گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر ميشد ز تو شاعر : اوحدي مراغه اي بي صبرم، ارنه کار من نوعي دگر ميشد ز تو گر صبر و زر بودي مرا، کارم چو زر ميشد ز تو روي زمين پر زهره و شمس و قمر ميشد ز تو زان روي همچون مشتري گر پرده برميداشتي روزي من دلخسته را آخر خبر ميشد ز تو پس بينشان افتادهاي، ورنه پس از چندين طلب هم سينه پر ميشد ز غم، هم ديده تر ميشد ز تو؟ بر ياد داري: کز غمت شبها به تنهايي مرا دل خستهاي، کش سالها خون در جگر ميشد ز تو زان جام...