0
مسیر جاری :
عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل سعدی شیرازی

عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل

عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل شاعر : سعدي نقطه‌ي سر عاقبت بيرون شد از پرگار دل عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل شهوت آتشگاه جانست و هوا زنار دل گر مسلماني رفيقا...
برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ سعدی شیرازی

برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ

برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ شاعر : سعدي چون دست مي‌دهد نفسي موجب فراغ برخيز تا تفرج بستان کنيم و باغ وين باد مختلف بکشد روزي اين چراغ کاين سيل متفق بکند روزي اين درخت...
اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش سعدی شیرازی

اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش

اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش شاعر : سعدي با شير پنجه کردي و ديدي سزاي خويش اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش با نفس خود کند به مراد و هواي خويش دشمن به دشمن آن نپسندد...
صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش سعدی شیرازی

صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش

صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش شاعر : سعدي گوي خيري که تواني ببر از ميدانش صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش حاصل آنست که دايم نبود دورانش چيست دوران رياست که فلک با همه قدر ...
هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش سعدی شیرازی

هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش

هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش شاعر : سعدي تکيه بر هستي مکن در نيستي مردانه باش هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش رو چو صورت محو کردي با ملک همخانه باش...
گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش سعدی شیرازی

گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش

گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش شاعر : سعدي باز عالي همتم، زاغ آشياني گو مباش گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش سگ نيم بر خوانچه‌ي رزق استخواني گو مباش بز نيم در آخور...
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش سعدی شیرازی

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش شاعر : سعدي اگر خداي پرستي هواپرست مباش گناه کردن پنهان به از عبادت فاش که دوستان خدا ممکن‌اند در او باش به عين عجب و تکبر نگه به خلق...
ره به خرابات برد، عابد پرهيزگار سعدی شیرازی

ره به خرابات برد، عابد پرهيزگار

ره به خرابات برد، عابد پرهيزگار شاعر : سعدي سفره‌ي يکروزه کرد، نقد همه روزگار ره به خرابات برد، عابد پرهيزگار شيشه‌ي پنهان بيار، تا بخوريم آشکار ترسمت اي نيکنام، پاي...
تا بدين غايت که رفت از من نيامد هيچ کار سعدی شیرازی

تا بدين غايت که رفت از من نيامد هيچ کار

تا بدين غايت که رفت از من نيامد هيچ کار شاعر : سعدي راستي بايد به بازي صرف کردم روزگار تا بدين غايت که رفت از من نيامد هيچ کار نيست الا آنکه بخشايش کند پروردگار هيچ دست...
تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي سعدی شیرازی

تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي

تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي شاعر : سعدي رختش همه در آب خرابات برآريد تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي گرد از من و سجاده‌ي طامات برآريد از صومعه رختم به خرابات برآريد...