مسیر جاری :
مي دوني 721 يعني چه؟ يعني بين 7 آسمان و 2 دنيا،1 را دوست دارم ، اونم تويي.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک...
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود.(سعدي)
يا مكن با پيل بانان دوستي / يا بنا كن خانه ای در خورد پيل ![ سعدي ]
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
آخرين درجه فساد به کار بردن قوانين براي ظلم است. «ولتر»
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند بجائي رسيده اند« سعدي»
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،...
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان...
از سه چيز بايد حذر كرد، ديوار شكسته، سگ درنده، زن سليطه ! «ضرب المثل ايراني»
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 131
الهی ای مهیمن اکرم، ای محتجب معظًم، ای متجلی به کرم، ای قسّام پیش از لوح و قلم، بادا روزی که باز رهم از زحمت حوا و آدم، آزاد شوم از بند وجود عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم و با دوست بیاسایم یکدم.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 130
الهی اگر کسی تو را به جُستن یافت من ترا بگریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را بخودفراموش کردن یافتم، اگر کسی ترا بطلب یافت من خود طلب از تو یافتم، خدایا وسیلت به تو هم تویی،اول تو بودی...
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 129
الهی مرکب وا ایستاد و قدرم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جُز حیرت نیفزود.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 128
الهی پیوسته در گفت و گویم، تا وا ننمایی در جست و جویم از بیقراری در میدان بیطاقتی می پویم، در میان کارم اما نمی پویم.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 127
الهی همه از حیرت بفریادند و من از حیرت شادم، به یک لبقیک درب همه ناکامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری که نمیدانستم تا لطف تو را دریازم. خداوندا در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده...
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 126
الهی نظر خود بر ما مدام کن و این شادی خود بر ما تمام کن، ما مرا بر داشتهٔ خود نام کن بوقت رفتن بر جان ما سلام کن، صدیقان از گناه پشیمانند واز طاعت خجل، عذر بر زبان دارند و تشویر در دل.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 125
الهی فراق کوه را هامون کند، هامون را جیحون کند، حیحون را پر خون کند، دانی که با این دل ضعیف چون کند.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 124
الهی شراب شوق در جان منصور حلاّج افزون شد، آن شراب در آن نگنجید سر بیرون شد، ابلیس جرعهٔ نیافت جاوید ملعون شد، بجرعهٔ از آن شراب اویس قرنی میمون شد.
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 123
الهی گردن گردون رام تقدیر تو است و رقبهٔ علمیان مسخّر تدبیر تو است، سر سر کشان بستهٔ تو و جباران کُشتهٔ تو و دوزخ زندان تو، فردوست بُستان تو، در آسمان سلطان تو، عزت و کبریایی از آن تو، در قیامت مطیعان...
مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 122
الهی خلق بشادی از بلا برهند، من بشادی مبتلا شدم، همه شادی بخود رسانند من ترا یکتا شدم