0
مسیر جاری :
از تو مرا تا به کي بي‌سر و سامان شدن؟ اوحدی مراغه ای

از تو مرا تا به کي بي‌سر و سامان شدن؟

از تو مرا تا به کي بي‌سر و سامان شدن؟ شاعر : اوحدي مراغه اي در طلب وصل تو زار و پريشان شدن؟ از تو مرا تا به کي بي‌سر و سامان شدن؟ واقعه‌اي مشکلست: ديدن و نادان شدن هر...
مشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدن اوحدی مراغه ای

مشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدن

مشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدن شاعر : اوحدي مراغه اي يا خود به جور از پيش تو جايي دگر دانم شدن مشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدن شب نيک تاريکست با نور...
بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن اوحدی مراغه ای

بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن

بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن شاعر : اوحدي مراغه اي آب اين جا تيره شد، جاي دگر بايد شدن بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن گر به پهلو گشت بايد ور به سر بايد شدن...
تا نداني ز جسم و جان مردن اوحدی مراغه ای

تا نداني ز جسم و جان مردن

تا نداني ز جسم و جان مردن شاعر : اوحدي مراغه اي پيش آن رخ کجا توان مردن؟ تا نداني ز جسم و جان مردن وآنگه از عشق او نهان مردن عاشقي چيست؟ زنده بودن فاش در جهان بايد...
از تو ميسر نشد کنار گرفتن اوحدی مراغه ای

از تو ميسر نشد کنار گرفتن

از تو ميسر نشد کنار گرفتن شاعر : اوحدي مراغه اي پيش تو داند دلم قرار گرفتن از تو ميسر نشد کنار گرفتن حلقه‌ي آن زلف تابدار گرفتن کعبه‌ي من کوي تست و حج دل من از تو...
شيرين‌تر از دلدار من دلدار نتوان يافتن اوحدی مراغه ای

شيرين‌تر از دلدار من دلدار نتوان يافتن

شيرين‌تر از دلدار من دلدار نتوان يافتن شاعر : اوحدي مراغه اي مسکين‌تر از من عاشقي غم‌خوار نتوان يافتن شيرين‌تر از دلدار من دلدار نتوان يافتن در شهر چون او دلبري عيار نتوان...
چو دل نمي‌دهد از کوي دوست برگشتن اوحدی مراغه ای

چو دل نمي‌دهد از کوي دوست برگشتن

چو دل نمي‌دهد از کوي دوست برگشتن شاعر : اوحدي مراغه اي ضرورتست در آن آستان به سر گشتن چو دل نمي‌دهد از کوي دوست برگشتن چو سايه عار ندارم ز دربدر گشتن من از براي چنان...
سهل باشد روزه از ناني و آبي داشتن اوحدی مراغه ای

سهل باشد روزه از ناني و آبي داشتن

سهل باشد روزه از ناني و آبي داشتن شاعر : اوحدي مراغه اي روزه از روي چنان باشد عذابي داشتن سهل باشد روزه از ناني و آبي داشتن هم به مي بايد حريفان را شرابي داشتن سوختم...
امشب ز هجر يار بخواهم گريستن اوحدی مراغه ای

امشب ز هجر يار بخواهم گريستن

امشب ز هجر يار بخواهم گريستن شاعر : اوحدي مراغه اي زارم ز عشق و زار بخواهم گريستن امشب ز هجر يار بخواهم گريستن هر شب هزار بار بخواهم گريستن ناليده‌ام هزار شب از هجر و...
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن اوحدی مراغه ای

ترا رسد گره مشک بر قمر بستن

ترا رسد گره مشک بر قمر بستن شاعر : اوحدي مراغه اي به گاه شيوه‌گري لعل بر شکر بستن ترا رسد گره مشک بر قمر بستن بيا، که حلقه بکوبيم ازين کمر بستن کمر به کشتن ما گر ببسته‌اي...