0
مسیر جاری :
بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم سعدی شیرازی

بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم

بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم شاعر : سعدي که مي‌رود ز غمت بر زبان پريشانم بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم بيا ببين که ز غم بر چه سان پريشانم تو فارغ از من و من در غم...
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست سعدی شیرازی

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست شاعر : سعدي چه کند کژدم هجران تو چندين نيشم دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پيشم همچو دف مي‌خورم از دست...
من اين نامه که اکنون مي‌نويسم سعدی شیرازی

من اين نامه که اکنون مي‌نويسم

من اين نامه که اکنون مي‌نويسم شاعر : سعدي به آب چشم پر خون مي‌نويسم من اين نامه که اکنون مي‌نويسم نه آن سوزست کاکنون مي‌نويسم ازين در بر نوشتم نامه ليکن به ليلي حال...
من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم سعدی شیرازی

من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم

من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم شاعر : سعدي تو را چون بنده‌اي گشتم به فرمانت کمر بندم من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم خوشا و خرما آن دل که باشد صيد دلبندم...
چه درد دلست اينچه من درفتادم سعدی شیرازی

چه درد دلست اينچه من درفتادم

چه درد دلست اينچه من درفتادم شاعر : سعدي که در دام مهر تو دلبر فتادم؟ چه درد دلست اينچه من درفتادم به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟ چه بد کرده بودم که ناگه ازينسان نبود...
اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز سعدی شیرازی

اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز

اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز شاعر : سعدي به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز اگر چه دل به کسي داد، جان ماست هنوز نشان مهر وي اندر دلم چراست هنوز؟ ندانم از پي چندين...
ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار سعدی شیرازی

ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار

ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار شاعر : سعدي قرار دل ز سر زلف بي‌قرار بيار ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار پيامي از آن مهروي گلعذار بيار سلامي از من مسکين بدان صنوبر بر ...
باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار سعدی شیرازی

باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار

باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار شاعر : سعدي باز به گردون رسيد، ناله‌ي هر مرغ‌زار باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار سرو شد افراخته، کار چمن...
خسرو من چون به بارگاه برآيد سعدی شیرازی

خسرو من چون به بارگاه برآيد

خسرو من چون به بارگاه برآيد شاعر : سعدي نعره و فرياد از سپاه برآيد خسرو من چون به بارگاه برآيد مرد توانگر ز مال و جاه برآيد عاشق صادق ز خان و مان بگريزد يوسف مصري...
ياد دارم که روزگاري بود سعدی شیرازی

ياد دارم که روزگاري بود

ياد دارم که روزگاري بود شاعر : سعدي که مرا پيش غمگساري بود ياد دارم که روزگاري بود هر زمانيم کار و باري بود با لب يار و در بر دلدار گل وصل مرا نه خاري بود جام عيش...