرا، مثلا قرآن با تعبير قيوم تذكر مىدهد: همهى هستى نيازمند آن است كه قائم به حقيقتى باشد؛ يا همهى عالم محتاج است و بايد يك غنى بالذات وجود داشته باشد كه نياز همه را در وجود مرتفع كند: (شيخ شهاب الدين سهروردى، مؤسس فلسفه اشراق، براى اثبات خدا، از راه همين فقير و غنى بالذات وارد مىشود. ) يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (فاطر 15/35:) اى مردم! شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بىنياز و ستوده است. ؛ يا صمد، يعنى او پر و كامل است و هر چيز ديگرى غير از او از درون خالى و نيازمند حقيقتى است كه درون او را از هستى پر كند (مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى(2)، جهان بينى توحيدى. .)
لازم به توضيح است كه معارف قرآن كريم به گونهاى نازل شده كه برانگيزانندهى قدرت تفكر و تعقل در انسان مىباشد و به همين جهت است كه مناسب تفسير است. لذا مىتوان گفت، عموم معارف حكمى و كلامى با بيان خاص در قرآن كريم مندرج است؛ اما به نحوى كه متفكران با تأمل و استنباط به آن دست مىيابند و نه به طور مستقيم و ساده. عمدهترين محور قرآن كريم، خدا، توحيد و اوصاف حق تعالى است و از آن جا كه گرايش به حق و قبول ذات او در نهاد انسانهاست، معمولا وقتى قرآن كريم از خالق جهان سخن مىگويد و يا با مشركين و كفار محاجه مىكند، به گونهاى آن را مطرح مىكند كه اين امر مورد تصديق عمومى است و هر كس در وجدان خود به آن معترف و آگاه است. در واقع، يكى از اهداف قرآن كريم در مورد خدا، تصحيح و اصلاح برداشتهاى عموم مردم دربارهى خداست تا از تنزيه مطلق يا تشبيه مطلق، دورى شود.