0
مسیر جاری :
ز چشم سوکوار اشکي چو باران اوحدی مراغه ای

ز چشم سوکوار اشکي چو باران

ز چشم سوکوار اشکي چو باران شاعر : اوحدي مراغه اي همي بارند مسکين سوکواران ز چشم سوکوار اشکي چو باران همي گفت اين سخن با گريه و سوز شب تاريک او بيدار تا روز ...
طبيبي با يکي از دردمندان اوحدی مراغه ای

طبيبي با يکي از دردمندان

طبيبي با يکي از دردمندان شاعر : اوحدي مراغه اي بگفت آن شب که بودش درد دندان طبيبي با يکي از دردمندان بکن ور خود بود شيرين چو جانت که: دندان چون به درد آرد دهانت ازو...
براي او چه باشي اشک ريزان؟ اوحدی مراغه ای

براي او چه باشي اشک ريزان؟

براي او چه باشي اشک ريزان؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که باشد دايم از مهرت گريزان براي او چه باشي اشک ريزان؟ چو با او بر نمي‌آيي، رها کن اگر يارت جفا جويد وفا کن ...
به زودي قاصدي اين نامه چون باد اوحدی مراغه ای

به زودي قاصدي اين نامه چون باد

به زودي قاصدي اين نامه چون باد شاعر : اوحدي مراغه اي بياورد و بدان آشفته دل داد به زودي قاصدي اين نامه چون باد به زاري با دل خود گفت: کاي دل چو عاشق ديد کار خويش مشکل...
نخواهي گشت با وصلم هم آواز اوحدی مراغه ای

نخواهي گشت با وصلم هم آواز

نخواهي گشت با وصلم هم آواز شاعر : اوحدي مراغه اي کناري گير و با هجران همي ساز نخواهي گشت با وصلم هم آواز تو خواهي گريه ميکن، خواه زاري نخواهم در تو پيوستن بياري ...
همان سنگين دل نامهربانم اوحدی مراغه ای

همان سنگين دل نامهربانم

همان سنگين دل نامهربانم شاعر : اوحدي مراغه اي که در شوخي به عالم داستانم همان سنگين دل نامهربانم لبم احوال او گويد که دانم دل من مهر او جويد که خواهم و گر خواهم که...
اگر صد چون توميرد غم ندارم اوحدی مراغه ای

اگر صد چون توميرد غم ندارم

اگر صد چون توميرد غم ندارم شاعر : اوحدي مراغه اي که سر گردان و عاشق کم ندارم اگر صد چون توميرد غم ندارم به آه سرد گرمش چون توان کرد؟ دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟ ...
سمن بر تند شد از گفتن او اوحدی مراغه ای

سمن بر تند شد از گفتن او

سمن بر تند شد از گفتن او شاعر : اوحدي مراغه اي بجوشيد از غضب خون در تن او سمن بر تند شد از گفتن او جوابي پر عتاب و عشوه و ناز نوشت اين نامه‌ي دلسوز را باز ...
کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ اوحدی مراغه ای

کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ

کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ شاعر : اوحدي مراغه اي رها کن دست، گفتش با دل تنگ: کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ که شيرين را درين تلخي توان يافت ز سنگ بيستون سر چون توان تافت؟...
چرا بر زورمندي تند گردي؟ اوحدی مراغه ای

چرا بر زورمندي تند گردي؟

چرا بر زورمندي تند گردي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که گر تندي نمايد کند گردي چرا بر زورمندي تند گردي؟ اگر مجنوني از ليلي چه رنجي؟ چو سنگ از آب هر سيلي چه رنجي؟ ...