پرسش :
مراد از نفخه در آيهى »نفخت فيه من روحى« چيست؟
پاسخ :
اين عبارت در دو آيه از آيات قرآن كريم آمده است) ( حجر 29/15، و ص 72 / 38: و از روحم در او دميدم) علامه طباطبايى )ره( در تفسير مطلب در ذيل آيهى اول مىفرمايد: »نفخ در لغت، به معناى دميدن هوا در داخل جسمى به وسيلهى دهان يا وسيلهاى ديگر است؛ ولى آن را به طور كنايه در مورد تأثير گذاشتن بر چيزى يا القاى امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مىكنند) در آيهى شريفه، مقصود از آن، ايجاد روح در آدمى است) البته اين كه مىگوييم: »در آدمى«، به هيچ وجه معنايش اين نيست كه روح مانند هوايى كه وارد چيزى مثل بادكنك مىشود، در بدن آدمى داخل شود؛ بلكه معنايش ارتباط دادن و برقرارى رابطه بين روح و بدن است؛ چنان كه از آيهى: ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين - ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا آخر ( مؤمنون 13 - 14/23: سپس او را به صورت نطفهاى در جايگاهى استوار قرار داديم) - آن گاه نطفه را به صورت علقه در آورديم) پس آن علقه را [به صورت) مضغه گردانيديم و آن گاه مضغه را استخوانهايى ساختيم) بعد، استخوانها را با گوشتى پوشانيديم) آن گاه آن را در آفرينشى ديگر پديد آورديم) ؛ معلوم مىشود كه روح انسانى، همان بدن است كه خلقت ديگرى به خود گرفته است) )ثم انشأناه خلقا آخر: سپس همان را خلقت ديگرى نموديم(؛ البته بدون اين كه چيزى بر بدن افزوده شود) همچنين در آيهى »قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم« ( سجده 11/32: بگو: فرشتهى مرگى كه بر شما گمارده شده است، جانتان را مىستاند) مىفرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مىشود؛ در حالى كه بدن به حال خود باقى است و چيزى از آن كم نمىشود) پس روح، امرى وجودى است كه فى نفسه نوعى اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است) در عين حال، يك نوع استقلال هم از بدن دارد؛ به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد، از او جدا مىشود)
ضمنا در آيهى مورد بحث، اگر روح را به خود نسبت داده، به منظور تشريف و احترام بوده است و از سنخ اضافهى »ل« اى است كه اختصاص و ملكيت را مىرساند« ( ترجمهى تفسير الميزان، صص 227 - 228؛ ضمنا همين مطلب را علامه به نحو بسيار مختصرترى در ذيل آيهى 72 »سورهى ص« نيز آورده است، ر)ك: همان، ج 17، صص 342 - 343) ؛ يعنى در اين جا كه گفته شده: از روح خود در او دميدم، به اين معنا نيست كه مثلا - نعوذ بالله - خدا يك روح خيلى بزرگى داشته و اندكى از آن را در انسان دميده و با اين دميدن، مقدارى از روح خدا جدا شده و به بدن انسان داخل شده است؛ بلكه با گفتن »روح خودم« خواسته است، احترام و ارزش روح را بالا ببرد؛ يعنى »اين روحى كه من به آن عنايت و توجه خاص دارم« و اين نحوهى استفاده كه به »اضافهى تشريفيه« معروف است، در زبان عربى و حتى فارسى، كاربرد فراوان دارد؛ مثلا وقتى پيامبر اكرم )ص( مىفرمايد: »فاطمه پارهى تن من است«، اصلا به اين معنا نيست كه جسم حضرت فاطمه )س(، يك تكه از جسم پيامبر اكرم )ص( است)
در تأييد تفسير فوق، مىتوان به اين روايت امام صادق )ع( نيز اشاره كرد كه در تفسير آيهى فوق فرمودهاند: خلق خلقا و خلق روحا ثم أمر الملك فنفخ فيه و ليست بالتى نقضت من الله شيئا، هى من قدرته تبارك و تعالى« ( تفسير عياشى، ج 2، ص 241: خداوند خلقى [مساوى جسمى) را آفريد و روحى را آفريد و سپس به فرشتهى خاصى دستور داد و آن فرشته اين روح را در آن جسم وارد كرد و چنين نبود كه با دميدن اين روح، چيزى از خدا كم شود؛ بلكه آن از قدرت خداوند تبارك و تعالى بود)
