0
مسیر جاری :
خيانتگر خيانت کرد و ما دل در خدا بسته اوحدی مراغه ای

خيانتگر خيانت کرد و ما دل در خدا بسته

خيانتگر خيانت کرد و ما دل در خدا بسته شاعر : اوحدي مراغه اي سر و پاي خصومت را به زنجير وفا بسته خيانتگر خيانت کرد و ما دل در خدا بسته طناب اين دل وحشي به ميخ شکر وابسته...
لاف عشقت ميزنند آشفته حالان جهان اوحدی مراغه ای

لاف عشقت ميزنند آشفته حالان جهان

لاف عشقت ميزنند آشفته حالان جهان شاعر : اوحدي مراغه اي اوحدي ميرست و در عشقت سپاه آراسته لاف عشقت ميزنند آشفته حالان جهان نالها دارم بدين جرم و گناه آراسته ديدن خوبان...
اي جان من ز هجر تو در تن بسوخته اوحدی مراغه ای

اي جان من ز هجر تو در تن بسوخته

اي جان من ز هجر تو در تن بسوخته شاعر : اوحدي مراغه اي صد دل ز مهر روي تو بر من بسوخته اي جان من ز هجر تو در تن بسوخته بر حال من نسوخته و آهن بسوخته سنگين دل تو در همه...
آن تير بالا را ببين: ز ابرو کمانها ساخته اوحدی مراغه ای

آن تير بالا را ببين: ز ابرو کمانها ساخته

آن تير بالا را ببين: ز ابرو کمانها ساخته شاعر : اوحدي مراغه اي از تير چشم مست خود آهنگ جانها ساخته آن تير بالا را ببين: ز ابرو کمانها ساخته در حلقهاي زلف او، دل خان و مانها...
چون همه ملک وجود خانه‌ي شاهست و شاه اوحدی مراغه ای

چون همه ملک وجود خانه‌ي شاهست و شاه

چون همه ملک وجود خانه‌ي شاهست و شاه شاعر : اوحدي مراغه اي راه چه جويي به غير؟ بيش چه پويي به راه؟ چون همه ملک وجود خانه‌ي شاهست و شاه اي که نديدي رخش، در دل خود کن نگاه...
اي ز چين و حلقه‌ي زلف سياه اوحدی مراغه ای

اي ز چين و حلقه‌ي زلف سياه

اي ز چين و حلقه‌ي زلف سياه شاعر : اوحدي مراغه اي بسته شادروان خوبي گرد ماه اي ز چين و حلقه‌ي زلف سياه در زنخدان تو صد يوسف به چاه در سر زلف تو صد ليلي اسير آفتاب آنجا...
دل سراي خاص شد، از مجلس عامش مگو اوحدی مراغه ای

دل سراي خاص شد، از مجلس عامش مگو

دل سراي خاص شد، از مجلس عامش مگو شاعر : اوحدي مراغه اي جان چو بر جانان رسيد، از پيک و پيغامش مگو دل سراي خاص شد، از مجلس عامش مگو باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو ...
گر دهد يارت امان ايمن مشو اوحدی مراغه ای

گر دهد يارت امان ايمن مشو

گر دهد يارت امان ايمن مشو شاعر : اوحدي مراغه اي ور ببخشايد، به جان ايمن مشو گر دهد يارت امان ايمن مشو جمله مکرست، آن زمان ايمن مشو آن زمان کت گويد: اي من جمله تو باز...
عمر که بي‌او گذشت، ذوق نديديم ازو اوحدی مراغه ای

عمر که بي‌او گذشت، ذوق نديديم ازو

عمر که بي‌او گذشت، ذوق نديديم ازو شاعر : اوحدي مراغه اي دل بر شادي نخورد، تا ببريديم ازو عمر که بي‌او گذشت، ذوق نديديم ازو ليک به هنگام کار ميوه نچيديم ازو دست تمناي...
اي دل مکن، بهر ستمي اين نفير ازو اوحدی مراغه ای

اي دل مکن، بهر ستمي اين نفير ازو

اي دل مکن، بهر ستمي اين نفير ازو شاعر : اوحدي مراغه اي چون جانت اوست، تن زن و دل برمگير ازو اي دل مکن، بهر ستمي اين نفير ازو سر پيش‌دار و روي مگردان به تير ازو آن دوست...