0
مسیر جاری :
به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو اوحدی مراغه ای

به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو

به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو شاعر : اوحدي مراغه اي اگر بر نام من تيري بيندازد کمان تو به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو نمي‌گويم سخن بي‌زر، که مي‌دانم زبان...
به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو اوحدی مراغه ای

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو شاعر : اوحدي مراغه اي که نام من نفرمايي فراموش از زبان تو به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو که سود تست سود من، زيان من...
اي ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو اوحدی مراغه ای

اي ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو

اي ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو شاعر : اوحدي مراغه اي مگذار تن مارا لاغر چو ميان تو اي ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو و آن روي چو گل خندان بر سرو روان تو چون سرو...
اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو اوحدی مراغه ای

اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو

اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو شاعر : اوحدي مراغه اي عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو بوي شکن طره‌ي‌عنبر شکن تو پاي نفس اندر جگر نافه شکسته ...
اي خرمن گل خوشه‌چين پيش تن و اندام تو اوحدی مراغه ای

اي خرمن گل خوشه‌چين پيش تن و اندام تو

اي خرمن گل خوشه‌چين پيش تن و اندام تو شاعر : اوحدي مراغه اي بلبل نخواند، وصف گل تا من نگويم نام تو اي خرمن گل خوشه‌چين پيش تن و اندام تو ماهي ز طاق آسمان،ماهي ز طرف بام...
ترا گزيد دل من،مرا گزيد غم تو اوحدی مراغه ای

ترا گزيد دل من،مرا گزيد غم تو

ترا گزيد دل من،مرا گزيد غم تو شاعر : اوحدي مراغه اي به حال من نظري کن، که مردم از ستم تو ترا گزيد دل من،مرا گزيد غم تو که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو متاب روي...
اي نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو اوحدی مراغه ای

اي نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو

اي نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو شاعر : اوحدي مراغه اي سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو اي نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو در شهر غمگسار نباشد بي‌نگ تو در دهر سوکوار نباشد به...
اي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش تو اوحدی مراغه ای

اي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش تو

اي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش تو شاعر : اوحدي مراغه اي بس مي‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو اي آنکه، نيست جز بر يار انتعاش تو دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو زرقي همي فروشي و شهري...
گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر مي‌شد ز تو اوحدی مراغه ای

گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر مي‌شد ز تو

گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر مي‌شد ز تو شاعر : اوحدي مراغه اي بي صبرم، ارنه کار من نوعي دگر مي‌شد ز تو گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر مي‌شد ز تو روي زمين پر زهره و...
تو سروي ، بر نشايد چيدن از تو اوحدی مراغه ای

تو سروي ، بر نشايد چيدن از تو

تو سروي ، بر نشايد چيدن از تو شاعر : اوحدي مراغه اي تو ماهي، مهر نتوان ديدن از تو تو سروي ، بر نشايد چيدن از تو ميان خاک و خون غلتيدن از تو؟ من آشفته دل را تا کي آخر...