مسیر جاری :
حساب ثانيه ها را بايد داشته باشيد!
تا آمد توي آشپزخانه، شروع کرد داد و بيداد کردن که « هر چه مي خواهيد، بگوييد خودم به شما بدهم. چرا دست به وسايل من مي زنيد؟ » دوست نداشت کسي به آشپزخانه اش دست بزند. بچّه ها هم براي اين که با عمو شوخي کنند،...
ظاهرتان بايد آراسته باشد
آن قدر نزديک بوديم که با ژ- 3 هم مي توانستند ما را بزنند. من و اخوي براي گرفتن رمز عمليّات رفتيم زير پل و بي سيم ها را خاموش کرديم. رمز عمليّات با تلفن صحرايي قورباغه اي اعلام مي شد. رأس ساعت ده بايد تلفن...
تنبيه افراد بي نظم
هر وقت در درس ها به مشکلي برخورد مي کرديم و مجبور بوديم از دفتر يا جزوه ي يکي از همکلاسي ها استفاده کنيم ترجيح مي داديم دفتر او را بگيريم، چون دفترهاي او هم خيلي تميز و مرتّب بود هم بسيار خوش خط مي نوشت.
محاسبه ي روزانه ي اعمال
محمود در همان هفته ي اوّل تأثيرش را بر جمع گذاشته بود و نماز جماعت راه انداخته بود. هر وقت خانه بودند، به خصوص صبح، نماز را به جماعت مي خواندند. خوبي اش اين بود که به من گير نمي دادند که مثلاً پاشو نماز...
امام زمان (عج) نمي پذيرد
رضوي سوار وانتي شد تا از محوطه خارج شود. جلوي در ورودي توقّف کرد تا، طبق روال معمول طناب جلوي در را آزاد کند. جواني از اتاقک گوشه ي محوطه بيرون آمد و به نگهبان گفت: « مگر قرار نشد کسي بدون برگه خارج نشود؟...
سيلي براي اشتباه نکردن!
با رسيدن بچّه ها، حاج احمد همه را در ميدان صبحگاه پادگان دوکوهه جمع کرد تا برايشان صحبت کند و فرمانده جديد گردان مالک اشتر را به نيروها معرفي کند. با جمع شدن نيروها در محوطه صبحگاه، حاج احمد به جايگاه...
آقاي رئيس جمهور، ظرفتان را بشوريد!
- حاجي! الآن همه ي فرمانده ها ارتقاء رتبه پيدا کرده اند. همه سمت شان بالا رفته. همه دارند رشد مي کنند. همه مي دانند شما هم جزو کساني هستيد که شايستگي ارتقاء فرماندهي و مسؤوليّت در همه ي زمينه ها را داريد....
سيلي براي اشتباه نکردن!
با رسيدن بچّه ها، حاج احمد همه را در ميدان صبحگاه پادگان دوکوهه جمع کرد تا برايشان صحبت کند و فرمانده جديد گردان مالک اشتر را به نيروها معرفي کند. با جمع شدن نيروها در محوطه صبحگاه، حاج احمد به جايگاه...
امام زمان (عج) نمي پذيرد
رضوي سوار وانتي شد تا از محوطه خارج شود. جلوي در ورودي توقّف کرد تا، طبق روال معمول طناب جلوي در را آزاد کند. جواني از اتاقک گوشه ي محوطه بيرون آمد و به نگهبان گفت: « مگر قرار نشد کسي بدون برگه خارج نشود؟...
صبحگاه به ياد ماندني
منتظر نمي شد کار به سراغش بيايد، خودش به سراغ کار مي رفت. با برنامه ريزي و نظم عمل مي کرد. به هر کاري که دست مي زدند از قبل تمام جوانبش را سنجيده بود. هيچ چيز نمي توانست برنامه هاي او را تغيير دهد. (1)