0
مسیر جاری :
آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم اوحدی مراغه ای

آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم

آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم شاعر : اوحدي مراغه اي مستور چرايي؟ چو نه مستورپرستيم آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم ما صبر نداريم که از دور پرستيم غيري اگر آن روي...
بنده‌ي عشقيم و سالهاست که هستيم اوحدی مراغه ای

بنده‌ي عشقيم و سالهاست که هستيم

بنده‌ي عشقيم و سالهاست که هستيم شاعر : اوحدي مراغه اي ورزش عشق تو کار ماست، که مستيم بنده‌ي عشقيم و سالهاست که هستيم چون که نشان تو يافتيم نشستيم بس بدويديم در به در...
باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم اوحدی مراغه ای

باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم

باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم شاعر : اوحدي مراغه اي عشق نوايي بزد، خرقه در انداختيم باز قلندر شديم، خانه بر انداختيم مهر که با زهره بود بر قمر انداختيم شعله که در...
ما نور چشم مادر اين خاک تيره‌ايم اوحدی مراغه ای

ما نور چشم مادر اين خاک تيره‌ايم

ما نور چشم مادر اين خاک تيره‌ايم شاعر : اوحدي مراغه اي آباي انجم فلکي را نبيره‌ايم ما نور چشم مادر اين خاک تيره‌ايم هر فيض را که تا ابد آمد پذيره‌ايم هر نقد را که از...
ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم اوحدی مراغه ای

ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم

ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم شاعر : اوحدي مراغه اي همچون دهان او دل خود تنگ ديده‌ايم ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديده‌ايم تا ساغر شراب و دف و چنگ ديده‌ايم بيرون شد اختيار...
چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ايم اوحدی مراغه ای

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ايم

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ايم شاعر : اوحدي مراغه اي در خون خود، که عاشق آن دست گشته‌ايم چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ايم کو را به آب ديده‌ي خونين سرشته‌ايم در خاک کوي خود...
تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته‌ايم اوحدی مراغه ای

تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته‌ايم

تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته‌ايم شاعر : اوحدي مراغه اي خانه‌ي عقل به يک بار برانداخته‌ايم تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته‌ايم گو: مينداز، که ما خود سپر انداخته‌ايم بر...
گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم اوحدی مراغه ای

گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم

گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم شاعر : اوحدي مراغه اي ور زانکه نگه داري، روزيت به کار آيم گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيم تا غره‌ي خود باشي، مشنو که به کار آيم ...
تا کي به در تو سوکوار آيم؟ اوحدی مراغه ای

تا کي به در تو سوکوار آيم؟

تا کي به در تو سوکوار آيم؟ شاعر : اوحدي مراغه اي در کوي تو مستمند و زار آيم؟ تا کي به در تو سوکوار آيم؟ غم نيست، که عاقبت به کار آيم گر کار مرا تو غم رسي روزي اول...
گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم اوحدی مراغه ای

گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم

گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم شاعر : اوحدي مراغه اي پيش جانان نبود حيف؟ که جاني بدهم گر ز من جان طلبد دوست، رواني بدهم زشت باشد که چنين‌ها به چناني بدهم غلطم، چيست...