0
مسیر جاری :
وعده عشق شعر

وعده عشق

بهار و گل به درختان ،دوباره جان بدهند اگر خزان و زمستانشان، امان بدهند درخت نيستم اما كه باز باردگر مرا بهاردگر، جاي اين خزان بدهند به چشم هاي تو جان مي دهم به وعده عشق كه از من اين بستانند و با من،...
جرعه جرعه شعر شعر

جرعه جرعه شعر

چه عاشق مي‌شوم وقتي كه تنها مي‌شوم با تو و چشمان تو را،محو تماشا مي‌شوم با تو تو را مي‌بينم و چيزي شكوفا مي‌شود در من شبيه يك معمّا، مثل رؤيا مي‌شوم با تو دلم را دوستان هر چند ويران كرده اند، امّا دوباره...
يادگار امام(ره) شعر

يادگار امام(ره)

اي يادگار مقدس، از روح سبز بهاري اي آفتاب صداقت، اي عشق را يادگاري بهت غريبي گرفته است، چشمان خورشيدي ات را مبهوت روي كه هستي، اي معني هوشياري باور ندارم كه چشمت، در خواب غم رفته باشد بگشاي يكدم...
مسيحا دم شعر

مسيحا دم

اي آيينه تماشاي ترا كم دارد كوچه آواز قدم هاي ترا كم دارد تا به رقص آيد و همسايه خورشيد شود خاك ماتمزده جا پاي ترا كم دارد آتش منتشر عشق كه مي سوزدمان آفتابي است كه فرداي ترا كم دارد سنگ هم لايق...
غزل دعا شعر

غزل دعا

يخ بسته شاخه هاي بهارم، دعاكنيد لرزيده زانوان قرارم، دعا كنيد بر عزم خود به حفظ شكيبايي و غرور يك ذره اعتماد ندارم، دعا كنيد در خويش گم شدم كه بجويم نشان خويش تا باز يابم اصل و تبارم، دعا كنيد
روضه رضوان شعر

روضه رضوان

در رثاي شهيد عماد مغنيه (رضوان) بنديان زنجيرها دريده اند خيلي از سرمستان از وادي عشق هلهله كنان پرشور بارگاه معشوق را طواف مي كنند تشنگي كام تشنه آه سوزان جرعه اي از باده اي حمرا آن هم از...
شب و آشفتگي شعر

شب و آشفتگي

هزار آيينه مي رويد به هرجا مي نهي پا را همين قدر از تو مي دانم، هوايي كرده اي ما را سحر مي لغزد از سرشانه هايت تا بياويزد به گرد بازوانت باز، بازوبند دريا را ميان چشم هايت ديده ام قد مي كشد باران بر...
دشتي پر از سوار شعر

دشتي پر از سوار

مرد ايستاده بود و زمان ايستاده بود مشكي به شانه دلنگران ايستاده بود افتاده بود سايه دستي به روي آب حالافرات از هيجان ايستاده بود پايين تر از هميشه خود بود آفتاب در چشم هاي...
گل پرپر شعر

گل پرپر

گشت هم‏چون گل ز جور خار پرپر، دستغیب شد چوشاه کربلا صدپاره پیکر دستغیب یک دُر پرارج زیبا بود و از جور عدو دُر شکست و شد دو صدیاقوت احمر دستیغب چون شهیدان سرافراز زمین کربلا گشت از کشته شدن قدرش...
چهار شعر از رضا اسماعیلی شعر

چهار شعر از رضا اسماعیلی

تا شقایق هست ... شعر يعني‌ ناگهان‌...! يك‌ اتفاق‌ ساده‌ نيست‌. شعر در قاب‌ نگاه‌ من‌، تمام‌ زندگي‌ است‌. شعر يعني‌، ترجمان‌ داغهاي‌ سينه‌سوز. شعر يعني‌، يك‌ نفر تنهايي‌ خود را گريست‌. شعر يعني‌،...