0
مسیر جاری :
هر روز مرا عشق نگاري به سر آيد فرخی سیستانی

هر روز مرا عشق نگاري به سر آيد

در باز کند ناگه و گستاخ درآيد هر روز مرا عشق نگاري به سر آيد ره جويد و چون مورچه از خاک برآيد ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم او شب کند از خانه به جاي دگر آيد ور شب کنم از خانه به جاي دگر آيم
چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد فرخی سیستانی

چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد

با دولت پاينده و با بخت جوان باد چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد همواره چنان شهرده و شهرستان باد تا بود ملک شهرده و شهرستان بود جان و تن او از همه بدها به امان باد چونانکه ازو عالمي از بد به امانند...
يمين دولت شاه زمانه با دل شاد فرخی سیستانی

يمين دولت شاه زمانه با دل شاد

به فال نيک کنون سوي خانه روي نهاد يمين دولت شاه زمانه با دل شاد حصارهاي قوي بر گشاده لاد از لاد بتان شکسته و بتخانه‌ها فکنده ز پاي دويست شهر تهي کرده خوشتر از نوشاد هزار بتکده کنده قوي‌تر از هرمان...
دل او وقت عطا دادن بحريست فراخ فرخی سیستانی

دل او وقت عطا دادن بحريست فراخ

که مه زود رو اندر طلب معبر اوست دل او وقت عطا دادن بحريست فراخ نتوان گفت که درهاي دگر جز در اوست نتوان گفت که درياي دمان را دگرست اين سرشتيست که در خلقت و در گوهر اوست از کريمي دل او سير شود هرگز...
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست مشک با زلف سياهش نه سياهست و نه خوش همه کوشيدن آن ترک به مهر و به وفاست همه نازيدن آن ماه...
من ندانم که عاشقي چه بلاست فرخی سیستانی

من ندانم که عاشقي چه بلاست

هر بلايي که هست عاشق راست من ندانم که عاشقي چه بلاست دو رخ لعلفام و قامت راست زرد و خميده گشتم از غم عشق اينهمه درد و سختي از دل خاست کاشکي دل نبوديم که مرا
گر چون تو به ترکستان اي ترک نگاريست فرخی سیستانی

گر چون تو به ترکستان اي ترک نگاريست

هر روز به ترکستان عيدي و بهاريست گر چون تو به ترکستان اي ترک نگاريست نقاش بلا نقش کن و فتنه نگاريست ور چون تو به چين کرده ز نقاشان نقشيست باريک ميان تو چو از کتان تاريست آن تنگ دهان تو ز بيجاده...
اي ملک گيتي، گيتي تراست فرخی سیستانی

اي ملک گيتي، گيتي تراست

حکم تو بر هرچه تو خواهي رواست اي ملک گيتي، گيتي تراست هر چه درين گيتي مدح و ثناست در خور تو وز در کردار تست نام چنين بايد با فعل راست نام تو محمود بحق کرده‌اند
ز آفتاب جدا بود ماه چندين شب فرخی سیستانی

ز آفتاب جدا بود ماه چندين شب

همي‌دويد به گردون بر آفتاب طلب ز آفتاب جدا بود ماه چندين شب نزار گشته ز عشق و گداخته ز تعب خميده گشته ز هجران و زرد گشته ز غم نشاط کرد و طرب کرد و بود جاي طرب چو آفتاب طلب نزد آفتاب رسيد
باغ ديبا رخ پرند سلب فرخی سیستانی

باغ ديبا رخ پرند سلب

لعبگر گشت و لعبهاش عجب باغ ديبا رخ پرند سلب گاهي از آب لاله را مرکب گه دهد آب را ز گل خلعت گه سپهري شود پر از کوکب گه بهشتي شود پر از حورا