چون ساعدت مساعد آنست رشتهايم
چون ساعدت مساعد آنست رشتهايم
شاعر : اوحدي مراغه اي
در خون خود، که عاشق آن دست گشتهايم چون ساعدت مساعد آنست رشتهايم کو را به آب ديدهي خونين سرشتهايم در خاک کوي خود دل ما را بجوي نيک خط به خون که روز فراقت نبشتهايم گرمان بخوان وصل نخواني شبي، بخوان تخم محبت تو، که در سينه کشتهايم بيخار محنتي نگذارد زمين دل طومار فکر اين دگران در نوشتهايم تا دفتر خيال تو در پيش چشم ماست فرقي نميکنند، که باريک رشتهايم ما را مبصران به نزاري ز موي تو کمتر ز بوسهاي نبود، گر فرشتهايم بگذاشتيم قصه، تمناي ما ز تو پنداشتند کز سر آن در گذشتهايم دل بستهايم، در سر زلف تو گر چه خلق اکنون ز اوحدي اثري هم نهشتهايم وقتي ز اوحدي اثري بود پيش ما از دودمان چه غم؟ که به آتش سرشتهايم با ما رقيب سرد تو گر گرمييي کند