اين عبارت در دو آيه از آيات قرآن كريم آمده است) ( حجر 29/15، و ص 72 / 38: و از روحم در او دميدم) علامه طباطبايى )ره( در تفسير مطلب در ذيل آيهى اول مىفرمايد: »نفخ در لغت، به معناى دميدن هوا در داخل جسمى به وسيلهى دهان يا وسيلهاى ديگر است؛ ولى آن را به طور كنايه در مورد تأثير گذاشتن بر چيزى يا القاى امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مىكنند) در آيهى شريفه، مقصود از آن، ايجاد روح در آدمى است) البته اين كه مىگوييم: »در آدمى«، به هيچ وجه معنايش اين نيست كه روح مانند هوايى كه وارد چيزى مثل بادكنك مىشود، در بدن آدمى داخل شود؛ بلكه معنايش ارتباط دادن و برقرارى رابطه بين روح و بدن است؛ چنان كه از آيهى: ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين - ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا آخر ( مؤمنون 13 - 14/23: سپس او را به صورت نطفهاى در جايگاهى استوار قرار داديم) - آن گاه نطفه را به صورت علقه در آورديم) پس آن علقه را [به صورت) مضغه گردانيديم و آن گاه مضغه را استخوانهايى ساختيم) بعد، استخوانها را با گوشتى پوشانيديم) آن گاه آن را در آفرينشى ديگر پديد آورديم) ؛ معلوم مىشود كه روح انسانى، همان بدن است كه خلقت ديگرى به خود گرفته است) )ثم انشأناه خلقا آخر: سپس همان را خلقت ديگرى نموديم(؛ البته بدون اين كه چيزى بر بدن افزوده شود) همچنين در آيهى »قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم« ( سجده 11/32: بگو: فرشتهى مرگى كه بر شما گمارده شده است، جانتان را مىستاند) مىفرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مىشود؛ در حالى كه بدن به حال خود باقى است و چيزى از آن كم نمىشود) پس روح، امرى وجودى است كه فى نفسه نوعى اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است) در عين حال، يك نوع استقلال هم از بدن دارد؛ به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد، از او جدا مىشود)
ضمنا در آيهى مورد بحث، اگر روح را به خود نسبت داده، به منظور تشريف و احترام بوده است و از سنخ اضافهى »ل« اى است كه اختصاص و ملكيت را مىرساند« ( ترجمهى تفسير الميزان، صص 227 - 228؛ ضمنا همين مطلب را علامه به نحو بسيار مختصرترى در ذيل آيهى 72 »سورهى ص« نيز آورده است، ر)ك: همان، ج 17، صص 342 - 343) ؛ يعنى در اين جا كه گفته شده: از روح خود در او دميدم، به اين معنا نيست كه مثلا - نعوذ بالله - خدا يك روح خيلى بزرگى داشته و اندكى از آن را در انسان دميده و با اين دميدن، مقدارى از روح خدا جدا شده و به بدن انسان داخل شده است؛ بلكه با گفتن »روح خودم« خواسته است، احترام و ارزش روح را بالا ببرد؛ يعنى »اين روحى كه من به آن عنايت و توجه خاص دارم« و اين نحوهى استفاده كه به »اضافهى تشريفيه« معروف است، در زبان عربى و حتى فارسى، كاربرد فراوان دارد؛ مثلا وقتى پيامبر اكرم )ص( مىفرمايد: »فاطمه پارهى تن من است«، اصلا به اين معنا نيست كه جسم حضرت فاطمه )س(، يك تكه از جسم پيامبر اكرم )ص( است)
در تأييد تفسير فوق، مىتوان به اين روايت امام صادق )ع( نيز اشاره كرد كه در تفسير آيهى فوق فرمودهاند: خلق خلقا و خلق روحا ثم أمر الملك فنفخ فيه و ليست بالتى نقضت من الله شيئا، هى من قدرته تبارك و تعالى« ( تفسير عياشى، ج 2، ص 241: خداوند خلقى [مساوى جسمى) را آفريد و روحى را آفريد و سپس به فرشتهى خاصى دستور داد و آن فرشته اين روح را در آن جسم وارد كرد و چنين نبود كه با دميدن اين روح، چيزى از خدا كم شود؛ بلكه آن از قدرت خداوند تبارك و تعالى بود)