0
مسیر جاری :
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 161

الهی عنایت تو کوه است و فضل تو دریا، کوه کی فرسود و دریا کی کاست، عنایت تو کی جست و فضل تو کی وا خواست، پس شادی یکی است که دوست یکتاست.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 160

الهی آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب بر انگیختی با آتش دوستی آب گل سوختی تا دیدهٔ عارف را دیدار خود آموختی.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 159

الهی کشیدید آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقهٔ در دوستی تو گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بُوی تو آن راه بُریدیم، دل رفت مبارک باد، گر...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 158

الهی نزدیک نفسهای دوستانی، حاضر دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی در دورت میجویند و تو نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه این و نه آنی، جان را زندگانی مییابد تو آنی. خدایا...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 157

الهی از دو دعوی به زینهارم و از هر دو به فضل تو فریاد خواهم، از آنکه پندارم بخود چیزی دارم، یا پندارم که بر تو حقی دارم. خداوندا از آنجا که بودیم برخاستیم لیکن به آنجا نرسیدیم که خواستیم.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 156

الهی از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن : اول بیخودی که جُز تو را از دل نخاست، دوم تصدیقی که هر چه گفتم راست، سوم چون با ذکرم خاست دل و جان جُز تو را نخواست.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 155

الهی اگر این آه از ما دعوی است تو سزای آنی، اگر لاف است بجای آنی اگر صدقست وفای آنی. خدایا اگر دعوی است سُخن راست است اگر صدق است کار راست است اگر دعوی است نه بیداد است.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 154

الهی مران کسی را که خود خواندی، ظاهر مکن جُرمی را که پوشیدی، کریما میان ما و تو داور تویی، آن کن که سزاوار آنی نه آن چنان که سزاوار ماست.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 153

الهی جُز از شناخت و تو شادی نیست و جُز از یافت تو زندگانی نه، زندهٔ بی تو چون مُردهٔ زندانی است و زنده به تو زندهٔ جاودانی است.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 152

الهی چه یاد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود همه را فرا باد نهادم، ای یادگار جانها و یاد داشتهٔ دلها و یاد کردهٔ زبانها، بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطیفی ما را شاد کن.