پرسش :
مقصود از كرسى در آياتى همچون آية الكرسى )وسع كرسيه السموات و الأرض( چيست؟
پاسخ :
علامه طباطبايى )ره( در اين باره مىفرمايد:
»كلمه كرسى از مادهى »ك، ر، س«، به معناى به هم وصل كردن اجزاى ساختمان است و اگر »تخت« را كرسى مىخوانند، به اين جهت است كه نجار اجزاى آن را به هم مىچسباند) در بسيارى از مواقع، اين كلمه را كنايه از ملك و سلطنت مىگيرند و مىگويند: »فلانى از كرسى نشينان است!«؛ يعنى: منطقه نفوذى و قدرت وسيعى دارد) با توجه به جملات قبل از عبارت »وسع كرسيه)))«، يعنى عبارات: له ما فى السموات و ما فى الأرض، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشىء من علمه الا بما شاء« ( بقره 255/2: آنچه در آسمانها و در زمين است، از آن اوست) كيست كه در نزد او، جز به اذن او، به شفاعت برخيزد؛ گذشته و آيندهى ايشان را مىداند و به چيزى از او، علم و احاطه و آگاهى نيابند؛ مگر آنچه خود بخواهد) كرسى او آسمانها و زمين را فراگرفته است) معلوم مىشود كه مراد از وسعت كرسى، احاطهى مقام سلطنت الهى است؛ لذا معناى كرسى عبارت است از آن مقام ربوبى كه آسمانها و زمين، از اين حيث كه تحت مالكيت و تدبير و علم آن هستند، قائم به آن مىباشند؛ پس كرسى، مرتبهاى از مراتب علم است و مقصود از »وسعت آن« اين است كه همهى امورى را كه در آسمانها و زمين است، در بر دارد) مؤيد اين معنا از كرسى، رواياتى است كه از معصومين )ع( آمده است) مثلا در روايتى از امام صادق )ع( دربارهى معناى كرسى مىپرسند و او مىفرمايد: همان علم خداست) ( معانى الأخبار، ص 30) يا در روايت ديگرى آمده است: »السماوات و الأرض و ما بينهما فى الكرسى، و العرش هو العلم الذى لا يقدر احد قدره)« ( همان، ص 29: آسمانها و زمين و آنچه بين اين دو است، در كرسى است، و عرش علمى است كه هيچ كس به قدر و اندازهى آن پى نمىبردعلامه طباطبايى )ره( سپس با استفاده از اين روايات و رواياتى ديگر نتيجه مىگيرد كه) در عالم وجود، مرتبهاى از علم وجود دارد كه نامحدود است؛ يعنى ما فوق عالم [مادى) ما، عالم ديگرى هست كه موجوداتشان نامحدودند؛ يعنى وجودشان حدود جسمانى اين عالم را ندارد و تعيناتى كه براى وجود ما هست، براى آنها نيست) اين موجودات، در عين اين كه نامحدودند، براى خداى سبحان معلوم هستند و خدا به آنها علم دارد؛ يعنى وجودشان عين علم است؛ همچنان كه موجودات محدود نيز در مرتبهى وجودىشان معلوم خدايند، يعنى خود وجودشان عين علم خدا به آنهاست؛ و به اين نوع علم، علم فعلى گويند) پس يك مرحله، مرحلهى علم نامحدود است كه عين احاطه به وجودات نامحدود است و به اين مرتبه، عرش گفته شده و يك مرتبه ديگر، مرتبهى علم به وجودات محدود است كه به اين مرتبه، كرسى گفته مىشود)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 20، صص 512 - 521) با توجه به نقاط ضعفى كه در ترجمهى الميزان در اين بخش وجود داشت، مطلب را بر اساس متن عربى الميزان )ج 2، صص 335 - 334)توضيح داديم)
