0
مسیر جاری :
اي کس ما، چون شدي باز مطيع کسان؟ اوحدی مراغه ای

اي کس ما، چون شدي باز مطيع کسان؟

اي کس ما، چون شدي باز مطيع کسان؟ شاعر : اوحدي مراغه اي بي‌خبريم از لبت، هم خبري مي‌رسان اي کس ما، چون شدي باز مطيع کسان؟ ولوله‌ي اهل عشق، دبدبه‌ي حارسان نيست مجال گذر...
کيست آن مه؟ که مي‌رود نازان اوحدی مراغه ای

کيست آن مه؟ که مي‌رود نازان

کيست آن مه؟ که مي‌رود نازان شاعر : اوحدي مراغه اي عاشقان در پيش سراندازان کيست آن مه؟ که مي‌رود نازان دست هجرش به جان ما يازان پاي وصلش ز سوي ما کوتاه چنبر گردن سر...
به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران اوحدی مراغه ای

به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران

به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران شاعر : اوحدي مراغه اي چنين شيرين نباشد در سپاه خسرو توران به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران ولي پوشيده ميدارم...
مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟ اوحدی مراغه ای

مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟

مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟ شاعر : اوحدي مراغه اي ز دست اين دم چون برف و اشک چون باران مرا مپرس که: چون شرمسارم از ياران؟ بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران به خاک...
صد قصه نبشت اوحدي از دست غم او اوحدی مراغه ای

صد قصه نبشت اوحدي از دست غم او

صد قصه نبشت اوحدي از دست غم او شاعر : اوحدي مراغه اي وين غصه يکي بود که گفتم ز هزاران صد قصه نبشت اوحدي از دست غم او ما پاي به گل در شده زين اشک چو باران دلها بربودند...
دلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران اوحدی مراغه ای

دلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران

دلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران شاعر : اوحدي مراغه اي دگر با يادم آوردي قديمي صحبت ياران دلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران زهي!بوي وفاداري، زهي!خاک وفاداران...
ياران و دوستداران جمعند و جام گردان اوحدی مراغه ای

ياران و دوستداران جمعند و جام گردان

ياران و دوستداران جمعند و جام گردان شاعر : اوحدي مراغه اي مطرب هميشه گويا، ساقي مدام گردان ياران و دوستداران جمعند و جام گردان وين قوم را به لطفي از لب غلام گردان قومي...
نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان اوحدی مراغه ای

نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان

نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان شاعر : اوحدي مراغه اي دل ما را به آن بالا ز دست اين بلا بستان نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان از آنسر رنجه کن پايي، وزين...
چو آتشست به گرمي هواي تابستان اوحدی مراغه ای

چو آتشست به گرمي هواي تابستان

چو آتشست به گرمي هواي تابستان شاعر : اوحدي مراغه اي بده دو کاسه ازان آب لعل، يا بستان چو آتشست به گرمي هواي تابستان سه آتشند، که خواري کنند با مستان هواي عشق و هواي مي...
تخت شاهي دارد آن ترک ختن اوحدی مراغه ای

تخت شاهي دارد آن ترک ختن

تخت شاهي دارد آن ترک ختن شاعر : اوحدي مراغه اي کي کند رغبت به درويشي چو من؟ تخت شاهي دارد آن ترک ختن بعد ازين جانم نگنجد در بدن جان من چون پر شد از سوداي او گر چنين...