به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران
به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران
شاعر : اوحدي مراغه اي
چنين شيرين نباشد در سپاه خسرو توران به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران ولي پوشيده ميدارم نشان دردش از دوران دلم نزديک آن آمد که: از درد تو خون گردد ز مثل اين خرابيها چه غم دارند معموران؟ بخندي چون مرا بيني که: خون ميگريم از عشقت دريغ آمد مرا شمعي چنين در دست بينوران چو شاخ گل زر عنايي بهر دستي همي گردي ندانستي که: از گرمي بجوش آيند محروران؟ تو چندين شکر از تنگ دهان خود فرو ريزي که: امشب ساعتي بر هم نيامد چشم رنجوران طبيب خفتهي ما را همي بايد خبر کردن رقيبانت همي جوشند گرد من چو زنبوران ز نوش حقهي لعل تو چون شهدي طلب داردم تهي ميدارم از سوداي دلبندان و منظوران نظر بر منظر خوب تو تا کردم، دل خود را که عشقت پرده بر خواهد گرفت از کار مستوران مدار از اوحدي اميد دينداري و مستوري