0
مسیر جاری :
خب درد داره امّا! یاد یاران

خب درد داره امّا!

«خب درد داره امّا!» داستانی است از محسن صالحی حاجی‌آبادی که یکی از خاطرات رزمندگان دوران جنگ تحمیلی را بازگو می کند.
عملیات ناممکن! یاد یاران

عملیات ناممکن!

داستان «عملیات ناممکن!» از احمد عربلو به یکی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در مورد عملیات مین‌گذاری است می پردازد.
حاجی! من موجی‌ام؟ یاد یاران

حاجی! من موجی‌ام؟

- «یاحسین! یاعلی! یاابوالفضل! حاجی را کشتند! حاجی کجایی؟» - «حاجی! چرا کشته شدی؟ ای خدا حاجی را کشتند!» این کلمات را پشت سر هم، صادقی می‌گفت.
عجب قصه‌ای شد یاد یاران

عجب قصه‌ای شد

-«آهای جغله‌ها! بیایید براتون یه قصه بگم. یکی دیگه از اون قصه‌های شنیدنی، پاشید بیاید این‌جا... بیاید پای یه قصه­ ی دروغ دیگه. می‌خوام یه قصه‌ای براتون بگم که تو تاریخ ماندگار بشه!»
رزمنده شیرمرد! یاد یاران

رزمنده شیرمرد!

فرمانده ­ی عراقی به ­قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجه‌دار دیگر، سرگرم گفت‌وگو بودند؛ بلندبلند حرف می‌زدند و وحشیانه می‌خندیدند. با دقّت به چهره‌های­شان نگاه می‌کردم.
پیرمرد خوب شهر ما یاد یاران

پیرمرد خوب شهر ما

پیرمرد انگار نه انگار که جنگی بود و شهر زیر بمباران هواپیماهای دشمن بود. خیلی‌ها خرمشهر را تخلیه کرده بودند. توی کوچه فقط او مانده بود که مثل همیشه هر روز صبح می‌آمد جلوی در و روی سکّوی سنگی کنار در خانه‌اش...
آقا ما بی­ گناهیم! آموزه های نورانی

آقا ما بی­ گناهیم!

قرار شد از طرف مدرسه برای روزهای آخر سال، به اردوی راهیان نور و بازدید از مناطق جنگی جنوب کشور بریم. خیلی خوش­حال بودیم؛ چون اولین­ بار بود که می‌توانستیم با دوستان مدرسه ­ی­مان با هم باشیم.
معرفی شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه(بخش سوم) سایر شهدا

معرفی شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه(بخش سوم)

تقید و علاقه خاصی به تهجد و نماز شب داشت. یک‌بار یادم هست برای مأموریت به کرمان رفته بودیم در راه برگشت شبی در یزد اقامت کردیم درحالی‌که همه ما از فرط خستگی سفر به خواب فرو رفته بودیم
عراقی‌های حرف شنو داستان

عراقی‌های حرف شنو

بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیت‌نامه‌ها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتین‌ها...
یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی! یاد یاران

یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی!

قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی می­خواند. آنقدر زیبا که همه را شیفته می­کرد. دلت می­خواست همه‌ی عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه‌ی محله می­دانستند: «فوتبال دم اذان تعطیل!»