نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان
نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان
شاعر : اوحدي مراغه اي
دل ما را به آن بالا ز دست اين بلا بستان نگارينا، به وصل خود دمي ما را ز ما بستان از آنسر رنجه کن پايي، وزين سر مزد پابستان ز هجران تو رنجوريم، اگر بيمار ميپرسي من از بهر تو پيراهن قبا کردم، قبابستان ز تشريف وصالم چون کله داري نميبخشي گر اين از دل همي گويي، تو اينک دل، بيا، بستان فرستادي که: دل به فرست، اگر کامت همي بايد دعايي بيغرض بشنو، سلامي بيريا بستان گر از روي غلط وقتي به راهم پيشباز افتي اگر بوسي دلي ارزد، ز من جان بيبها بستان دلم يک بوسه ميخواهد ز لعل شکرين تو تو از مرغ سحر در خواه و از باد صبا بستان ضرورت نامهاي امشب فرستادم به نزد تو زماني آستينت را ز روي دلربا بستان زمين آستانت را به لب چون بوسه بستانم ترا گر سخت مييد، برو، جرم از خدا بستان خدا کرد اوحدي را دل به عشق اندر ازل شيدا