0
مسیر جاری :
تير تدبير تو در کيش ندارم، چه کنم؟ اوحدی مراغه ای

تير تدبير تو در کيش ندارم، چه کنم؟

تير تدبير تو در کيش ندارم، چه کنم؟ شاعر : اوحدي مراغه اي سپر جور تو با خويش ندارم، چه کنم؟ تير تدبير تو در کيش ندارم، چه کنم؟ اي عزيزان، چو من اين کيش ندارم چه کنم؟ خلق...
فراق روي تو مي‌سوزدم جگر، چه کنم؟ اوحدی مراغه ای

فراق روي تو مي‌سوزدم جگر، چه کنم؟

فراق روي تو مي‌سوزدم جگر، چه کنم؟ شاعر : اوحدي مراغه اي ز کوي عافيت افتاده‌ام بدر، چه کنم؟ فراق روي تو مي‌سوزدم جگر، چه کنم؟ دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟ به دل...
نظر چو بر لب و دندان يار خويش کنم اوحدی مراغه ای

نظر چو بر لب و دندان يار خويش کنم

نظر چو بر لب و دندان يار خويش کنم شاعر : اوحدي مراغه اي طويله‌ي گهر اندر کنار خويش کنم نظر چو بر لب و دندان يار خويش کنم اگر نظر به تن خاکسار خويش کنم مرا ز خاک درش شرمسار...
شد زنده جان من به مي، زان ياد بسيارش کنم اوحدی مراغه ای

شد زنده جان من به مي، زان ياد بسيارش کنم

شد زنده جان من به مي، زان ياد بسيارش کنم شاعر : اوحدي مراغه اي انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم شد زنده جان من به مي، زان ياد بسيارش کنم هر کس که آيد سوي من، چون خود...
آمده‌ام که صف اين صفه‌ي بار بشکنم اوحدی مراغه ای

آمده‌ام که صف اين صفه‌ي بار بشکنم

آمده‌ام که صف اين صفه‌ي بار بشکنم شاعر : اوحدي مراغه اي صدرنشين صفه را رونق کار بشکنم آمده‌ام که صف اين صفه‌ي بار بشکنم صورت حور بشکنم، سوره‌ي نار بشکنم روي به سنت آورم،...
جاي آن دارد که: من بر ديدها جايت کنم اوحدی مراغه ای

جاي آن دارد که: من بر ديدها جايت کنم

جاي آن دارد که: من بر ديدها جايت کنم شاعر : اوحدي مراغه اي رايگان باشي اگر، جان در کف پايت کنم جاي آن دارد که: من بر ديدها جايت کنم چون حديث پسته‌ي تنگ شکر خايت کنم پسته...
بسيار بد کردي ولي نيکو سرانجامت کنم اوحدی مراغه ای

بسيار بد کردي ولي نيکو سرانجامت کنم

بسيار بد کردي ولي نيکو سرانجامت کنم شاعر : اوحدي مراغه اي گر زين شراب صرف من يک جرعه در جامت کنم بسيار بد کردي ولي نيکو سرانجامت کنم هر شام سازم صبح تو، تا دردي آشامت کنم...
به آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنم اوحدی مراغه ای

به آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنم

به آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنم شاعر : اوحدي مراغه اي گذر به کوچه‌ي آن ترک مي‌پرست کنم به آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنم به چاره ساختن آن دوست را به دست کنم به...
گر شبي چاره‌ي اين درد جدايي بکنم اوحدی مراغه ای

گر شبي چاره‌ي اين درد جدايي بکنم

گر شبي چاره‌ي اين درد جدايي بکنم شاعر : اوحدي مراغه اي از شب طره‌ي او روز نمايي بکنم گر شبي چاره‌ي اين درد جدايي بکنم تا سحر بر رخ او غاليه سايي بکنم ور به دست آورم از...
تو گلشن حسني و ما چون خار و خاشاک، اي صنم اوحدی مراغه ای

تو گلشن حسني و ما چون خار و خاشاک، اي صنم

تو گلشن حسني و ما چون خار و خاشاک، اي صنم شاعر : اوحدي مراغه اي از ما چرا رنجيده‌اي؟ حاشاک، حاشاک! اي صنم تو گلشن حسني و ما چون خار و خاشاک، اي صنم گفتار تلخ و لعل تو زهرست...