از جمله رواياتى كه اين نظر علامه طباطبايى )ره( را تأييد مىكند، روايتى است كه خود ايشان از توحيد صدوق نقل مىكند كه كسى در مورد عرش و كرسى از امام صادق )ع( سؤال مىكند) ايشان پاسخ مفصلى داده و در ضمن آن فرموده است: »انهما بابان من اكبر ابواب الغيوب، و هما جميعا غيبان، و هما فى الغيب مقرونان، لأن الكرسى هو الباب الظاهر من الغيب الذى منه مطلع البدع و منه الأشياء كلها، و العرش هو الباب الباطن الذى يوجد فيه علم الكيف و الكون و القدر و الحد و الأين و المشية و صفة الاراده، و علم الألفاظ و الحركات و الترك، و علم العود و البدء، فهما فى العلم بابان مقرونان، لان ملك العرش سوى ملك الكرسى، و علمه أغيب من علم الكرسى، فمن ذلك قال »رب العرش العظيم«، أى صفته أعظم من صفة الكرسى و هما فى ذلك مقرونان« ( توحيد صدوق، صص 321 - 322: عرش و كرسى، دو باب از بزرگترين ابواب غيب هستند و هر دوى آنها دو امر غيبى هستند و در غيب، قرين يكديگرند؛ زيرا كرسى باب ظاهر غيب است كه از آن آفرينش [عالم مادى) آغاز مىشود و همه چيز از آن جاست) عرش، باب باطن غيب است كه علم كيف و وجود و قدر و حد و مشيت و چگونگى اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم بازگشت [اشيا به سوى خدا) و آغاز [آفرينش آنها)، در آن مىباشد) عرش و كرسى دو باب نزديك به هم، اما متمايز در علم هستند؛ زيرا ملك عرش غير از ملك كرسى است و علم اولى نهانتر از علم دومى است و براى همين است كه در قرآن آمده است: »پروردگار عرش عظيم«؛ يعنى وصف عرش، عظيمتر از وصف كرسى است و اين دو در اين مطلب، نزديك به همديگرند) ؛ كه علامه طباطبايى )ره( مىفرمايد: از اين كه فرمود: »كرسى، باب ظاهر از غيب است!« به خاطر اين است كه مرتبهى علم به اشياى محدود و جسمانى براى ما ظاهرتر از مرتبهى علم به اشياى نامحدود است)
علامه طباطبايى )ره( در اين باره مىفرمايد:
»كلمه كرسى از مادهى »ك، ر، س«، به معناى به هم وصل كردن اجزاى ساختمان است و اگر »تخت« را كرسى مىخوانند، به اين جهت است كه نجار اجزاى آن را به هم مىچسباند) در بسيارى از مواقع، اين كلمه را كنايه از ملك و سلطنت مىگيرند و مىگويند: »فلانى از كرسى نشينان است!«؛ يعنى: منطقه نفوذى و قدرت وسيعى دارد) با توجه به جملات قبل از عبارت »وسع كرسيه)))«، يعنى عبارات: له ما فى السموات و ما فى الأرض، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشىء من علمه الا بما شاء« ( بقره 255/2: آنچه در آسمانها و در زمين است، از آن اوست) كيست كه در نزد او، جز به اذن او، به شفاعت برخيزد؛ گذشته و آيندهى ايشان را مىداند و به چيزى از او، علم و احاطه و آگاهى نيابند؛ مگر آنچه خود بخواهد) كرسى او آسمانها و زمين را فراگرفته است) معلوم مىشود كه مراد از وسعت كرسى، احاطهى مقام سلطنت الهى است؛ لذا معناى كرسى عبارت است از آن مقام ربوبى كه آسمانها و زمين، از اين حيث كه تحت مالكيت و تدبير و علم آن هستند، قائم به آن مىباشند؛ پس كرسى، مرتبهاى از مراتب علم است و مقصود از »وسعت آن« اين است كه همهى امورى را كه در آسمانها و زمين است، در بر دارد) مؤيد اين معنا از كرسى، رواياتى است كه از معصومين )ع( آمده است) مثلا در روايتى از امام صادق )ع( دربارهى معناى كرسى مىپرسند و او مىفرمايد: همان علم خداست) ( معانى الأخبار، ص 30) يا در روايت ديگرى آمده است: »السماوات و الأرض