0
مسیر جاری :
من سلام مي کنم! ادبیات دفاع مقدس

من سلام مي کنم!

طرف هاي عصر، رضا و نصيري همراه پرسنل، آستين ها را بالا زدند و چند ماشين وانت کرايه کردند. رضا، سر اولين تخت را گرفت و نصيري بار وانت کرد. تواضع و صفاي او در همان مدت کم، دل همه را برده بود. يکي گفت:
فروتني در برابر پدر و مادر ادبیات دفاع مقدس

فروتني در برابر پدر و مادر

شهيد نياکي آدمي پر توان و مقتدر و مقاوم بود. در گرما گرم تابستان در کانکس او کولر روشن نمي شد و بيشتر وقت ها، او به خاطر گرما، فقط با يک زير پيراهن در داخل کانکس به کارها رسيدگي مي کرد و هميشه يک کلاه...
من نوکر بسيجي ها هستم ادبیات دفاع مقدس

من نوکر بسيجي ها هستم

عباس هميشه علاقه داشت تا گمنام باقي بماند. او از تشويق، شهرت و نام، سخت گريزان بود. شايد اگر کسي با او برخورد مي کرد، خيلي زود به اين ويژگي اش پي مي برد. زماني که عباس فرمانده ي پايگاه اصفهان بود، يک روز،...
دلجويي از خطاکار ادبیات دفاع مقدس

دلجويي از خطاکار

بچه هاي گردان، پس از شهادت مرتضي زارع حسابي دلتنگ شدند. شهادت مرتضي ضربه ي سنگيني به تيپ زد. چرا که مرتضي کسي نبود که يک شبه به فرماندهي گردان برسد. او ماه ها در کردستان، غرب و عمليات هاي مختلف
افتخار خدمت به بچه هاي جبهه ادبیات دفاع مقدس

افتخار خدمت به بچه هاي جبهه

با اين که از فرماندهان سپاه خراسان بود، اما کمتر کسي در جبهه از مسئوليتش خبر داشت. هميشه با لباس بسيجي ظاهر مي شد. يک روز داخل سنگر فرماندهي با مسئولين نشسته بوديم. آخوندي که از بچه هاي شوخ طبع بود، چادر...
از اصطلاحات بي زارم ادبیات دفاع مقدس

از اصطلاحات بي زارم

آمد پيش من، ساعت يک و نيم شب. ليوان آب جوش دستم بود. حال واحوال کرديم. نيم ساعت با هم بوديم. روشن نشد بگه آب جوش مي خواهد. تعارفش کردم تا ميل کرد.
جارو مي کشيد! ادبیات دفاع مقدس

جارو مي کشيد!

مقالات خوبي بود. مسائل مربوط به آموزش خلباني، هوانوردي و سجاياي اخلاقي و عاطفي، انواع ماهواره هاي نظامي، لاستيک هواپيما و نحوه ي استفاده از آن. اين نوشته ها با نام مستعار « م. س » و « امامي » در شماره...
تواضع و فروتني در سيره ي شهدا ادبیات دفاع مقدس

تواضع و فروتني در سيره ي شهدا

بعد از عمليات بيت المقدس، در تبريز به عضويت رسمي سپاه در آمدم. دو ماه از عضويتم در سپاه مي گذشت که تقاضاي اعزام به جبهه کردم. تقاضا براي اعزام زياد بود، بيشتر بچه ها مي خواستند بروند جبهه. به خاطر کنترل...
عهدنامه ۲۹ شهید سمنانی ادبیات دفاع مقدس

عهدنامه ۲۹ شهید سمنانی

هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد به پایان رسید؛ همه مجبور بودند به شهرهای‌شان بازگردند. برخی رزمندگان به قدری با حال و هوای پاک جبهه مأنوس شده بودند که تحمل فضای شهر را نداشتند و آنجا ماندند تا رشادت‌ها...
حکومت بر قلب ها ادبیات دفاع مقدس

حکومت بر قلب ها

حرف هيچ کس در او تأثير نمي گذاشت. مي گفتيم: «سيگار چيز خوبي نيست. ضرر دارد. آدمي را از بين مي برد. اينجا جبهه است. جاي اين کارها نيست. تو آمده اي که بجنگي.»