آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم
آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم
شاعر : اوحدي مراغه اي
مستور چرايي؟ چو نه مستورپرستيم آن پرده برانداز، که ما نور پرستيم ما صبر نداريم که از دور پرستيم غيري اگر آن روي به دوري بپرستيد وانگاه بهشتي تو، که ما حور پرستيم خلق از هوس حور طلب گار بهشتند گر بهر تجلي بود، ار طور پرستيم ما را غرض از ديدن خوبان صفت تست ما نور تو بينيم و همان نور پرستيم روشن به چراغي شده هر خانه که بيني زنار فرو بسته چو زنبور پرستيم زان خرمگسان دور، که ما نوش لبت را ماييم که آن نرگس مخمور پرستيم کوته نظران روي به گلزار نهادند کين ماتم از آن نيست که ما سور پرستيم با هجر تو ممکن نشد انديشهي شادي در صدر نشين، تا بت مشهور پرستيم اصحاب ضلال از بت و از خشت چه بينند؟ ما نفس کشان کافر کافور پرستيم گر کفر بود کشتن نفسي، به حقيقت بيرون نتوان رفت، که رنجور پرستيم امروز که گشت اوحدي از هجر تو رنجور