و ما بينهما فى الكرسى، و العرش هو العلم الذى لا يقدر احد قدره)« ( همان، ص 29: آسمانها و زمين و آنچه بين اين دو است، در كرسى است، و عرش علمى است كه هيچ كس به قدر و اندازهى آن پى نمىبردعلامه طباطبايى )ره( سپس با استفاده از اين روايات و رواياتى ديگر نتيجه مىگيرد كه) در عالم وجود، مرتبهاى از علم وجود دارد كه نامحدود است؛ يعنى ما فوق عالم [مادى) ما، عالم ديگرى هست كه موجوداتشان نامحدودند؛ يعنى وجودشان حدود جسمانى اين عالم را ندارد و تعيناتى كه براى وجود ما هست، براى آنها نيست) اين موجودات، در عين اين كه نامحدودند، براى خداى سبحان معلوم هستند و خدا به آنها علم دارد؛ يعنى وجودشان عين علم است؛ همچنان كه موجودات محدود نيز در مرتبهى وجودىشان معلوم خدايند، يعنى خود وجودشان عين علم خدا به آنهاست؛ و به اين نوع علم، علم فعلى گويند) پس يك مرحله، مرحلهى علم نامحدود است كه عين احاطه به وجودات نامحدود است و به اين مرتبه، عرش گفته شده و يك مرتبه ديگر، مرتبهى علم به وجودات محدود است كه به اين مرتبه، كرسى گفته مىشود)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 20، صص 512 - 521) با توجه به نقاط ضعفى كه در ترجمهى الميزان در اين بخش وجود داشت، مطلب را بر اساس متن عربى الميزان )ج 2، صص 335 - 334)توضيح داديم)
از جمله رواياتى كه اين نظر علامه طباطبايى )ره( را تأييد مىكند، روايتى است كه خود ايشان از توحيد صدوق نقل مىكند كه كسى در مورد عرش و كرسى از امام صادق )ع( سؤال مىكند) ايشان پاسخ مفصلى داده و در ضمن آن فرموده است: »انهما بابان من اكبر ابواب الغيوب، و هما جميعا غيبان، و هما فى الغيب مقرونان، لأن الكرسى هو الباب الظاهر من الغيب الذى منه مطلع البدع و منه الأشياء كلها، و العرش هو الباب الباطن الذى يوجد فيه علم الكيف و الكون و القدر و الحد و الأين و المشية و صفة الاراده، و علم الألفاظ و الحركات و الترك، و علم العود و البدء، فهما فى العلم بابان مقرونان، لان ملك العرش سوى ملك الكرسى، و علمه أغيب من علم الكرسى، فمن ذلك قال »رب العرش العظيم«، أى صفته أعظم من صفة الكرسى و هما فى ذلك مقرونان« ( توحيد صدوق، صص 321 - 322: عرش و كرسى، دو باب از بزرگترين ابواب غيب هستند و هر دوى آنها دو امر غيبى هستند و در غيب، قرين يكديگرند؛ زيرا كرسى باب ظاهر غيب است كه از آن آفرينش [عالم مادى) آغاز مىشود و همه چيز از آن جاست) عرش، باب باطن غيب است كه علم كيف و وجود و قدر و حد و مشيت و چگونگى اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم بازگشت [اشيا به سوى خدا) و آغاز [آفرينش آنها)، در آن مىباشد) عرش و كرسى دو باب نزديك به هم، اما متمايز در علم هستند؛ زيرا ملك عرش غير از ملك كرسى است و علم اولى نهانتر از علم دومى است و براى همين است كه در قرآن آمده است: »پروردگار عرش عظيم«؛ يعنى وصف عرش، عظيمتر از وصف كرسى است و اين دو در اين مطلب، نزديك به همديگرند) ؛ كه علامه طباطبايى )ره( مىفرمايد: از اين كه فرمود: »كرسى، باب ظاهر از غيب است!« به خاطر اين است كه مرتبهى علم به اشياى محدود و جسمانى براى ما ظاهرتر از مرتبهى علم به اشياى نامحدود است)