مسیر جاری :
![عاشقی که با غل و زنجیر به قبر رفت عاشقی که با غل و زنجیر به قبر رفت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/02938.jpg)
عاشقی که با غل و زنجیر به قبر رفت
«زنجیرها» کتابی پالتویی و کم حجم از زندگی شهیدی بزرگ و والامقام است که وصیتی ویژه کرد و خانواده او بعد از شهادت، به وصیت او عمل کردند.
![شاد در درياي آتش! شاد در درياي آتش!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050959.jpg)
شاد در درياي آتش!
يکي از همرزمانش تعريف مي کرد: « مدّتي بود عراقيها مرتّب از پتروشيمي بچّه ها را به رگبار مي بستند، جلوي نيروهاي خودي خاکريز و سنگري نبود تا با استفاده از آن از خود دفاع کنند و آنجا را مورد هدف قرار دهند....
![خدا نجات مي دهد نه خاکريز خدا نجات مي دهد نه خاکريز](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050958.jpg)
خدا نجات مي دهد نه خاکريز
هميشه به بچّه ها روحيّه مي داد و سعي مي کرد نگذارد غمي بر دلها بنشيند. آخر، غربت و جنگ و مسايل پيرامون آن، به اندازه ي کافي، غمبار و تأثر برانگيز بود. لذا حاجي سعي مي کرد با لطايف الحيل، بچّه ها را شاد...
![با توکل به خدا انجام مي دهم با توکل به خدا انجام مي دهم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050957.jpg)
با توکل به خدا انجام مي دهم
يک شب که به کانال رفتم، زين الدّين تعدادي از مسؤولين و نيروهاي سپاه شهرستان ها را به لشگر آورد و براي اين که آن ها از سختي هاي کار خبر داشته باشند، آن ها را مأمور کرد تا شب ها براي کمک به کندن کانال بيايند....
![بايد دل امام و ملت را شاد کنيم بايد دل امام و ملت را شاد کنيم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050956.jpg)
بايد دل امام و ملت را شاد کنيم
هنوز چشم ها در حال بدرقه بودند که قامت غريبه اي منظره ي افق را پر کرد؛ يک عراقي به سوي آنها مي آمد آن هم بي آن که خود را از تيررس پنهان کند.
![سالها با يک چشم جنگيد سالها با يک چشم جنگيد](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050955.jpg)
سالها با يک چشم جنگيد
در محوطه نگاهش به مجتمع افتاد. آپارتمانش ويران شده بود. « نمي خواهيد سري به خانه تان بزنيد. شايد هنوز چيزي باقي مانده باشد که
![از پا نمي نشينم از پا نمي نشينم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050954.jpg)
از پا نمي نشينم
در اوايل جنگ تقريباً رسم شده بود که در جلسات قرارگاه، فرماندهان مأموريتهاي موجود را داوطلبانه قبول مي کردند و بعضاً از قبول مأموريتهاي دشوار و مسأله ساز طفره مي رفتند، مگر آنکه به آنان تفويض مي شد. امّا...
![2000 متر پارو زدن با دست! 2000 متر پارو زدن با دست!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050953.jpg)
2000 متر پارو زدن با دست!
جلوي سنگر نشسته بود با نگراني پرسيدم: « زخمي شدي ؟» دست به کلاه سوراخ شده اش برد و با خنده گفت: « چيزي نيست کلاه يکي از شهدا را سرم گذاشتم. »
![سردار يعني چه ؟ او که بسيجي بود! سردار يعني چه ؟ او که بسيجي بود!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050952.jpg)
سردار يعني چه ؟ او که بسيجي بود!
يکي از بچّه ها با نگراني خودش را به فرمانده رساند. مسؤول ثبت آمار زخمي ها و شهدا بود. اين پا و آن پا مي کرد چيزي بگويد.
![خمپاره در ميان دستهايش! خمپاره در ميان دستهايش!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0050951.jpg)
خمپاره در ميان دستهايش!
روز سوم يا چهارم عمليّات بدر بود. عراق پاتک سنگيني کرد و بخشي از نيروهاي ما را به عقب راند، ما هم باالطّبع در حال برگشتن بوديم. در همان حال آقا ولي از راه رسيد و با عتاب پرسيد: « کجا ؟»