مسیر جاری :
هتل میراژ کیش چند ستاره است؟
کشف فرصتهای طلایی در فراخوانهای ویژه مناقصههای شهرداری
بصیرت کلید تشخیص حق از باطل در نگاه امام علی (ع)
بهترین مراکز خرید آنتالیا را بشناسید
هزینه سفر به آنتالیا؛ از غذا و اقامت تا تفریحات
بدروم کجاست؟ راهنمای سفر به بدروم
سیر تاریخی خوشنویسی مصریان
سیر تاریخی خوشنویسی ایرانی
سیر تاریخی خوشنویسی عثمانی
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان گیلان
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
سخت کوش و مسئولیت پذیر
همیشه آرزو می کرد که خداوند او و رزمندگان دیگر را در شرایط سخت امتحان کند. او می گفت: « شنیده ام که در صدر اسلام، به ویژه محاصره ی اقتصادی مسلمانان و زندگی پر مشقّتشان در « شعب ابی طالب» و یا کمبود مواد...
فرمانده ی بحران ها
اسحاق بسیار شکیبا بود و هیچگاه عصبانی نمی شد. اگر چیزی موجب عصبانیّت او می شد، به اتاقش می رفت و مدّتی را به خواندن قرآن یا کتاب می پرداخت. عصبانیّت او بسیار مقطعی بود. یک بار که قرار بود برای مدّت چهل...
عذرخواهی از نیرو
تابستان شصت و دو بود؛ قبل از عملیّات والفجر مقدماتی. حسین در حال صحبت با یک نفر بود. به طرفش رفتم. ناگهان دیدم سیلی محکمی به صورت شخصی که جلویش ایستاده بود، زد. تعجب کردم. آن جوان به گریه افتاد و رفت....
خودش عامل به حرفش بود
در یکی از عملیّات ها حاج قاسم در عین پیشروی مشغول سازماندهی و هدایت نیروهای تحت فرمانش بود و نظر خاصی بود تا هم ارتباط خود را با سایر نیروها حفظ کند و هم مأموریتی را که به عهده ی نیروهای تحت فرمانش بود...
سدی جلوی دشمن
رباط یکی از پاهای حسین، آسیب دیده بود و نیمه های راه بود که گفت: من دیگر نمی توانم راه بیایم! آقای طاهری که به عنوان بهیار، ما را همراهی می کرد، حسین را معاینه کرد، پایش را بست و گفت: تو دیگر نباید راه...
دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد
شهید حاج عباس کریمی می گفت: « یک شب با شهید حاج همت برای هدایت بچه های جزیره ی مجنون رفتیم. آتش دشمن خیلی سنگین بود. هر چه به حاجی می گفتم برگرد، قبول نمی کرد. گفتم: « لااقل برو تو سنگر.»
لیاقت های جنگی
روزی، فرمانده ی شهید « عبدالحمید صالح نژاد» - فرمانده ی گردان حمزه از « لشگر هفت ولی عصر (عج) - را دیدم که قبل از عملیّات « فاو» در یک صبح خیلی زود در هوای سرد اوایل بهمن ماه، در آب شنا می کند. با تعجّب،...
دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد
شهید حاج عباس کریمی می گفت: « یک شب با شهید حاج همت برای هدایت بچه های جزیره ی مجنون رفتیم. آتش دشمن خیلی سنگین بود. هر چه به حاجی می گفتم برگرد، قبول نمی کرد. گفتم: « لااقل برو تو سنگر.»
لیاقت های جنگی
روزی، فرمانده ی شهید « عبدالحمید صالح نژاد» - فرمانده ی گردان حمزه از « لشگر هفت ولی عصر (عج) - را دیدم که قبل از عملیّات « فاو» در یک صبح خیلی زود در هوای سرد اوایل بهمن ماه، در آب شنا می کند. با تعجّب،...
سرکشی به صورت ناشناس
یک بار تیر به سرم اصابت کرد و مجبور شدم بیایم مسجد جامع که بخیه و پانسمان کنم. یک بار چند نفر زخمی به مسجد جامع آوردیم. یک بار هم برای محور عماره مهمات بردیم. در این چند بار که ما آمدیم، مدام شیخ را در...