مسیر جاری :
طُغرا نویسـی سبکی در خوشنویسـی
خطوط فراموش شده خوشنویسی ایرانی و اسلامی
کاربردهای هوش مصنوعی در حمل و نقل و ترافیک
راههای کاربردی برای کاهش هزینه در بزرگ کردن فرزندان
چه ابزارهایی برای تشخیص تعارض منافع وجود دارد؟
تحلیل نمادین لباس در آیات قرآن
چگونه می توان در صورت مشاهده تعارض منافع، آن را گزارش کرد؟
عایق استخر نانو ثمین پلیمر راهحلی پایدار برای حفاظت از استخرها
چگونه با فرزندمان دوست باشیم؟ روشهای قطعی ایجاد رابطه صمیمانه
مسافرت به ترکیه؛ نکاتی که باید قبل از پرواز بدانید
نحوه خواندن نماز والدین
خلاصه ای از زندگی مولانا
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
شیطان و مرد خسیس
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم یك بابای خسیس و پولداری بود كه تو دهی زندگی میكرد و تمام عمرش، دور و بر منبر و موعظه پیداش نمیشد كه مبادا بهاش بگویند نیازی به فقیری بده یا از محتاجی دستگیری...
شاهزاده و آهو
روزی بود، روزگاری بود. زن و شوهری بودند كه دختر و پسری داشتند. روزی زنه زد و مریض شد. وقتی مریضیاش سخت شد، یك انگشتر داد به شوهرش و گفت: «اگر من مُردم، بعد از مرگم، این انگشتر به دست هر دختری میزان
شاهزاده ابراهیم و شاهزاده اسماعیل
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچ كی نبود. در زمانهای قدیم پادشاهی بود كه پسر نداشت. كم كم پادشاه پیر میشد و هنوز جانشینی نداشت. پادشاه خیلی غصه میخورد. چند سال بود كه حكیمها هرچه دوا و درمان میكردند...
دلارام و شاهزاده
در زمانهای قدیم پادشاهی بود و پسری داشت. گذشت و گذشت، تا پسره بزرگ شد و از پادشاه خواست كه كلید اتاقهای قصر شاهی را به او داد. پسر كلید را گرفت و به یك یك اتاقها سر زد و دید كه تمام اتاق ها پر از چیزهای...
گل چهره خانم
در زمانهای قدیم، تو یكی از شهرها مردی زندگی میكرد به اسم حاتم و این حاتم خانهای داشت كه چهل در برایش ساخته بود و هركس كه به این شهر پا میگذاشت، حتماً باید مهمان حاتم میشد. مهمان از یك در میرفت و...
كدو
یكی بود، یكی نبود. گاوچرانی بود و با زنش در ویرانهای پرت كه كسی دور و برش نبود، زندگی میكرد. دست بر قضا زد و زنش آبستن شد و بعد از نه ماه و نه روز خدا عوض بچه، كدویی به آنها داد. آنها هم كدو را گذاشتند...
خدیجه چاهی
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچ كی نبود. زنی بود به اسم خدیجه كه مردم اسمش را جمع و جورتر كرده بودند و بهاش میگفتند خجه. خدیجه خیلی خودخواه و پرحرف بود و مرتب غرغر میكرد و به شوهرش سركوفت میزد و...
خانم ناری
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم زنی بود كه بچهدار نمیشد. هر كاری میكرد، هیچ فایدهای نداشت. از قضا روزی یك دانه انار گوشهی اتاق پیدا كرد و دانهی انار را گذاشت دهانش. بعد از مدتی شكمش بالا...
خاركنی كه عشقش دختر پادشاه رو، دوباره زنده كرد
روزی بود، روزگاری بود. مرد خاركنی بود و روزی كه از بیابان برمیگشت بین راه دید دختری مثل پنجهی آفتاب از حمام بیرون آمد. تا چشمش به دختره افتاد، غش كرد. مردم گلاب و كاه گل جلو دماغش گرفتند تا به هوش آمد....
خاركنی كه دو تا دخترشو از خانه بیرون كرد
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم خاركنی بود و دو تا دختر داشت. روزی كه تو بیابان خار میكند، دو خاركن دیگر رفتند طرف این بابا و گفتند كه ما را یك وعده غذا مهمان كن. خاركن شب به خانه رفت و به زنش...