مسیر جاری :
ضرورت محاسبه اعمال: ترازوی بیداری در گذران زندگی
آیه 3 سوره حدید به خط رقاع
آیه 3 سوره حمد به خط رقاع
آیه 62 سوره حج به خط رقاع
آیه 33 سوره حشر به خط رقاع
آیه 37 سوره بقره به خط رقاع
آیه 163 سوره بقره به خط رقاع
چرا خرید و فروش آنلاین طلا بهصرفهتر از روشهای سنتی است؟
غزه؛ قلب تپنده مقاومت، زنگ بیدارباش امت و نشانههای آخرالزمان
بر اساس آیه قرآن: بشر بودن پیامبران، تنها دلیل منکران نبوت!؟
نحوه خواندن نماز والدین
داستانی درباره ماه رمضان به قلم محمد امیری
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
گیاه بیلهر خواص و عوارضی دارد؟
پیش شماره شهر های استان تهران
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟

خب درد داره امّا!
«خب درد داره امّا!» داستانی است از محسن صالحی حاجیآبادی که یکی از خاطرات رزمندگان دوران جنگ تحمیلی را بازگو می کند.

عملیات ناممکن!
داستان «عملیات ناممکن!» از احمد عربلو به یکی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در مورد عملیات مینگذاری است می پردازد.

حاجی! من موجیام؟
- «یاحسین! یاعلی! یاابوالفضل! حاجی را کشتند! حاجی کجایی؟»
- «حاجی! چرا کشته شدی؟ ای خدا حاجی را کشتند!»
این کلمات را پشت سر هم، صادقی میگفت.

عجب قصهای شد
-«آهای جغلهها! بیایید براتون یه قصه بگم. یکی دیگه از اون قصههای شنیدنی، پاشید بیاید اینجا... بیاید پای یه قصه ی دروغ دیگه. میخوام یه قصهای براتون بگم که تو تاریخ ماندگار بشه!»

رزمنده شیرمرد!
فرمانده ی عراقی به قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجهدار دیگر، سرگرم گفتوگو بودند؛ بلندبلند حرف میزدند و وحشیانه میخندیدند. با دقّت به چهرههایشان نگاه میکردم.

پیرمرد خوب شهر ما
پیرمرد انگار نه انگار که جنگی بود و شهر زیر بمباران هواپیماهای دشمن بود. خیلیها خرمشهر را تخلیه کرده بودند. توی کوچه فقط او مانده بود که مثل همیشه هر روز صبح میآمد جلوی در و روی سکّوی سنگی کنار در خانهاش...

آقا ما بی گناهیم!
قرار شد از طرف مدرسه برای روزهای آخر سال، به اردوی راهیان نور و بازدید از مناطق جنگی جنوب کشور بریم. خیلی خوشحال بودیم؛ چون اولین بار بود که میتوانستیم با دوستان مدرسه یمان با هم باشیم.

معرفی شهیدمدافع حرم ماشاالله شمسه(بخش سوم)
تقید و علاقه خاصی به تهجد و نماز شب داشت. یکبار یادم هست برای مأموریت به کرمان رفته بودیم در راه برگشت شبی در یزد اقامت کردیم درحالیکه همه ما از فرط خستگی سفر به خواب فرو رفته بودیم

عراقیهای حرف شنو
بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیتنامهها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتینها...

یادش بخیر، شهید محمد حسین علم الهدی!
قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی میخواند. آنقدر زیبا که همه را شیفته میکرد. دلت میخواست همهی عمر قرآن بخواند و بشنوی. همهی محله میدانستند: «فوتبال دم اذان تعطیل!»